اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه ک بودم چون دیده بودم خاتمی عبا میپوشه فک میکردم لباس فُرمِ ریاست جمهوریه :-" X_X

بعد ک احمدی نژاد شد رییس جمهور همش ب این فک میکردم ک این با این هیکلِ ریزش تو عبا گم میشه :))

+ اعتراف میکنم همیشه دوس داشتم بدونم اونایی ک ح.ب های چندقسمتیمُ لایک میکنن دقیقا برا کدوم قسمتش لایک میکنن :دی
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می‌کنم که نمی‌دونم "برشکست" درسته یا "ورشکست" . :-" :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه مدت مدیدی از دوران کودکیم صرف این شد که بفهمم چطوری یخ به اون گندگی رو ازون دهنه ی کوچیک بطریا میکنن توشون!
تا اینکه فهمیدم آب میریزن توش و میذارن فریزر!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی رفته بودیم راهیان نور
در مسجد جامع خرمشهر بودیم یک پیرزنی سوال کرد
بچه ها انداختمم جلو گفتند تو انسانیی عربیت خوبه ببین خانم چی میگه :-?
این اینقد غلیظ حرف میزد که من نمیفهمیدم چی میگه که باز جوابشو بدم بعد گفتم چی؟ :-/
1بار دیگه گفت این دفعه یک چیزایی فهمیدم گفتم"الراعی ذهب الی السیاره"
گفت دیوانه :-L
من :-??
بعد تو اتوبوس فهمیدم چی گفته بود "کمکم کن از پله ها بیام پایین"
که من تو جوابش بهش گفته بودم سرپرستمون جا ماشینه
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم...
بچه که بودم مامانم یه بار بهم گف حولتو بگیر منم فک کردم اسم حوله حولته!
وقنیم حولمو میخواستم میگفتم حولتمو بده!
بعله همچین مخی بودم من ;D ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که هنوز نمیدونم این سکوریت که رو مغازه ها مینویسن ینی چی ;D
اعتراف میکنم هرچی تلاش میکنم تا سوت زدن یاد بگیرم هنوز نا کامم ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم هر وقت این اسمایلی (:| (:| رو میذارم یا نگاش میکنم هر وقت خمیازه میکشه منم خمیازه میکشم ;D ( دست خودم نیست خودبخود خمیازه میکشم)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که خواهر کوچیکمو با وجود اینکه خیلی اذیتم میکنه و شیطونه بازم خیلی دوسش دارم و وقتی خونه نیست جای خالیش کاملن حس میشه. :) :x :x
اعتراف میکنم بچه که بودم به خاله میگفتم کاله! :)) :)) به بزرگ میگفتم بگز!! بابا بزرگم همش میگفت بگو بگز شدم. خدا رحمتش کنه. :x تازه اسم خودمو هم اشتباه میگفتم.هه هه هه ..... =)) =))
 
پاسخ : اعترافگاه !

بچه که بودم فک میکردم اخر اسمم چون به فامیلیم میچسبه هنگام خوندن "ه" میگیره و منم همیشه مینوشتم "حمید" نه "حمیده" !! :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم از ترس اینکخ کسی تو بانگم نظر نده قفلش میکنم که ضایع نشم :-" :-" :-" :-" :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچگیا وقتی مامانم واسه منو خواهرم یه خوراکی میخرید سریع مال خودمو میخوردم بعد با حالت =P~ به خواهرم نگاه میکردم...اونم با حالت :-< به خوراکیش نگاه میکرد نصفشو میداد به من >)

بعدها که دستم رو شده بود همش بهش پیشنهاد بازی "هرکی دیر تر تموم کنه" میدادم بعد خودم سریع میخوردم دوباره =P~ ... :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم وقتی بچه بودم لنت کوبی رو لعنت کوبی می خوندم بعد دو سه روز رو معنی اش فکر می کردم
اخرشم به این نتیجه می رسیدم که یه جایی هست برای ادب کردن اما های بی ادب =)) :-[
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم
يه فايل از شجريان توي موبايلم داشتم اسمش اين بود m.r.shajarian فك ميكردم اين مستر شجريانه .. الان كشفيدم كه محمدرضا شجريانه ;D
 
  • لایک
امتیازات: hel@$
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم هر وقت يه پستس رو ميبينم كه خيلي لايك داره منم لايكش ميكنم ;D
اصلا حتي ممكنه مطلبش جالب نباشه چون يه عالمه دوست داشته لايك شه ها، به هر حال چون خيلي لايك
داره نميتونم لايكش نكنم :-"
نميدونمم چرا :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم با هوش سرشار خود،در کلاس دوم راهنمایی موفق به حفظ شعر ای ایران شدم! ;D
اعتراف میکنم برگه های امتحان کامپیوتری که هیچوخ پیدا نشد کار من بود :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی 1 یا 2 سال داشتم عید هرجا میرفتیم ماهی ها غیب میشدن و شواهد نشون میداده آخرین نفری که در کنار اونا دیده شده بوده من بودم!!!!! ;D
گفته ها بر این است که اجساد این موجودات بی زبان در حلقوم بنده جای داشته اند! >)
 
پاسخ : اعترافگاه !

خداااااااا ~X( ~X( ~X( ~X(
اعتراف میکنم چن روزیه وقتی میخوام بیام انجمن خاطرات اشتباهی میرم شناخت
دیوونه شدم ~X(
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تا دو سال پیش نمیدونستم قلوه همون کلیه است و جیگر همون کبد ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم به قاشق میگفتن طاقچه !! :)) خودمم نمیدونم چرا اونموقع اینو میگفتم :)
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با تراکتور میگفتم تراکوور ;) بعد فکر میکردم پشمکا رو مو پیرزنا رو می چینن و شیرینشون میکنن بعد میدن ما میخوریم واسه همین به پشمک میگفتم مو پیر زن !! :o ;D :))
اعتراف میکنم اسم خاله بزرگم که ملکه بود رو همیشه خاله فلکه صدا میزدم :)) ... از قضا زرند هم زندگی میکردن و منم میگفتم خاله زرنگی =))
خالم هم بهم میگفت علی مردان خان :)) (داشت علی مردان خان پسری پسر بی ادب و بی هنری ;D )
اعتراف میکنم بچه بودم خیلی با دختر خاله کوچیکم دعوا میکردم بعد وقتی میومدن جدامون کنن منم میگفتم این خاله زرنگی دخترشو میخواد به زور بده به من !!! =)) حالا خوبه ازم بزرگ تر هم بودا ;D
اعتراف میکنم که یه بار وقتی خاله ام داشت میگفت یه کم آدم شو وگرنه بزرگ شدی نمیام جشن دومادیت منم گفتم که نه خاله نگران نباش تا اونموقع تو پیر شدی مردی :)) هنوزم یادشه این حرفمو :-[ :))
اعتراف میکنم بچه بودم هر وقت گریه میگرفت میرفتم زیر مبل قایم میشدم تا هیشکی گریم رو نبینه ;D یه همچین بچه ایی بودم من B-)
 
Back
بالا