داستان بسازیم (یک جمله اضافه کنید)

mitokondry

مرغابی شیطون
ارسال‌ها
403
امتیاز
5,969
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
دامغان
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
دانشگاه ایران
رشته دانشگاه
داروسازی
با ارامش برگشت به صورتم نگا کرد
ی چند لحظه تو چشام خیره شد
تو نگاش ی حس مبهمو میدیدم بعد از ی نفس عمیق دوباره روشو برگردوند شایدم آه بود
هرچی ک بود جا برای حرف زدنو ازم میگرف
 

Fa.b

کاربر فعال
ارسال‌ها
46
امتیاز
268
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
دزفول،سنندج
سال فارغ التحصیلی
1400
ولی خودش بعد چند لحظه شروع به حرف زدن کرد.
_کاش وقتی میومدی که حالم خوب بود، وقتی که مهتاب رو هنوز وارد زندگیم نکرده بودم ولی تو خیلی ساده اومدی و گفتی داری میری..من...
منتظر ادامه حرفش بودم ولی دیگه چیزی نگفت. بغضی که توی صداش بود بدجور آزارم می داد ولی من چه جوری باید میفهمیدم که اونم منو میخواسته؟ا
 
ارسال‌ها
2,602
امتیاز
39,305
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۲
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
Physics
دانشگاه
SUT
رشته دانشگاه
Physics
ارسال‌ها
2,602
امتیاز
39,305
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۲
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
Physics
دانشگاه
SUT
رشته دانشگاه
Physics
دستامو روی صورتم گذاشتم و کم کم خندم بند اومد ...
یاد حرف ماموری که جلوی در راهمو سد کرده بود افتادم .... : اینا دیوونه ها رو خوب میکنن ؟ خودشون که دیوونه ترن !
راست میگفت ، نه ؟ اگه اینجوری بهش نگاه کنیم راست میگفت ...
دیگه هیچکدوم از ادمایی که پایین ساختمون وایستاده بود .... هیچکدوم از مامورا .... حتی هواپیمایی که رد شد و منو یاد هواپیمایی که ازش جا مونده بودم مینداخت .... هیچکدومشون معنا نداشت ... انگار همه اهمیتشونو از دست داد بودن ...
انگار خلا بود ... خلا از وجود ادما .... فقط من بودم و کیان ... فقط کیان بود و من !

سکوت که بینمون طولانی شد نگاه های خیره شو رو خودم حس کردم ولی باز چیزی نگفتم. حرف ها اونجور که باید لحظات رو نمی رسوندن و س کوت بهترین انتخاب بود.
صدای افرادی که داد میزدن بپر، آژیر آتشنشانی و پلیس سکوتمون رو صیقل میداد.
آخرش صورتشو کرد سمت من... نگفتی چرا نرفتی....منم برا اینکه دم به تله اش ندم پرسیدم نگفتی تهش فهمیدی جریان پسره چی بود
حالت صورتش رو به لبخند تغییر کرد
...قبلا باهوش تر بودی...فکر کردم خودت فهمیدی...
خودم فهمیده بودم...همون روز حدس زده بودم کار کیان...ولی...
اینبار فکر هامو بلند گفتم... من باهوشم ولی تو همیشه معادلات منو بهم میزنی... یه روز به اندازه ی مجنون دیوونه می فرداییش انگار فقط اسم یه روزی بهگوشت خورده... من...تو...تو همش منو بازی میدی
 
ارسال‌ها
2,602
امتیاز
39,305
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۲
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
Physics
دانشگاه
SUT
رشته دانشگاه
Physics
یع سوال تو ذهن خودتون بدفرجام در نظر دارید
خوش فرجام
یا پایان باز؟
 

^N^

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
272
امتیاز
3,302
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
زابل
سال فارغ التحصیلی
1401

خِیزَران

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,895
امتیاز
39,452
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهر ستاره ها
سال فارغ التحصیلی
2020
به حیاط رفتم ، روی تخت نشستم و همانطور که موهای خرمایی رنگم را با کش سر میبستم به آسمان و ستاره های چشمک زن خیره شدم ، تماشای نمایش بی همتای آنها نظرم را جلب کرده بود که باز هم صدای نحس سروش در گوشم پیچیده شد . :«اره پلیس فتای کرج بم زنگ زده گفته تروخدا این بنده خدارو هک نکن شما به بزرگی خودت ببخش » نادانی آن ها و صدای قهقهه های وحشتناکشان کم بود ، حالا صدای اعصاب خرد کن پف فیل خوردنشون هم تا حیاط میومد ، دو ساعت گذشته بود و من در حیاط مانده بودم .چشمم به گوشی تلفن ام افتاد ، یک اکانت قلابی در اینستا ساختم ، به دایرکتش رفتم و نوشتم :« باید با من ازدواج کنی وگرنه هم خودمو و هم ترو میکشم»، ناگهان صدای قهقهه ای در اتاق بلند شد ، نوشت :«برو جوجه.» ، هر چی عکس ازش داشتم براش فرستادم و نوشتم :« شما هکی.»
با خستگی در چوبی رنگ و رو رفته رو باز کردم ...
نگاه خستمو توی خونه چرخوندم و با دیدن سروش که دوباره گل مجلس بود و از توانایی های بی نظیرش توی هک چرت و پرت میگفت ، پوفی کردم و درو با پام بستم ...
همه ی سعیمو برای بی سر و صدا رد شدن و به چشم نیومدن میکردم ....
کیف کوچیک مشکیم در حالی که بند بلندش توی دستم بود روی زمین کشیده میشد ...
حرفای سروشو نصفه و نیمه میشنیدم و چقدر توی دلم افسوس میخوردم به حال دختر و پسرای خلی که حرفاشو باور میکردن ...
سروشه جوگیر ! همینجوری ادامه بده تا دو روز بعد به چاخان کردن در مورد هک ناسا میرسه ! حتمن بعدشم اضافه میکنه که همه ی کارمندای ناسا به دست و پاش افتادن که اطلاعاتو پخش نکنه !
با تاسف سری تکون دادم و دستمو روی دستگیره ی خنکه اهنی اتاقم گذاشتم ...
یک هیچ به نفع رزا ! هیچکس ندیدش !
پامو که توی اتاق گذاشتم صدای نکره ی سروش بلندتر شد : به به ! خانوم برنامه نویس ! هنوز تو دوره ی مقدماتی به سر میبری یا بلاخره به پایتون کاربردی رسیدی ؟
نگاهم به ندا و فرهاد افتاد که با نگاهشون التماس میکرد برای ساکت موندنم ....
برام مهم نبود ... نه تیکه های سروش .... نه حتی خنده های علافای دور و برش.... پس دلیل نگاهای عاجز ندا و فرهاد چی بود ؟
بدون توجه بهش دستمو به لبه ی در گرفتم تا ببندمش ...
انگار تازه سر نطقش باز شده بود که گفت : بابا تعارف نداریم که ! بیا پیش خودم بهت یاد میدم ! بلاخره هرکی یه استعدادی داره دیگه ! یکی هم مثل تو باید شونصد بار بهش بگن تا بفهمه !
دوباره استارت خنده ی دوستاش و بی محلیه من ....
صدای اروم یکی از نوچه های سروش اومد : کسی چه میدونه ... شاید مامانو باباشم میدونستن چقد خنگه که ولش کردن !
دیگه نشنیدم ... فقط درو بستم و دوباره قسم خوردم که یه روز حال همشونو میگیرم .....
@armaghannn
@negaar_mgd و سایر دوستان .... ادامه بدین لطفا !
 

Sahell

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
340
امتیاز
2,594
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1398
به حیاط رفتم ، روی تخت نشستم و همانطور که موهای خرمایی رنگم را با کش سر میبستم به آسمان و ستاره های چشمک زن خیره شدم ، تماشای نمایش بی همتای آنها نظرم را جلب کرده بود که باز هم صدای نحس سروش در گوشم پیچیده شد . :«اره پلیس فتای کرج بم زنگ زده گفته تروخدا این بنده خدارو هک نکن شما به بزرگی خودت ببخش » نادانی آن ها و صدای قهقهه های وحشتناکشان کم بود ، حالا صدای اعصاب خرد کن پف فیل خوردنشون هم تا حیاط میومد ، دو ساعت گذشته بود و من در حیاط مانده بودم .چشمم به گوشی تلفن ام افتاد ، یک اکانت قلابی در اینستا ساختم ، به دایرکتش رفتم و نوشتم :« باید با من ازدواج کنی وگرنه هم خودمو و هم ترو میکشم»، ناگهان صدای قهقهه ای در اتاق بلند شد ، نوشت :«برو جوجه.» ، هر چی عکس ازش داشتم براش فرستادم و نوشتم :« شما هکی.»
بعد از آن تصمیم نسبتا عجولانه که خیلی هم از آن راضی نبودم تمام این آشوب ذهنی را رها کردم؛ بی توجه به همه چیز !
فقط قدم زدم در مسیری که به انتهایش مطمئن نبودم .
این کوچه طویل تبدیل به ولیعصری شده بود که هر چه شروعش می کردی بیشتر تمام می شد
آن شب نه هوا هوای دونفره بودن بود نه باران می بارید ،همه چیز محیا شده بود برای یک شب معمولی!
خیابانی ساکت و آرام مزین به نگاه های ناملموس دخترکانی که چتری موهایشان در آغوش باد می رقصید؛
خیابانی که حتی زمزمه ملتمسانه چراغ هایش برای خاموشی به گوش می رسید
من در هجوم چند سار گم که نه پیدا شده بودم
ماه هم در گوشه ترین گوشه آسمان به تنهایی من زل زده بود
دراین تنهایی گوش من فقط شنوای پوم تاک قلبی بود که نه برای قدم های بلند بلکه ...
انگار تبدیل شده بود به دژاوویی که تا آخرش را می خواندم ،
من فساد عروسک هارا در پله چندم تمدنی لغزان حس می کردم و حس یک هبوط نه این، اصلا این نجوا .....
پ.ن:اگر حس میکنید از فضای داستان دوره ومسیر اشتباهی رو دنبال میکنه لطفا پاکش کنید
 
ارسال‌ها
481
امتیاز
4,734
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 2
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1402
دانشگاه
IUT
رشته دانشگاه
EE
روز جمعه هست و برف می‌بارد ...
*جمله بعدی رو شما اضافه کنید تا یک داستان بشه*
 

Ayda-kz

صحیح
ارسال‌ها
145
امتیاز
1,866
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
...
سال فارغ التحصیلی
1403
مدال المپیاد
طلای المپیاد Overthinking
روز جمعه هست و برف می‌بارد ...
*جمله بعدی رو شما اضافه کنید تا یک داستان بشه*
اینجا خبری از شومینه و کلبه چوبی نیست ...خبری از کانون گرم خانواده
اینجا با دنیای قصه فرق میکند...
اینجا بافت گشادی تن سردم را در اغوش کشیده
و بخاری که خوشبینانه میتوانم بگویم فقط نور میدهد..
بخار نسکافه ام هر از گاهی مانع دیدار من و برف میشوند ....اری دیوار عینک...اری دیوار شیشه...
 

Taha Daneshmand

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
294
امتیاز
760
نام مرکز سمپاد
حلی ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1406
اینجا خبری از شومینه و کلبه چوبی نیست ...خبری از کانون گرم خانواده
اینجا با دنیای قصه فرق میکند...
اینجا بافت گشادی تن سردم را در اغوش کشیده
و بخاری که خوشبینانه میتوانم بگویم فقط نور میدهد..
بخار نسکافه ام هر از گاهی مانع دیدار من و برف میشوند ....اری دیوار عینک...اری دیوار شیشه...
صدای در زدن می آمد
نسکافه ام را روی میز گذاشتم و از پله ها پایین رفتم
در را که باز کردم لحظه ای خشکم زد... او اینجا چه میخواست
چندین سال از آخرین دیدارمان میگذشت
 

*100RA*

لنگر انداخته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
4,041
امتیاز
20,799
نام مرکز سمپاد
MD
شهر
TBZ/M2B
سال فارغ التحصیلی
1404
صدای در زدن می آمد
نسکافه ام را روی میز گذاشتم و از پله ها پایین رفتم
در را که باز کردم لحظه ای خشکم زد... او اینجا چه میخواست
چندین سال از آخرین دیدارمان میگذشت
بله او کسی نبود جز دوست صمیمیم
 

Taha Daneshmand

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
294
امتیاز
760
نام مرکز سمپاد
حلی ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1406
بله او کسی نبود جز دوست صمیمیم
البته که دیگر نمیتوانستم به او بگویم دوست
از وقتی که مرا قال گذاشت و بدون هیچ خبری از پیشمان رفت
دریغ از یک پیام
حالا آمده و میخواهد مرا ببیند
این اتفاق برای تو خطرناک است زیرا اگر او از پیشم نمیرفت من تورا هرگز خلق نمیکردم
علت به وجود آمدن تو در ذهن من همین تنهایی هاست
 

Sajjad_Simon

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
8
امتیاز
30
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
1406
تنهایی که زندگی من را مانند رنگ لباس او سیاه کرده بود ...
 
بالا