• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

داستان بسازیم (یک جمله اضافه کنید)

امیر گفت :فک کنم بدونم کجا بردنش، وقتی به باند گفتم دیگه نمیخوام کار کنم اصلا خوششون نیومد، احتمالا تعقیبم کردنو سارا رو گروگان گرفتن تا من دوباره براشون ادم بکشم،ولی این دفعه زیاده روی کردن،تقاصشو پس میدن
 
اينو كه گفت،ته دلم خالى شد..يه لحظه اصلا نفهميدم چى گفت..وقتى درك كردم دستمو بلند كردم تا بزنم تو دهنش اما دستمو گرفت و گفت ميدونم چه حسى دارى...باور كن..منم..منم دوستش دارم.من كه از قصد..نزاشتم حرفش تموم بشه.گفتم دهنتو ببند.فقط دهنتو ببند.بعد از اين همه سال..جوابم...اينه؟؟
 
اينو كه گفت،ته دلم خالى شد..يه لحظه اصلا نفهميدم چى گفت..وقتى درك كردم دستمو بلند كردم تا بزنم تو دهنش اما دستمو گرفت و گفت ميدونم چه حسى دارى...باور كن..منم..منم دوستش دارم.من كه از قصد..نزاشتم حرفش تموم بشه.گفتم دهنتو ببند.فقط دهنتو ببند.بعد از اين همه سال..جوابم...اينه؟؟
گفت :این قضیه فقط با ریختن خون اونا حل میشه،نه حرف نزدن من
توی دنیای من،یا میکشی یا کشته میشی
 
خواستم جوابشو بدم که یهو صدای تیراندازی و جیغ مردم اومد. امیر دستم و کشید و با هم پریدیم تو ماشین. با سرعت سر سام آوری از بیمارستان اومد بیرون
 
و بعد یه دفعه همه چیز تیره و تار شد! خیلی عجیب بود انگار همه ی این مدت داشت برمی گشت رو به عقب! بعد از یه مدت دوباره همه چیز واضح و روشن شد. وقتی با دقت به جایی که بودم نگاه کردم دیدم پذیرایی خونه ی خودمه! همونی که اول زندگی با کلی عشق با امیر چیده بودم. در همون لحظه صدای امیر اومد و چند لحظه بعد امیر جلوی در اومد و پرسید: هنوز آماده نشدی؟!
بعد همه چیز برام واضح شد نمیدونم چجوری ولی من برگشته بودم به چند سال پیش و اول زندگی مشترکم!
نمی دونم شاید این یه فرصت دوباره بود برای اینکه زندگیمو اینبار درست پیش ببرم.
پس از دستش نمیدم
 
موافقم ! به افرید از دسته امیر فرار کنه برگرده پیشه باباش ، ادرسه جنازه ی سارا رو بهش بدن ، امیر تحت درمان قرار بگیره و تمام :/ والاع !
داستان خ قشنگ داشت پیش میرفت
ب چیز کشیدینش
 
کیان: اینجا چی کار میکنم؟ آدم بالا پشت بوم چی کار میکنه؟
با خنده عصبی گفتم: خوب نه لباس دستته نه قالیچه...میخوای آنتن درست کنی؟؟؟
_ بس کن شوخی هات نمیتونه جلوی منو بگیره...
_ اگه نمیخواستی کسی جلوت رو بگیره ، یه راه دیگه انتخاب میکردی فقط ده درصد برا خودشی از بلندی میپرن...۲۰ درصد دارو میخورن که این توی پزشکا آمارش ۵۷ درصده...
_باشه باشه خانوم دکتر وقت گیر اوردی که اطلاعاتت رو به رخ بکشی... اشتباه کردم، گفتم این طوری هیجانش بیشتره، نمیدونستم منی که برا هیچ کس مهم نبودم وقتی رو زمین راه میرفتم...یهو بیام این بالا این همه آدم اون پایین جمع میشه، زندگیم برا کسی ارزش دیدن نداشت حالا همه اومدن مردنم رو ببینن...اما بهتر از اون چیزی شد که فکر میکردم...تو رو کشوند اینجا!
 
با عصبانیت داد کشید: فقط واسم مهم نیستی لعنتی، همه ی زندگیمی! میفهمی یا نه؟
سرمو چرخوندم و به آسمون نگاه کردم. دیگه طاقت نگاهش رو نداشتم.
 
آخرین ویرایش:
با عصبانیت داد کشیدم: فقط واسم مهم نیستی لعنتی، همه ی زندگیمی! میفهمی یا نه؟ آره، آره...داشتم می رفتم تا نبینم که... که تو با یه آدم دیگه...
سرمو چرخوندم و به آسمون نگاه کردم. دیگه طاقت نگاهش رو نداشتم.
اقا ببخشید معذرت
نمیخورن بهم بنظرم:-?:-"
تا قبلش کنترل داشت باید ی اتفاقی بیافته ک عصبانیتش خارج از کنترل شه
 
اقا ببخشید معذرت
نمیخورن بهم بنظرم:-?:-"
تا قبلش کنترل داشت باید ی اتفاقی بیافته ک عصبانیتش خارج از کنترل شه
چرا دیگه داستانه اینجور شد که این دختره اینو دوست داره بعد این پسره میره با یکی دیگه باس از اول می خوندی اخوی
 
چرا دیگه داستانه اینجور شد که این دختره اینو دوست داره بعد این پسره میره با یکی دیگه باس از اول می خوندی اخوی
نه از اول خودنم
پست قبلی اخرین جملش برا دختره است ک ی عصبانیت کنترل شده داره
اما بعدش بی هوا داد میکشه؟!!
ی اتفاقی این وسط باید بیافته
 
Back
بالا