هزار دفعه گفتم. باز هم میگم. این تاپیک برای این نیست که بیاید بگید « یه اعتراف بکنم؟ نه نه. بیخیال. » اگه چیزی واقعا ته دلتون مونده میتونید اینجا پستش کنید.
اعتراف میکنم گوشیمو هیچ وقت از خودم جدا نمیکنم
حتی وقتی میرم حموم هم گوشیمو با خودم میبرم
sms هم میدم وسط حموم
کلا گوشیم جزوی از وجودم شده
.............
اعتراف میکنم دباره توی کل کل کم آوردم
دهنمو سرویس کرد
اعتراف میکنم که دوستم یه بار اعتراف کرده بود که وقتی ابتدایی بود از پنجره ی مینی بوس با دوستش یه سیب به بیرون پرتاب کردن خورد تو سره یه مرد سیبیلوی عصبانی بخاطر اینکار اونها . با راننده مینی بوس دعوا کرد اینا هم از ترس نگفتن که کار اینا بوده
اعتراف میکنم تو امتحان دینی چون نخونده بودم برگمو تحویل ندادم معلمه جلسه بعد ک اومد گفتم برگه من کوش گفت نیست بعد مجبور شد بهم 20 بده کلا تو کلاس 2 نفر 20 گرفتن
اعتراف میکنم 4 5 سالم بود یه بار تشنم بود آب دمه دست نبود...بعد یه لیوان برداشتم توش اتقد تف کردم تا نصفه پر شد...بعد خوردمش...تازه آخرش هم گفتم سلام بر حسین و یارانش
اعتراف میکنم که یکی از دوستان اعتراف کرده بود که وقتی بچه بود مینشست پشت موتوره باباش و لب پایینشو میداد رو لب بالایی و دستاشو کج میکرد که همه فکر کنند این عقب موندس .....یعنی یه همچین آدمایی رو کره ی زمینه و ما نمیدونستیم!
اعتراف می کنم وقتی بچه بودم چون کسی نبود باهام بازی کنه میرفتم حیاط خونمون کلی مورچه جمع می کردم بعد براشون خونه می ساختم و توهم میزدم که مامانشونم بعضی هاشونو میبردم مینداختم تو وانی که براشون ساخته بودم درنتیجه چند تاشون همونجا خفه میشدن.
وقتی هم که میخواستم بهشون غذا بدم ، هی ممانعت می کردن در نهایت عصبانی میشدم و همشونو در یک حرکت له می کردم
بعد از پشیمانی همشونو تو باغچه ی خونمون دفن میکردم
روحشون شاد امیدوارم حلالم کنن
اعتراف میکنم تا چهارم پنجم دبستان که فوتبالی نشده بودم وقتی بابام داشت بازی های بازسلونا رو نگاه میکرد اون گوشه که مینوشت FCB فک میکردم مخفف فرانسه بزرگ هستش!
یه همچین بچه خلاق و متفکر و تیزهوشی بودم من!