اعترافگاه!

Roy@ 188

کاربر فعال
ارسال‌ها
56
امتیاز
369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بابل
سال فارغ التحصیلی
1395
پاسخ : اعترافگاه !

عاغا ما امتحان شیمی داشتیم،اومدم اسممو بنویسم............
نوشتم جرم مولی............ :)) :)) :)) :)) :)) :))
 

-zarA-

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
833
امتیاز
6,256
نام مرکز سمپاد
هـنرستانمـوטּ
شهر
اصفهــاטּ
دانشگاه
هنر اصفهــاטּ
رشته دانشگاه
طراحی صنعتـی
پاسخ : اعترافگاه !

مـن بچه که بودم فکر میکنم خر مگس نوعی از مگسه که خیلی احمقه بعد بهش میگن خر :-"


خو بچه بودم :-"
 

mahsa.n

کاربر جدید
ارسال‌ها
1
امتیاز
212
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
شیراز
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم امروز یکی دیگه از مخفیگاه های خوراکی های پنهان شده توسط مادر محترمه را پیدا کردم...

سه تا شکلات و یه کیک خودم خوردم... یه دونه شکلات هم دادم به داداشم... (البته داداشم چیزی درباره کیک نمی دونه!!) :D :D

ولی خیلی حال کردم... آخه پنج روز آزگار بود داشتم دنبالشون می گشتم...!!!

هیچ لذتی فراتر از این نبوده تا حالا...!!! /m\

(باور کن!!)
 

notebook

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
336
امتیاز
1,897
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمان
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم به بوی چسپ و بنزین و خاک وقتی بارون میزنه اعتیاد دارم
نقل شده کودک که بودم قاشق برداشتم برم از این خاکا میل کنم ولی قبل از پیوستن به ملکوت اعلی توسط مامانم پیداشدم
 

ایلیا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,799
امتیاز
15,106
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
مدال المپیاد
تلاشی بیهوده در المپیاد زیست شناسی!
دانشگاه
هنر تهران
رشته دانشگاه
عکاسی
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه دفه یه پست خلاف که تو انجمن خودم بود رو جای حذف گزارش دادم :| :))
 

novanda

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
425
امتیاز
1,887
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 6 - فرزانگان امام رضا
شهر
تهران-لاهیجان
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم اگه شب امتحان قبل سه بخوابم بم نميچسبه:))
اعتراف ميكنم هيچ چيز زندگيم رو نظم نيس :D
 
ارسال‌ها
148
امتیاز
1,346
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
مدیریت کسب و کار
پاسخ : اعترافگاه !

سلطان اعتراف ها وارد می شود :))
بچگی من یه فیلم کمدی درام بوده. شاید باورتون نشه ولی مهم نیست چون چه باورتون شه چه نشه اینا واقعیته :D

1- وقتی تو ماشین لباسشویی میندازی زیر پوش رو، زیر بغلاش کاملا سفید نمیشه
ما از این لباسشویی سطلیا داشتیم، بعد هروقت مامانم لباس میشست میدیدم که
یکم از پودر ماشین لباسشویی میریزه توی لباسشویی. پیش خودم گفتم این مامانم
چقدر خسیسه. خب همشو بریزه که سفید شه لباسا! و یبار برداشتم همشو خالی
کردم تو ماشین لباسشویی و اومدم بیرون ;;) ( توضیح اینکه ماشین لباسشوییمون
توی دستشویی بود ) گویا تا دوروز دستشون به پریز یا دکمه خاموشش نمی رسیده
و با چادر میرفتن تو ، کف جمع میکردن توی چادر ، میاوردن توی حموم خالی میکردن
تا تموم شده بالاخره

2- یبار رفتیم بیرون شهر ، من خیلی بچه بودم . آتیش درست میکنن و بهم میگن که
دست به این آجرای دور آتیش نزن، "جیزه" . من برا یبار اول کلمه جیزه رو شنیده بودم
و خیلی دلم میخواسته بدونم چیه :D اینگونه بود که من دست به آجر داغ کنار آتیش
زدم. روایت از اطرافیان حاضر در اون جمعه که اول میخندیدم حتی

3- این یکیو یادم نیست مامانم تعریف کرده برام . میگه کشوی حوله ها و پلاستیک و
قاشق چنگال توی آشپزخونه رو باز میکردم و مثل پله میرفتم بالای کابینت و ذوقمرگ
می شدم. بعد گویا یبار پلوپز رو زده بوده به برق در حال پختن پلو بوده که من میرم بالا
و میرم توی پلوپز ( هنوز اولش بوده آبش سرد بوده ) بعد زدم زیر گریه و اومدن و نجاتم
دادن ( دم کشیدم :)) )

4- یبار بزرگتر بودم ولی هنوز بچه بودم ( حدود 4 - 5 سال ) میریم خونه همکار بابام ،
یه دختر داشتن یک سالش بوده. روایت هست که من گرفتمش تو بغلم و شروع کردم
( روم به دیوار :-" ) بوسیدن و اینا + در همون حین اضافه میکردم که تو مال منی :>[nb] چند وقت پیش تو مهمونی دیدمش میخواستم بهش بگم تو از یک سالگی مال من بودی :)) دیگه روم نشد[/nb]

5- و من همچنان بزرگ میشدم و لقب زلزله رو یدک می کشیدم ;;) بعد رفتیم خونه
مامان بزرگم ، مرغ داشتن تو حیاطشون ( خونه شون خیلی قدیمیه ) بعد داییم در حال
شستن مرغ های داخل حیاط با دبه آب بوده و من شاهد این ماجرا.
دفعه بعد که رفتیم خونه شون من یه دبه از گوشه حیاط برداشتم که یکم سنگین بود
و ازونجا که نمیتونستم بلندش کنم ریختم رو مرغا فقط و تو آغل ـشون. بعد پسر خاله
گرامی که میدونسته اون دبه آب نیست میاد کبریت میندازه توی آعلشون و تبدیل بـه
مرغ سخاری می کنه اونا رو :D

6- اعتراف میکنم وقتی رفتم دبستان شخصیت ویرانگرم ویرانگر تر شد :)) موقع امتحانا
مینشستم لب حوض ، هر برگه ای که از کتاب میخوندم میکندم مینداختم توی حوض
بعد میگفتم آخیش ;;)
یا زنگ تفریح که می خورد ( توضیح اینکه من قدم و هیکلم گنده ست ولی اون موقع ،
بقل دستیم خیلی کوچولو بود بیچاره ) خودمو میکوبیدم به بقلیم و اون بیچاره می افتاد
کف کلاس :-s

7- نمیتونم توی خیابون پاهامو روی خط پیاده رو ها بذارم ! بعضی وقتا عین پیرزنا قدم ریز
بر می دارم چون موزاییکا کوچیکه . گاهی وقتا عین عقب مونده های ذهنی گشاد گشاد
راه میرم و ملت نگام می کنن ، ولی بازم به کارم ادامه میدم :-" خیلی بد عادتیه

8- یبار توی جرئت حقیقت یکی از دوستانم رو مجبور کردم لب بده به من =))
 

mohad_z

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,395
امتیاز
22,811
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سه
شهر
طـــهـران
سال فارغ التحصیلی
95
رشته دانشگاه
زیست فناوری/ ژنتیک
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم فکر میکردم کهربا دختره! :D
تا این ک امروز تو مدرسه سرو بهم گ میدونستی کهربا پسره!
و من : :O
 

آیدا :)

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
858
امتیاز
2,639
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امام رضا(ع)
شهر
لاهیجان
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم وقتی از کنار قبرها رد بشم دست مرده ها از زیر خاک پامو می گیرن و منو می کشن توی قبر :-"
واسه همین همه ش تو قبرستون در حال دوییدن بودم :-" :))
فیلم ترسناک اونموقع زیاد می دیدم احتمالا :-" :-"
 

Mrs.Clever

Kelidelia:
ارسال‌ها
102
امتیاز
794
نام مرکز سمپاد
farzanegan1
شهر
kerman
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
....المپیاد زیست
دانشگاه
zaums
رشته دانشگاه
Medicine
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم تا همین چندی پیش فک می کردم دکتر الهی قمشه ای زنه
که اسمش الهه هست و فامیلش قمشه ای :)) :))
 

Kabiri

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
241
امتیاز
684
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
96
مدال المپیاد
نقره فیزیک دوره 29
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
فیزیک
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تا مدت مدیدی فکر میکردم چون پادشاه اول قاجاریه خیلی آقا بوده برای تاکید به جای آقا محمدخان قاجار بش میگفتن آغا محمدخان قاجار
:-"
 

-zarA-

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
833
امتیاز
6,256
نام مرکز سمپاد
هـنرستانمـوטּ
شهر
اصفهــاטּ
دانشگاه
هنر اصفهــاטּ
رشته دانشگاه
طراحی صنعتـی
پاسخ : اعترافگاه !

مـن وقتـایی کـه یه چـیزیو کپـی میکـنم حـس میکنم موسـم سنگـین شـده از دوران طـفولیت تا الـانم ایـن حـس همـراهیم میکنـه : )

بـعد اعتـراف میکنـم چنـدین سـال پیـش فـک میکـردم اینـی که کپی کردم رفته تـو موس کـه سنگین شـده : )
 

emperor701

کاربر فعال
ارسال‌ها
52
امتیاز
509
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اسفراین
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم همین یکی دو ماه پیش که خونه ی خالم بودیم پسر خالم که 6سالشه یه مسواک جدید گرفت و بدون اینکه بازش کنه یه گوشه
گذاشت و رفت بازی کنه ومن هم به این صورت بودم :D :D :D :D :D >:D< >:D<
شب که شد چونکه مسواکم تو اتاق بودو منم که حوصله نداشتم مسواک پسرخالمو برداشتم وزدم X_X X_X :)) :)) :)) :D
بیچاره اگه بفهمه این جوری میشه :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( X-( X-( X-( X-(
عذاب وجدان گرفتم :( :( :( :-s :-s :-< :-< =(( =(( =((
 

FarnazZ

FarnazZ
ارسال‌ها
418
امتیاز
974
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
اصفهان
رشته دانشگاه
پزشكي
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف مي كنم وقتي بچه بودم (نكه الان نيستم :-" ) فكر مي كردم
سياه پوستا به هر كسي دست بزنن همون نقطه بدن فرد به رنگ سياه در مياد بنابراين كلا مي ترسيدم :D


اون وقت وقتي ميديدم تو فوتبال سفيد پوستا با سياه پوستا بازي مي كنن و نميترسن سياه بشن و لكه لكه خيلي تعجب مي كردم :))
 

eng.um.mahdie

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
204
امتیاز
2,802
نام مرکز سمپاد
Farzanegan3
شهر
Mashhad
سال فارغ التحصیلی
93
پاسخ : اعترافگاه !

این که فک کنی نیکی و پرسش مثل لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد عاشق و معشوق بودن هم اعترافه؟؟
 

Mah O_o

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
254
امتیاز
3,509
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : اعترافگاه !

خب اعتراف میکنم اولین باری که اسم داعش رو شنیدم تو این جمله بود:::
داعش طوفانی که در عراق شروع به وزیدن کرد...

+منم فک میکردم داعش طوفانه :O :-"
 

ÄBČDE FGHÏ

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,575
امتیاز
10,855
نام مرکز سمپاد
علامه ی حلی 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1395
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
پاسخ : اعترافگاه !

آقا چطور بگم، ديگه وقتشه اعتراف كنم
اعتراف مي كنم تا مدت ها تصوير بدي از آواتار ايشون در ذهنم نقش بسته بود .
مي دونيد ، اون سيگار از دور يكم شبيه انگشت افتاده و ...
منحرف خودتونيد .
 

ayda tak

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
201
امتیاز
1,348
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5
شهر
تهران
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی دریا-کشتی سازی
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه بار تومیتینگ از پشت یقه ی بلوز محمد مطهری رو گرفتم و آب یخ ریختم :))
خب من درحال صحبت کردن بودم یهو دیدم یه پسرداره دوتادخترو خیس میکنه که بطری آبشون خالیه :D خواستم دفاع کنم ازشون. اصلا متوجه نشدم که ایشونن . خیلی ضایع بود :-"
 
ارسال‌ها
148
امتیاز
1,346
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
93
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
مدیریت کسب و کار
پاسخ : اعترافگاه !

آقا من دوباره اومدم :D از اون پست آخرم ده روز گذشته. چندبارم ویرایشش کردم. اینو پاک نکنین دیگه :D[nb]میتونین از اینجا و اینجا اعترافات قبلی منو بخونین و فیض ببرین :D[/nb]

خب با نام و یاد خدا آغاز می‌کنیم.

1- یه کلید لامپ بود توی خونه خاله ـم که برق داشت. بعد این کلیدهای قدیمی مثل امروزیا خیلی ایمن نبودن. اون قاب پلاستیکی روش اگر میفتاد، قسمت زیریش فلزی بود و برق داشت (مخصوصا اگر یه ذره از اون سیم برق زیرش اتصالی داشت به اون قسمت فلزی) بعد به من گفتن دست به این نزن برق داره. خب چه انتظاری دارین؟ :> من هی دست می‌زدم بهش ولی سریع می‌کشیدم دستمو. مور مور می‌شد حال می‌داد :))[nb]خب چرا میگن به من این چیزا رو؟ به خدا اگر نمی‌گفتن شاید من هیچ وقت طرف اون کلیده نمی‌رفتم! واقعا خدا رحمم کرده![/nb]

2- همونطور که اینجا توضیح دادم، ما یه زمانی هیلمن آونجر داشتیم. اونایی که داشتن که هیچی اما اونایی که نداشتن باید بدونین که این ماشین فلاشر نداشت. فلاشر همون امکانی هست که موقعی که خطر حس میشه یا اتفاق خاصی میفته، راننده روشنش می‌کنه و راهنماهای ماشین به صورت جفتی چشمک می‌زنن.بعد من که ماشین های دیگه رو میدیدم که فلاشر می‌زنن، پیش خودم فکر میکردم: خدایا! راننده اون ماشینه با چه سرعتی دسته راهنما رو بالا و پایین می‌کنه که دوتاش با هم روشن میشه؟ یه همچین موجود ساده ای بودم من

3- تا حدود کلاس سوم دبستانم، هروقت می‌رفتیم بنزین بزنیم، من از ماشین پیاده می‌شدم و از پمپ بنزین خارج می‌شدم و در یه فاصله مطمئن می‌ایستادم. بعد که بنزین زدن تموم می‌شد میومدن و منو سوار می‌کردن. دلیلم برای این کار این بود که اگر یه وقت پمپ بنزین منفجر شد من طوریم نشه. (فیلم اکشن زیاد می‌دیدم احتمالا :)))

4- اعتراف می‌کنم در یه برهه زمانی فکر می‌کردم حیوونا حرفای ما رو می‌فهمن. و خب در همین راستا بعضی روزا حتی تا یک ساعت می‌نشستم تو حیاطمون و برای مورچه ها توضیح می‌دادم که اگر از اونجا نرن من تو خونه شون آب می‌ریزم. که خب بیچاره ها هیچوقت گوش نمی‌کردن به حرفم :-"

5- فکر می کردم آتیلا پسیانی زنه. (خود بازیگرشو دیده بودم اما نمیدونستم اونه که اسمش آتیلاست. واسه همین هروقت بحث فیلم و اینا میشد پیش خودم میگفتم این کیه که من ندیدمش :D)
 

sadlove

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,382
امتیاز
31,819
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شـیراز
سال فارغ التحصیلی
93
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه ک بودم برا اینکه مامانم برام یه بسته مداد رنگی جدید بخره میرفتم مداداشو میتراشیدم کوچیک بشن بگم تموم شدن ک بخرن برام :-""" :))))

چقدر اسراف کن بودم من :D
مداد رنگی بزرگ دوست داشتم :-"""
 
بالا