اعتراف میکنم تو پی سی سشوار گرفتم حواسم نبود رفت رو داغ بعد سی پی یو ترکید صداش رو در نیاوردم
اعتراف میکنم تو فوتبال به تیم های علاقه مند میشم که درجه اول نیستن
اعتراف میکنم یه بار راز یکی رو بر ملا کردم :-ss
اعتراف میکنم خیلی خودخواه و از خودراضی هستم :-s
معترفم ک تا 1 ماه پیش نمی دونستم بانگ چیه ملت چه جوری میذارن همیشه هم اون قسمت تو مشخصات ک توش بانگ مینویسن واسم قسمتی کشف نشده بود ک بالاخره کفشش کردم
پ.ن:اعتراف می کنم : من برعکس همه در حال حاضر پشت خنده هام غمه
اعتراف می کنم در حال حاضر خودمم نمی دونم چ مرگم شده
اعتراف ميكنم كه به هيچ وجه من الوجوه قبول نميكردم كه اوشين دختره و دليلم اين بود كه يكي از بازيكناي تيم ملي بسكت ايران اسمش اوشينه! پس اوشين هم قطعا بايد پسر باشه! تا اينكه خودم با چشاي خودم ديدم و باور كردم كه اوشين دختره...!
اعتراف ميكنم كه خيلي تلاش كردم تا بالاخره تونستم كلمه "وايو" رو روي لپ تاپ هاي سوني بخونم!
من معترفم که همیشه سرصف فکر می کردم که چرابچه هاهمه یه هویی شروع به خوندن می کنند هیچی نمی فهمیدم والکی لباموبازوبسته می کردم.ازاون جایی که اجازه نمی دادم چیزی توذهنم مجهول بمونه شروع به تحقیقات کردم.بعدازسال هاتحقیقات وقتی چهارم ابتدایی بودم فهمیدم سرودملی که میگن همینه که بچه هایه هویی می خونن بعدبه این نتیجه رسیدم من ایرانیم وبایدبلدباشم.شروع کردم به حفظ کردن.اما همیشه قاطی می کردم ولی خوشبختانه توکتاب پنجم بودوتونستم حفظ کنم اماهنوزکه هنوزه قاطی می کنم :-[
اعتراف میکنم بعضی وقتا به کسایی که دیگه خیلی نا امیدن راجع به موضوعی امید میدم و آرومشون میکنم اما وقتی همون مشکل برای خودم پیش میاد کاملا نا امید میشم و بیخیال همه چی مثل الان
خو...اگه دیدید احیانا بضی هاتون تعداد لایکاتون کم میشه.و یا زیاد نمیشد.
بدونین که شاید من بودم که میرفتم به پست هایی که اصن فکرش رو هم نمیکردید دیس میدادم
منم اعتراف میکنم وقتی بچه بودم گوشی بابامو تو ی پارچ آب شستم. ^#^ ^#^ :-[
و هم چنین اعتراف میکنم موهای مامان و دختر خالمو تو خواب قیچی میکردم ^#^ ^#^ :-[
و ب علاوه 5 سال پیش با سبزی قورمه سبزی کوکو سبزی درس کردم. :-& :-& :-[
اعتراف مي کنم يه بار وقتي بچه بودم يه چسب رازي رو توي موهاي خواهرم خالي کردم
اعتراف مي کنم تا الان اين دومين گوشي که سوزوندم
و
وقتي يکي از فاميلامون خواب بود کف پاش نخود چي و کشمش چسبوندم
اعتراف میکنم پارسال من و صدف و آناهید صندلی عبدوس-دبیر ریاضی مون- رو لگد می کردیم وقتی روش می نشست جای کفشامون پشتش می موند...
مثه این بود که مستقیما بهش لگد زدیم
اعتراف میکنم وقتی هشت ساله بودم،من رو فرش پذیرایی گواش ریختم نه خواهر یه ساله ام