اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنمكوچيك ك بودم و
شبا شلوارمو خيس ميكردم درش ميوردم شوتش ميكردم پشت كمدم و فكر ميكردم هيچ كس نميفهمه
وقتي چن وقت بعد همون شلوارو ميديدم فك ميكردم ي جني ورش داشته شستش
.
.
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که همه تکلیفامو به صورت کپ سر کلاس مینویسم و معلمم نمره منو از بقیه بر حسب شانس بیشتر میده همیشه!!!
 
پاسخ : اعترافگاه !

من تازه الان فهمیدم اون تاپیک که. بچه های سایت رو بکشید،
بِکشید ه
نه بُکشید.
بعد من برام همیشه جای سوال بود که چرا کشتن بچه هارو تو هنر گذاشتن
امیدی بم هس؟ :|
 
پاسخ : اعترافگاه !

به نقل از مَِهدی.ش :
من تازه الان فهمیدم اون تاپیک که. بچه های سایت رو بکشید،
بِکشید ه
نه بُکشید.
بعد من برام همیشه جای سوال بود که چرا کشتن بچه هارو تو هنر گذاشتن
امیدی بم هس؟ :|
در ایـن راستـا مـنم بـاید اعـتراف کنـم کـه بـا دیـدنش فـکر کـردم بـید بگـیم بـا چـه روشـی بچـه هـای سـایتو بکـشیم کـلی ایـده بـه ذهنـم رسـید واسه کـشتن و قـتل عـام بچـه های سـایت
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که:
تو راهنمایی ی مشت خاکستر ریختیم رو سر دخترا فرزانگان ما بودمو رفقا!!!
حلال کنید بخدا!
.
ی بارم اونا تخم مرغ از اون دیوار پرت کردن ولی بم نخورد!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف مي كنم وختي كوچيك بودم فك ميكردم عمو قناد كه تو تلويزيون بازي ميكنه واقعن تو تلويزيونمونه ودر سايز كوچيكتر همونجا مي زيه! =))
و فك ميكردم كه وختي من تلويزيون مي نگرم اگر يه آدمو ميبينم توش بعد اگه من جهتمو تغيير بدم ميتونم نيم رخشو ببينم ولي هميشه ميگفتم چرا پس نميتونم ببينم ولي باز تلاش ميكردم! :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم خیلی نامردین ؟
من بیچارهچکار کردم که از سمپادیا انداختینم بیرون ؟
هر بار با آیدیه خودم میام میفرستم یه جای دیگه .
الآنم اعتراف می کنم که با لپ تاب معاون مدرسه مون اودم تو سایت . :> ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه ک بودم فک می کردم پرنده هایی ک فضلشون مایل ب سبزه غذا قورمه سبزی خوردن!!! :دی
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که رنگ موهام با ابروهام فرق میکنه :-"
بعله از ابتدای خلقتم همینجوری بود
یه اعتراف دیگه : سال دوم راهنمایی تو امتحان ترم ادبیات باید دوتا از آثار حافظ رو مینوشتیم من یکی رو نوشتم دیوان غزلیات اون یکی رو هرچی فک کردم یادم نیومد واسه خالی نبودن عریضه - شایدم اریزه!-و تفریح دبیرمون - خیلی ماه بود- نوشتم فالنامه :)) ینی تن حافظ رو تو گور لرزوندم ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم كلاس اول دبستان كه بودم حرف خانوممون كه هميشه مي گفت:
من تو خونه ي همتون دوربين مخفي دارم و ميفهمم كه درس ميخونين يا نه!
رو باور ميكردم...
عجب آدم ساده اي بودم... :( معلممون سرمونو شامپو مي ماليد....
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم یکی از سوالات دوران کودکی من این بود که تو جاده چرا ما هر چی از ماشین ها سبقت می گیریم، اول نمی شیم... :-/
 
پاسخ : اعترافگاه !

بچه که بودم فک میکردم این که میگن نمازشو طرف شکوند باید یه مشت بکوبه زمین :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

خوب منم یه اعتراف از طرف شما می کنم که اونایی که می گن وقتی بچه بودیم فلان چیزو فکر میکردیم ... تا همین چند وقت پیش هم همین جوری فکر می کردن و تازه فهمیدن ... (البته همه نه دیگه...)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تو اون یه سالی که بچه ی سمپاد بودم یه مدرسه رو به هم ریخته بودم! ;D

اعتراف میکنم که :

26 مهر که با کله تو سالن خوردم زمین،به خاطر سرعت اولیه ی خودم بود نه هل دادن فاطمه!(بعدن کلی عقده گشایی کردم) ;D

اعتراف میکنم که:

تو زنگای فیزیک، اون من بودم که باعث تشنج جمع میشدم با تکرار کلمه ی چمن!(اسم کوچیکه معلممون بود) :)) =))

اعتراف میکنم که:

همیشه صبح اول وقت بچه هارو دورم جمع میکردم و یکی یکی ادای معلمارو درمیاوردم!(همیشه الهه،تا مرز ترکیدن میخندید)! :))

اعتراف میکنم که:

اکثر اوقات کاور ورزشیم یادم میرفت از اون یکی کلاس قرض میکردم! ;D

و خیلی اعتراف های دیگه که اینجا ،جاش نیست بنویسم! ;)

...حالا می فهمم یه سال پیش چه عشقی میکردیم!



الان منمو یه عالمه دلتنگی...زنگای تفریح فقط دلم میخواد بشینم یه گوشه زار زار گریه کنم....

دلم برا همشون تنگ شده...بازم این بغض اومد سراغم...

خلاصه بگم شب و روزم به چنتا لبخند مصنوعی خلاصه شده!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم یه بار که دست بعضی معلم های خوبم عصبانی شده بودم داروی لازیسک می ریزم توی چای اونها و البته در دستشویی رو هم قفل می کنم
البته اینم بگم که داروی لازیسک دارویی هست که شدیدا ادرار اور است
من :))
معلمم :-
ولی خیلی خدلم خنک شد ...L
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم در کودکی فکر می کردم که وقتی می خوابیم،نفس نمی کشیم و وقتی توی مهد کودک به زور ظهر ها ما رو خواب می کردن من لحاف روم می کشیدم و سعی می کردم که نفس نکشم تا خاله ها متوجه بیداریم نشن.واقعا خیلی سخت بود...
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکُنم علاقه ی عجیبی به آهنگ های "افغانی "دارم :-" :))
جدیدن متوجه شُدم که در حد مَثن زد بازی دوستِشون دارم :-" :-" ;D[nb]میدونم ر*** با این علاقه ام...! :-"""" :))[/nb]
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم وختي بچه بودمو هنوز به سن تكليف نرسيده بودم بيشتر دوس داشتم نماز بخونم را به را نماز ميخوندم الكي ولي الان خيلي كمتر شده...اصن تغيير كردم..
بايد درس كنم خودمو كم كم
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تا پارسال ، وقتی یه کلمرو غلط مینوشتم ، روش غلط گیر میگرفتم ، بعد میرفتم بغلش دوباره مینوشتمش :)) :)) .یعنی رو خودِ غلط

گیر نمینوشتم ، کلن نصفِ کاغذم سفید میشد یهـو . =))

× اینجوریاس. :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که همه صورت سوالایه مبتکرانمو میدم خواهرم برام بنویسه!!!!!
مثلا یهو صد تا رو برام مینیدیسه.. [-o<
 
Back
بالا