اعترافگاه!

Dr.slayer

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
107
امتیاز
411
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
kerman
رشته دانشگاه
خلبانی
پاسخ : اعترافگاه !

یکی از دوستام از آمپول میترسید برای همین هم دکتر نمیرفت!
یه بار این دوستمون اومد به من گفت:
-من سرما خوردم چی کار کنم؟؟
+بیا من بهت دو تا قرص سرما خوردگی قوی بدم زود خوب شی!!
هیچی دیگه بهش به جای سرماخوردگی آلپرازولام و لورازپام بهش دادم گفتم از هر کدام یکی بخور!!( خوب مرض داشتم)
اینم برای اینکه اثرش سریع تر باشه چندتا خورده بود، بطوری که تا سه روز خواب بود( خودش گفت)...!!!
بعد از اون نمیاد من براش دارو تجویز کنم...!!!
 
ارسال‌ها
2,126
امتیاز
23,690
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
97
پاسخ : اعترافگاه !

:D
اون روز که برای محرم و صفر و اینا نذری دادنا!کیمیا رفت آب بخوره غذاشو دادد دستم،منم دیدم غذاش سنگین تر از مال منه
:D هیچی دیگه عوض کردم.....
 

Ромина

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
601
امتیاز
4,683
نام مرکز سمپاد
فرزانگانــــ یکـــــ
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1394
پاسخ : اعترافگاه !

بابام دو سری روان نویس استدلر خرید یکیشو داد به من یکیم داد به داداشم
اعتراف میکنم هروقت هرکدوم از روان نویسامو گم میکنم از مال داداشم برمیدارم و هر وقت که روان نویسم تموم بشه یا نوکش خراب بشه با روان نویس داداشم عوض میکنم
اونم نمیفهمه {-8

اعتراف میکنم بچه که بودم داداشم هنوز نمیتونست حرف بزنه و منم هر خرابکاری ای میکردم یا گندی میزدم مینداختم گردن اون،اونم که بدبخت هنوز بلد نبود حرف بزنه قدرت دفاع از خودشو نداشت و من از زیر یه تنبیه حسابی در میرفتم،داداشمم چون بچه بود دعوا نمیکردن و ماجرا به خیر و خوشی تموم میشد(هرچند همیشه مامان بابام میفهمیدن که دارم دروغ میگم،ولی به روم نمی آوردن :D )
 

notebook

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
336
امتیاز
1,898
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمان
پاسخ : اعترافگاه !

2تا اعتراف ..................
1- یه بار باید یه چیزی از دوستم می گرفتم و عجله داشتم که برم خونه دم کلاسشون وایستاده بودم ساعت کلاسشون تموم شده بود ولی هنوز بیرون نیومده بودن منم هی تو سالن دانشکده راه می رفتم بعد همینجور نا خودآگاه از روی عجله کنار دیوار وایستادم و دستمو به دیوار می کوبیدم که چرا نمیان بیرون بعد تازه2000ریم افتاد شیشه ساعتم خرد شده !

2- تا راهنمایی اینا فرق نامزد انتخاباتی با نامزد(ازدواج و اینا) رو نمی دونستم فک می کردم اینا می خوان ازدواج کنن
 

-zarA-

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
833
امتیاز
6,256
نام مرکز سمپاد
هـنرستانمـوטּ
شهر
اصفهــاטּ
دانشگاه
هنر اصفهــاטּ
رشته دانشگاه
طراحی صنعتـی
پاسخ : اعترافگاه !

این اعتراف پسرخالمه

ایشون اعتراف میفرمایند بچه که بوده فک میکرده وقتی بزرگتر بشه دختر میشه :))

همیشه هم ازش میپرسیدیم میخوای چیکاره بشی میگفت میخوام دختر بشم :))
 

ایلیا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,799
امتیاز
15,106
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
مدال المپیاد
تلاشی بیهوده در المپیاد زیست شناسی!
دانشگاه
هنر تهران
رشته دانشگاه
عکاسی
پاسخ : اعترافگاه !

عمری "شهر شهید پَروَر" رو "شهر شهید پُرور" میخوندم.
 
ارسال‌ها
1,551
امتیاز
27,020
نام مرکز سمپاد
ضروری
شهر
ضروری
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه زمانی تا مدت ها درگیر بودم که "میزگرد" که بعضیا دعوت میشن چرا "گرد" نیست؟ بعد اگه گرد نیست پس چرا تو ماجرای king arthur به انگلیسی میشد round table و مثن یه چیز شبیه "میز گردهمایی" نباید بشه و . . . خلاصه کلی سر این قضیه درگیر بودم :))
 

mohad_z

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,395
امتیاز
22,816
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سه
شهر
طـــهـران
سال فارغ التحصیلی
95
رشته دانشگاه
زیست فناوری/ ژنتیک
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم کوچولو ک بودم میرفتم جلو اینه چشامو می بستم ببینم تو خواب چ جوریه قیافم... :D
 

...ELINOR...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
649
امتیاز
7,503
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1396
دانشگاه
آزاد مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : اعترافگاه !

ینی عاشق بعضیام ک خیلی رک اعتراف میکنن..
دیروز...
من:اه.کلی کار دارم کتاب کار ریاضیمم سفیده سفیده...
بابام:ن بابا قهوه ایه!!
من(بعد از کلی فکر) :از چ نظر؟
بابام:آخه دیروز تو ماشین جا گذاشته بودی منم میخواستم بیارم از دستم افتاد گلی شد..
منو باش ی ساعت فک میکردم کی چای ریخته رو دفترم..
~X( L-:
 

Mah O_o

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
254
امتیاز
3,509
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : اعترافگاه !

نمیدونم گفتم یا نه ولی::
وقتی کلاس اول دبستان بودم بابام گفته بود کامپیوتر به سوالای ادما جواب میده و بهشون کمک میکنه

منم همیشه ازین هررررچی میپرسیدم جوابمو نمیداد ;))
وقتی رسیدیم به سالی که اقای هاشمی و خونوادش میرفت سفر!
رفتم کلی سوال نوشتم و از کامپیوتر پرسیدم

دیدم بازم جواب نمیده :|
خیلی خوشال رفتم سیماشو قطع کردم و بابامو صدا کردمو گفتم :: بابا این خرابه
بابام گفت چرا؟ ماجرارو براش گفتم :|
هیچی دیگ اینا عوارض پیچوندن بچه و جواب کامل ندادن به سوالاشونه

اعتراف میشه بچه ک بودم عالی بودم :-"
 

mRNA

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
140
امتیاز
1,261
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
mshd
سال فارغ التحصیلی
94
رشته دانشگاه
علوم تغذیه
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه که بودم با دختر عمه هام تو باغچه ی خونه مادر بزرگم قند و دستمال کاغذی می کاشتیم ...تازه انتظار داشتیم ثمر هم بده... میگفتیم هر چی قندش بیشتر باشه بهتره خخخخخ ;)) :D یه همچین نوابغی بودیم ما B-)
 

Orelia

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,058
امتیاز
39,788
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
0000
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم در مورد بعضی ـا اشتباه می کردم...و الان خوشحالم که حداقل فهمیدم:

من از یکی از بچه های ریاضی (که احتمالا توی سمپادیا ـم هست،) خیلی خیلی خیلی بدم میومد...یعنی خیلی ـا. در این حد که اگه سر راهم می دیدمش شده یه جای دیگه برم؛ راهمو کج می کردم...( X_X ^#^ :)))
اما هفته پیش یه اتفاقی افتاد که کلا نظرم از اون رو به این رو شد (: ضرب المثل می سازم من! :))) ؛ هفته ی پیش طبق معمول ( :D X_X ^#^) پالتو ـم رو جا گذاشتم تو ساختمون اونور، و حدودا ساعت 5 و6 میان و درش رو می بندن و ما اون روز تا 6 مدرسه بودیم، زنگ تفریح تنبلی کردم یا یادم رفت (نمی دونم دقیقا چی شد!) که نرفتم پالتوم رو بردارم.
بعدش ساعت 6 که رفتم برش دارم؛ با ترس و لرز ( احتمالا از مامانم!) دعا کردم که درش رو نبسته باشن که از اون جایی که اغلب دعا ـای من برآورده نمیشه؛ در بسته بود اما از اون جایی که شاعر می فرماید "در ناامیدی بسی امید است" بلاخره آقای مربوطه رو پیدا کرده و در رو باز کردیم...اما خدا نصیبتون نکنه یه شب گذارتون به ساختمون اونور بیفته...بس که تاریکه... :-s
و تصادفا اون موجودی که من ازش خیلی بدم میومد اونجا بود...
و از اونجایی که من به طرز غریبی وحشت داشتم که با 5 تا مرد زیادی بزرگ (!! :برای تنظیم پله ـا اومده بودن گویا!) به اون جای تاریک برم؛ یه نگاهی بهش کردم و خودش گفت "می خوای منم باهات بیام؟ :D"
من: "میای؟!" :O ^-^ :-? <D= <D=
- " بعلـــه...!"
-" تا بالا ـم باهات بیام؟؟ ...خب تا اینجا رو که اومدم، بالا ـم میام دیگه."
من : >:D< :D <D= <D= <D= <D= <D= <D= <D= <D= <D=

این بود شرح دختری که حقیقت دختر دیگری را شناخت!!! =))


و یه چیز دیگه! : (من رو شطرنجی کنین لطفا! X_X ^#^)
تا دوم سوم دبستان "اتمسفر" رو "اتم سفر" می خوندم... :-" 8->
بعد یه شب مامانم بهم گفت: دخترم این "اتمسفر" ـه...
 

Mrs.Clever

Kelidelia:
ارسال‌ها
102
امتیاز
794
نام مرکز سمپاد
farzanegan1
شهر
kerman
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
....المپیاد زیست
دانشگاه
zaums
رشته دانشگاه
Medicine
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم بچه که بودم
مامان بزرگم همیشه می گفت روز عاشورا نباید بخندی وگرنه مارمولک می شی
منم همش می خندیدم
می رفتم جلوی اینه ببنیم مارمولک می شم یا نه :D
 
ارسال‌ها
2,126
امتیاز
23,690
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
97
پاسخ : اعترافگاه !

مهم تراز اون من بلد نیسم پست رو‌تو پ خ نقل قول کنم یا چنتا ارسالو نقل قول کنم :-??
 

sadlove

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,382
امتیاز
31,819
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شـیراز
سال فارغ التحصیلی
93
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم از هیچ حیوونی نمی ترسم . سوسک مار هیچی .
اما از گربه به طرز وحشتناکی میترسم :((
 

h.mahmoodzadeh

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
152
امتیاز
865
نام مرکز سمپاد
allameh tabatabaii high school of bonab
شهر
bonab
مدال المپیاد
فیزیک
رشته دانشگاه
مهندسی برق
پاسخ : اعترافگاه !

اینجانب اعتراف میکنم :
من رو سره بچه همسایمون ادامس چشبوندم.
(خوب بعضی چیزارو که نباید به روی طرف گف که) :-" :-" :-"
 

Mahdiye.Z

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
274
امتیاز
1,899
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : اعترافگاه !

بنده اعتراف مي كنم كه در برهه اي بس طولاني به امر كثيف پولشويي مشغول بودم ! :-" [ اصلا هم اشاره نمي كنم تا همين يه سال پيش! :-"]
بدين صورت كه هر اسكناسي كه به دستم مي رسيد (از 100 تا تك تومني تا تراول !) رو با همين دستاي خودم ،‌ مي شستم ! بعد از خشك شدن ، اتو مي كردم ،‌در صورت نياز به چسب كاري دوباره چسبشون مي زدم بعد كه حسابي تميز و خوشبو شدن ، توي كيف پولم مي ذاشتم و در روز هاي اتي خرجشون مي كردم !
اينقدر دختر تميز و مرتبي هستم ! :-"
از من الگو بگيريد ! :D
 

Reyhaneh Ranaei

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
123
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
مشهد
پاسخ : اعترافگاه !

باید اعتراف کنم سال سوم دبستان بعد از جشن تکلیف ی
اقایی اومدن برای خوندن اولین نمازمون!!!
منم ک بلد نبودم نماز بخونم گفتم خدایا خودت کمکم کن حداق جلوی دوستان ضایع نشم [-o< [-o<
بعد اون اقا ی عالمه چیز میز بلند بلندمیگف من با خودم گفتم حتما نماز شروع شده دیگه ^-^ ^-^
بعد تازه گف الله اکبر من رفتم توی قنوت!!! :-w
بعد از اون ور مامانم صدام زد ریحانه چیکار میکنی؟؟؟ :O
بعد من یکم نگا کردم دیدم ;;)
بعععععععععله!! :| :|
مث همیشه گند زدم :D
بعد ب مامانم گفتم آخه من خعلی وخ چیش نمازمو شروع کرده بودم!! :-"
مامانم [-( [-( [-(
تازه مامانم پیش دوستش نشسته بود!!
حتما اونم کی روده بور شده بود :-[ :-[
 
بالا