anahita232
ana
- ارسالها
- 92
- امتیاز
- 423
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
با سردرد شدیدی از خواب بیدار شدم. هوا گرگ و میش طور بود . فکرم درگیر خوابی بود که دیده بودم .به سرِ قطع شده ام نگاهی انداختم
به نظر فقد چندثانیه خواب بودم به سوی آینه دویدم
نه من تو اتاق خودم نبودم! من ، من نبودم !
من در هاله ای از ابهام ، در نا کجا آباد ، بدون سر ، تنها و سرگردان به سوی مقصدی بی پایان پیش میرفتم.
ناگهان گوش هایم تیر کشید
از درد به خود می پیچیدم
صدایی بی بدیل وحشتناک تر از آنچه در تصور آید ...
بیشتر و بیشتر گوشهایم را می آزرد
سر من کجا بود؟این صدای چه بود؟
تیرگی وجود را فرا گرفته بود !!
به کجا توان پناه برد؟/
اگر من صدای جای دیگری را می شنوم پس همان جا را هم می توان ببینم!
جهانی متفاوت از آنچه می شناختم در برابر چشمانم در حال جان دادن بود !
جسمم زمین را لمس می کرد در عین آنکه در دنیایی بی معنا وجود یافته بودم!
زیر پایم خالی شد
دنیا تاریک شد
همین که چشمانم را باز کردم
دنیایی هزاران قرن ماورای کنون را دیدم.اگرچه چشم نداشتم
چشمهایم آنچه را که تا کنون دیده بود میدید پس وجودی نداشت در دنیایی که هیچگاه همانندش را ندیده بودم
گوش هایم را تیز کردم صدای صحبت دو مرد بود
از چه می گفتند ؟/ نمیدانم فقط میدانم صدایشان نجوایی را می مانست که انعکاسش زمین را به لرزه در می آورد اگر کوهی بود ، نه در آن برهوتی که سرتاسرش با خاک یکی بود و پایانش را نمی شد دید
گوش هایم را بریدم .
اما چشمانم هر آنچه که نادیدنی و ناشنیدنی بود را دید
ناگهان دیوار عظیمی را در برابرم یافتم. چند ثانیه طول کشید تا بفهمم که دیوار،طوفان شن است.
در این سرزمینی که هیچ درباره اش نمیدانم ،دربرابر این دیوار شنی که مقابل چشمانم ظاهر شده و در حال نزدیک شدن است،مگر راه گریزی هم وجود دارد؟
ناگهان تصویر سرم را که بر روی زمین افتاده بود به یاد اوردم و به یاد اوردم که مرده ام پس باخنده ای تلخ فکر کردم که امدن طوفان شن چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟
وای که چقدر در اشتباه بودم.
به نظر فقد چندثانیه خواب بودم به سوی آینه دویدم
نه من تو اتاق خودم نبودم! من ، من نبودم !
من در هاله ای از ابهام ، در نا کجا آباد ، بدون سر ، تنها و سرگردان به سوی مقصدی بی پایان پیش میرفتم.
ناگهان گوش هایم تیر کشید
از درد به خود می پیچیدم
صدایی بی بدیل وحشتناک تر از آنچه در تصور آید ...
بیشتر و بیشتر گوشهایم را می آزرد
سر من کجا بود؟این صدای چه بود؟
تیرگی وجود را فرا گرفته بود !!
به کجا توان پناه برد؟/
اگر من صدای جای دیگری را می شنوم پس همان جا را هم می توان ببینم!
جهانی متفاوت از آنچه می شناختم در برابر چشمانم در حال جان دادن بود !
جسمم زمین را لمس می کرد در عین آنکه در دنیایی بی معنا وجود یافته بودم!
زیر پایم خالی شد
دنیا تاریک شد
همین که چشمانم را باز کردم
دنیایی هزاران قرن ماورای کنون را دیدم.اگرچه چشم نداشتم
چشمهایم آنچه را که تا کنون دیده بود میدید پس وجودی نداشت در دنیایی که هیچگاه همانندش را ندیده بودم
گوش هایم را تیز کردم صدای صحبت دو مرد بود
از چه می گفتند ؟/ نمیدانم فقط میدانم صدایشان نجوایی را می مانست که انعکاسش زمین را به لرزه در می آورد اگر کوهی بود ، نه در آن برهوتی که سرتاسرش با خاک یکی بود و پایانش را نمی شد دید
گوش هایم را بریدم .
اما چشمانم هر آنچه که نادیدنی و ناشنیدنی بود را دید
ناگهان دیوار عظیمی را در برابرم یافتم. چند ثانیه طول کشید تا بفهمم که دیوار،طوفان شن است.
در این سرزمینی که هیچ درباره اش نمیدانم ،دربرابر این دیوار شنی که مقابل چشمانم ظاهر شده و در حال نزدیک شدن است،مگر راه گریزی هم وجود دارد؟
ناگهان تصویر سرم را که بر روی زمین افتاده بود به یاد اوردم و به یاد اوردم که مرده ام پس باخنده ای تلخ فکر کردم که امدن طوفان شن چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟
وای که چقدر در اشتباه بودم.