Inaccessible
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 474
- امتیاز
- 1,252
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- _
- سال فارغ التحصیلی
- 00
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه
فکرکنم دوسه سالم بود با مامانم سوار اتوبوس بودیم و داشتیم از دانشگاه! برمیگشتیم منم خواب بودم یهو اتوبوس پنچر میشه و منم شروع میکنم به گریه کردن
یه خانوم میانسالی برای اینکه منو سرگرم کنن تسبیح خودشونو میدن به من :)
منم باهاش بازی کردم و اینا بعد اعلام کردن که اتوبوس درست بشو نیست شلوغ پلوغ میشه و هرکسی راه خودشو میره اما تسبیح همچنان دست من میمونه
الانم دارمش حتی...یه تسبیح سبز و خوشگل
فکرکنم دوسه سالم بود با مامانم سوار اتوبوس بودیم و داشتیم از دانشگاه! برمیگشتیم منم خواب بودم یهو اتوبوس پنچر میشه و منم شروع میکنم به گریه کردن
یه خانوم میانسالی برای اینکه منو سرگرم کنن تسبیح خودشونو میدن به من :)
منم باهاش بازی کردم و اینا بعد اعلام کردن که اتوبوس درست بشو نیست شلوغ پلوغ میشه و هرکسی راه خودشو میره اما تسبیح همچنان دست من میمونه
الانم دارمش حتی...یه تسبیح سبز و خوشگل