به نقل از rahgozar441 :یه دفعه بچه بودم مامانم به زورماهی روکه پخته بود کرد توی حلق من، منم که متنفربودم ازماهی
اولش جویدمش و هیچی نگفتم بعدمامانم رفت از آشپز خونه بیرون منم ماهی رو انداختم سطل آشغال
چه اعتراف مسخره ای
درادامه این دوپست بایدبگم یه بارم مادربزرگ من میگوکرددهنم منم که ازمیگومتنفرم خیلی محترمانه بلندشدم رفتم تواشپزخونه ریختمش تواشغالی بعدبرگشتم وازهمه ی حضاری که سرسفره بودن به خصوص مادربزرگ گرامی عذرواهی کردم!به نقل از "Hot Me~ :در راستای این پست باید اعتراف بنمایم منم آناناس دوست نمیداشتم و یه بار مجبور شدم بخورم ........هیچی دیگه دهنم نگه داشتم بعد به بهانه بشقاب ورداشتن رفتم انداختمش سطل آشغال![]()
![]()
اعتراف میکنم:هنوزم...به نقل از آتوسا :اعتراف میکنم بچه که بودم هر کی که ازم آب یا شربت میخواست یه قلپ ازش میخورم(جوری که نفهمه)بعد می بردم با احترام بهش میدادم:D