داستان بسازیم (یک جمله اضافه کنید)

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ولی خداگفت به خاطرخوبی هات واینا بت یه فرصت دیگه میدم پس میتونی برگردی به دنیا اما میدونستی که....هم توجهنمه
وبعدالساگفت اره میدونم ولی این دفه دیگه مثل تودنیابهخاطرش خریت نمیکنم پ گورباباش ووسایلشوجمع کرد که بره دنیاکه یک دفه ...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

دید به به به به! کل ملت ریختند تو جهنم! بعد با خودش فکر کرد....
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

خواهش میکنم داستان عوض شه :|

این دفعه دیگه که داستان میسازیم نقش اول نمیره. بــــاشه؟ :(
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

داستان جدید:
وارد خانه شد.
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

شایان کوچولو روی تخت خوابیده بود..
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

یه خوابی که هیجور
حاضر نبود بلند شه
اخه داشت....
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

آخه داشت خواب نمره بیست امتحان فردا رو میدید!
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به زور از خواب بیدارش کردم ;D
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

یک سئوال الان شایان کوچولو تو چه دوره ایه؟
الف)خردساله ب)کودکه ج)نوجوانه د)جوانه ه)میانساله و)پیره ی)هم موارد ر)هیچ کدام(مرده!)
علت گذاشتن گزینه های د-ه-و کودک درون شایانه
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

گفتم ا شایان زشته پسر اینا چیه میگی
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

رفت خودکار آبی اش رو برداره برای امتحان که....... :-ss
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

دید جوهر خودکارش تموم شده و خودکار دیگه ای نداره گفت:...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

باکی نیست از بچه ها میگیرم!
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

شایان اونروز امتحان شیمی داشت هیچی نخونده بود چون شب قبلش 24 ساعته تو سمپادیا بود
و با بی خیالی کامل خودکار قرض گرفتو یه تقلب مشت کرد که ناگهان مراقب مچشو گرفتو...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و گفت: گرفتمت بالاخره گرفتمت این دفعه نمیتونی در ری
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و از جلسه پرتش کرد بیرون
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

اونم گفت فدا سرم می رم پیش داییم(مدیر مدرسه)میگم یه کاری برام کنه
رفت اتاق مدیریت در زد واسه این که ریا نشه گفت آقا مدیر اجازه هست بیام تو
رفت تو اشک تمساح ریخت وگفت دایی اینا دیگه کین به من تهمت تقلب می زنن. :((
عجب پسر بلاییم من(تو دلش گفت)
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و یه عالمه کولی بازی در آورد و یه دفعه دید داییش...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

زد تو گوشش گفت بار اولت که نیست پسر فک کردی من که داییتم ...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

شایان گفت په نه په خالمی داییمی دیگه
بعد گفت دایی اگه کاری واسم نکنی میرم به مامانم میگم تو فامیلم جار میزنم که چه دایی بیرحمی دارم
 
Back
بالا