- ارسالها
- 272
- امتیاز
- 3,302
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 1
- شهر
- زابل
- سال فارغ التحصیلی
- 1401
.....
گفت :این قضیه فقط با ریختن خون اونا حل میشه،نه حرف نزدن مناينو كه گفت،ته دلم خالى شد..يه لحظه اصلا نفهميدم چى گفت..وقتى درك كردم دستمو بلند كردم تا بزنم تو دهنش اما دستمو گرفت و گفت ميدونم چه حسى دارى...باور كن..منم..منم دوستش دارم.من كه از قصد..نزاشتم حرفش تموم بشه.گفتم دهنتو ببند.فقط دهنتو ببند.بعد از اين همه سال..جوابم...اينه؟؟
این داستانه بیش از حد طولانی نشد؟ تمومش نکنم؟بچه ها اینقدر جنایی لازم بود واقعن عایا ؟
داستان خ قشنگ داشت پیش میرفتموافقم ! به افرید از دسته امیر فرار کنه برگرده پیشه باباش ، ادرسه جنازه ی سارا رو بهش بدن ، امیر تحت درمان قرار بگیره و تمام :/ والاع !
دمت گرم، حرف دلمو زدیداستان خ قشنگ داشت پیش میرفت
ب چیز کشیدینش
اقا ببخشید معذرتبا عصبانیت داد کشیدم: فقط واسم مهم نیستی لعنتی، همه ی زندگیمی! میفهمی یا نه؟ آره، آره...داشتم می رفتم تا نبینم که... که تو با یه آدم دیگه...
سرمو چرخوندم و به آسمون نگاه کردم. دیگه طاقت نگاهش رو نداشتم.
چرا دیگه داستانه اینجور شد که این دختره اینو دوست داره بعد این پسره میره با یکی دیگه باس از اول می خوندی اخویاقا ببخشید معذرت
نمیخورن بهم بنظرم
تا قبلش کنترل داشت باید ی اتفاقی بیافته ک عصبانیتش خارج از کنترل شه
نه از اول خودنمچرا دیگه داستانه اینجور شد که این دختره اینو دوست داره بعد این پسره میره با یکی دیگه باس از اول می خوندی اخوی
راست میگیا فکر کردم برا پسرس آقا شرمنده الان درستش میکنمنه از اول خودنم
پست قبلی اخرین جملش برا دختره است ک ی عصبانیت کنترل شده داره
اما بعدش بی هوا داد میکشه؟!!
ی اتفاقی این وسط باید بیافته