اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اینجا انجمن خاطراته
خاطره = چیزی ک قبلا اتفاق افتاده و حالا به هر دلیلی یادتونه
پس لطفا پستایی ک راجب الآنتونه ندین
پستای با این مضمون حذف شدن
 
  • لایک
امتیازات: Diyar
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم میترسم کبریت رو روشن کنم...تا حالا هم هر وقت خواستن یادم بدن نشد که نشد...

بابام میگه دست ترس رو از پشت بستی!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم هنوزم وقتی توخونه ایم ماکارونیو با دست میخورم ;;)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم....
بعضی وقتا میرفتم اتاقم درس بخونم بی خبری سرم تو گوشیم بود یا هم میذاشتم خانواده محترم برن بعد برم بخوابم B-)
هنوزم از حرف زدن با دخترا میترسم ~X(
 
پاسخ : اعترافگاه !

ابتدایی ک بودم تومسیر مدرسم یه خونه بود ک زنگ درش نسبت به بقیه زنگها پایین تر بود و من آرزوداشتم ی بار اون زنگو بزنم ;D
اعتراف میکنم بالاخره ی بار اینکارو کردم بعدشم تاخونمون فرارکردم ;D ;D ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم اون اوایل که کاربر جدید بودم فکر می کردم هر کی یه مدت طولانی نیاد سمپادیا میشه خاک انجمن خورده :-"
فکر می کردم مثل خاک خوردن وسایله مثلا :))

آرامش : منم منم :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم هیچقت نفهمیدم چرا rihanna رو مینویسن "ریحانا" نه "ریهانا"
 
  • لایک
امتیازات: fteh
پاسخ : اعترافگاه !

چرا همه گیر دادن ب یحانا بدبخت؟
اعتراف میکنم پارسال ک لباسشوییمون تا ی ماه خراب شده بود مامانم لباسامو نمیشست
منم ک اصن کاری ;D
صبح ک میرفتم مدرسه لباسامو مینداختم تو تشت بعدش ی کیلو تایدم روش
ساعت 2 ک برمیگشتم اگه حوصله داشتم لباسامو درمیاوردم
اگه نداشتم ساعت 12شب اینا....
ینی اصن دستمو نمیزدم
فقط میذاشتم تو ابو تاید شناور باشن...

تنبلم خودتی در ضمن :-w
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که تا چند روز پیش (!) به ابجد هوز میگفتم Abjad Hooz! :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم فکر میکرئن اینستاگرام نرم افزار عکاسیه

پ.ن:خیلی خوبه اینجا :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

به نقل از incognito :
اعتراف میکنم از بچگی چشام می بستم تمرین نابینایی میکردم دستام میاوردم جلو راه میرفتم :|
هنوزم تو خلوت همچین کارایی میکنم ;))
اینو گفتی من چقدر خجالت کشیدم :(( من تا سوم دبیرستان میکردم این کارو، الان یهو یادم اومد، حتی تو مدرسه چند روز این کارو میکردم. X_X چقدر زشت ،،وای من چه جوری روم میشد واقعا?? ^#^
 
پاسخ : اعترافگاه !

به نقل از No-Enemy :
اعتراف میکنم که تا چند روز پیش (!) به ابجد هوز میگفتم Abjad Hooz! :))

ینی خیلی مسخرس که من الانم فک میکنم همینجوری تلفظ میشه؟ :))

منم اعتراف میکنم بچه بودم فک میکردم سر نماز که میرن سجده مهر میخورن!
خو چه بدونم اون پایین چیکار میکنن D-:
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم اول ابتدایی که بودم،امتحان املای ترم دو نمی دونستم نوک روباید چه جوری بنویسم؟باید "و" رو بنویسم یا نه؟یواشکی کتاب بخوانیمم رو باز کردم از روش نوشتم...(کلا نود درصد تقلبام از رو کتاب بودن...) >)
 
پاسخ : اعترافگاه !

من در حضور همه شما اعتراف میکنم در زمان کودکی بزرگترین ناقض حقوق حیوانات بودم... ;D
نوک غلط گیر رو میکندم و اونو آتیش میزدم...مایع محتوی هم وقتی آتیش میگرفت در حکم ماگما عمل میکرد...منم اون رو بالای لونه مورچه ها میبردم و میگفتم: وضعیت قرمز... :-[ وضعیت قرمز... :-[ هواپیما های دشمن حمله کردند...پناه بگیرید...تکرار میکنم..... >) >)
بعدشم اون غلط گیر آتشین رو روی سر اون مورچه های بد بخت مینداختم و بلافاصله به هر کدومشون ک برخورد میکرد درجا جزغاله میشد :(( :(( :((
و حتی یکبار هم ی سوسک بزرک و زنده رو با چسب به وسط ی برگه کاغذ چسبوندم و با غلط گیر دورش ی دایره درست کردم.... :-\ :-\ و بعدش ی دونه کبریت رو روشن کردم و در حالی ک به شاخک هاش زل زده بودم اون دایره رو آتیش زدم و بعد از چند ثانیه خود سوسک هم بخار شد... :(( :(( و جای شما خالی نباشه ی بوی بدی بلافاصله به مشامم رسید #-o #-o آره بوی سوسک سوخته :-& :-& :-&
البته بعد از اون دوران دیگه از این کارا نکردم و نمیکنم... B-) B-)
 
پاسخ : اعترافگاه !


اعتراف میکنم در برابر دلم آدم ضعیفی هستم ... خیلی ضعیف!!! =((
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم هیچ کدوم از سلام هایی رو که بقیه می گفتن به مامانت برسون رو نرسوندم :-" :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

بچه كه بودم ميگرفتم چند تا تخم مرغ رو با ماست قاطي ميكردم ميريختم تو چاه

دقيقا هدفم از اينكار يادم نيست
فقط يادمه ميكردم اينكارو
فكر كنم به سوسك ها غذا ميدادم به اين وسيله

بعد هروقت سكه پيدا ميكردم،ميكاشتمش تو گلدون
هر روزم بهش آب ميدادم ولي سبز نميشد :(
 
پاسخ : اعترافگاه !

ی بار نشستم کلی فک کردم و میخاستم ی چیزی اختراع کنم
بعد کلی پیچو مهره رو بهم وصل کردم و شکل ادم شد #:-S
بعدش یکم نگاش کردم یادم افتاد بابام میگفت : خدا روحشو در ما دمیده!
هرچی سعی کردم روحمو در اون بدمم تا خداش بشم نشد لامصب =)) =))
:|
 
Back
بالا