قدیمی‌ترین خاطره‌ای که یادتون میاد

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع نسترنگار
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

فکرکنم دوسه سالم بود با مامانم سوار اتوبوس بودیم و داشتیم از دانشگاه! برمیگشتیم منم خواب بودم یهو اتوبوس پنچر میشه و منم شروع میکنم به گریه کردن :((
یه خانوم میانسالی برای اینکه منو سرگرم کنن تسبیح خودشونو میدن به من :)
منم باهاش بازی کردم و اینا بعد اعلام کردن که اتوبوس درست بشو نیست شلوغ پلوغ میشه و هرکسی راه خودشو میره اما تسبیح همچنان دست من میمونه ;;)
الانم دارمش حتی...یه تسبیح سبز و خوشگل >:D<
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

تو اولین خونه مون بودیم بعد من خیلی کوچیک بودم..نشسته بودیم تو پذیرایی..بعد مامانم با یه ظرف شیشه ای که توش زردآلو و گیلــآس بودم اومد تو پذیرایی...خیلی قدیمیه...و دیگه بقیشــو یادم نمیــــیاد! :-"
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

یادم میاد حدود دو سه ساله بودم نشسته بودم بابامم جلوم دستمو گرفته بود داشت مثلا ناخونامو میگرفت.
:-"
هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه زد گوشت زیر ناخنومم با ناخنم کند :))
و منی ک با جیغ خودم و استارت به گریه نشون دادم بابام چیکار کرد.... :>
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

نمیدونم چند سالم بود عروسکم دستم بود مامانم گفت نگا کن عکس بگیرم ازت عکسش دارم الان راه نمیرفتم هنوز :دی
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

من عاشق خمیر دندون بودم همش داشتم خمیر دندون میخوردم :))
یادمه ی بار زیر صندی قایم شده بودم(4 دست و پا میرفتم)ک کسی نبینه دارم خمیر دندون میخورم :))
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

با پسر عمم داریم تیکن بازی میکنیم! :))
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

یه تصویر تو ذهنمه که دارم رو دیوار خط قرمز میکشم :-"مامانم میگه 1سال و 2 ماهم بوده میره جلوی در با همسایمون صحبت کنه وقتی برمیگرده میبینه من با رژ همه جا رو قرمز کردم
-2-37-.gif
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

دورترین صحنه ای که یادم میاد اینه که تازه از خواب پا شده بودم رفتم بالای پله هامون وایسادم مامانمو صدا کردم و در همون لحظه یه گربه با سرعت نور از کنارم رد شد و من جیغ زدم و دنبالش کردم که بزنمش!! :دی
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

وقتي به دنيا اومدم....تقريبا نيم ساعتم بود.يادمه همونجا داشت از تلويزيون بيمارستان بازي رئال بارسا پخش ميكرد.
+
.
.
.
.
.
.
خو اين چه تاپيكيه.اگه اينقد كه بايد رو اين موضوع فك كني رو برهان خلف قوانين نيوتن فك كني به دو ساعت نقضشون ميكني.
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

یادمه وقتی 3 سالم بود، رفتیم تفریح با آشناهامون... بابام اینا داشتن فوتبال بازی میکردن، منم رفتم بینشون... یهو بابام هلم داد، افتادم سرم خورد گوشه حوض ویلاشون.... دیگه بعدش چون از حال رفته بودم نفهمیدم چطوری اوردنم خونه....
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

اولیش ک فک کنم یه سال و خورده ای بود عروسی خاله م بود پیرهن قرمز با خال های سفید تنم بود و گذاشته بودنم رو طاقچه!
البته خ مطمئن نیستم،فک میکنم تو ی عکس دیدم تو ذهنم شبیه سازی کردم!ولی اون عکس رو نمیتونم پیدا کنم!

دومیشم ک مطمئنم سه ساله بودم جلو دوچرخه بابام نشسته بودم و کباب میل میکردم و در حال عبور از میدان معلم بودیم!
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

مال یک سال و هشت ماهگیم هست...!
یه صحنه خیلی کوچیک از خواهرم که داشت تو فرودگاه آب میخورد.....! B-)
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

اولین صحنه ای که یادمه نمی دونم کجاس. داییم می گفت تو جمشیدیه بوده.

به هر حال چیزی که ازش یادمه لباس داییمه و یه بویه خاص شبیه سوختن لنت ترمز و یه سرما که تو صورتم می خورد. اینکه کی بوده و کجا بوده و چند سالم بوده رو نمی دونم. خیلی مبهم همینا یادمه ازش

8-^
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

قدیمی ترینش ماله یه جشن عروسیه وقتی که تو شیرازر زندگی میکردیم با مامانم رفته بودیم تنها صحنه ای که ازش یادمه اینه که رو صندلیا نشسته بودیمو داشتیم سنو نگاه میکردیم و پذیرایی هم قبل از غذا سالاد میوه بود که من مامانمو کچل کرده بودم که من میخام من میخام و این چیزا
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

دوسالم بود تو مشهد گم شدم یه دوچرخه سواری منو سوار دوچرخش کرده بود بعد بم یه دونه شکلات داد....مامان بابام مارا یافتند و رفتیم سوار ماشینمون شدیم شکلاتمو داداشم خورد....!!!:((
 
پاسخ : قدیمیترین صحنه زندگی که تو ذهنتونه

فک کنم دو سالم بوده!
فقط ی صحنه از گنبد مسجد جمکران و اینکه کنار بابا بزرگم وایساده بودم یادمه ;D
 
پاسخ : قدیمی‌ترین خاطره‌ای که یادتون میاد

۲ یا ۳ سالم بود و هنوز مهد کودک نمی رفتم. مامانم اون موقع کشیک می داد. یه شب که اومد کلی غر زدم و گفتم که من نمی خوام پوشک بپوشم و بابا به حرفم گوش نمی ده :D
وقتی هم حدود ۴ سالم بود، دخترخاله مامانم تازه بچه دار شده بود و یادمه گفتم: من مراقب بچه هستم. مامانم و دختر خاله مامانم هم داشتن فیلم تماشا می کردن.
 
پاسخ : قدیمی‌ترین خاطره‌ای که یادتون میاد

از دو سه سالگیم فقط یه صحنه یادمه که با تخته وایت بردم محکم کوبیدم تو سر یکی از بچه های فامیل که دوسال ازم بزرگ تره.
 
کلا قدیمی ترین خاطراتم برمیگرده به مهدکودکم
+ی بار روو تاب نشسته بودم و به افق خیره بودم ی پسره از پشت اومد تابو نسبتا محکم(تا جایی ک زور داشت) هول داد
و منم توو افق بودم یهو دیدم پخش زمینم
و امان از گریه های بی پایان!!
++[کلا پسرا قدرت کرم ریزیشون بالاس:|]
 
آخرین ویرایش:
یادمه ۵ سالم بود رفته بودیم کاشان .تو فین کاشان بودیم که من یهو دیدم بابام نیس کنارم . بعد زدم زیر گریه که بابام گم شد . بعد دو سه ساعت گشتن ، دیدیم بابام سرش تو یه کتاب، داره از دور میاد ، بعلاوه یه نایلون بزرگ کتاب تو اون یکی دستش.
الانم دقیقا اون صحنه ای که بابام سرش تو کتاب راه میرفت رو یادمه.:D=((
 
Back
بالا