اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم بچه که بودم اون موقع تلفن خونمون شماره انداز نداشت بعد من گوشی بابامو کش می رفتم بعدش می رفتم توی اتاق درو می بستم زنگ می زدم خونمون فوت می کردم :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

2 3ماه پیش داشتیم گروه خونی مشخص می کردیم بعد یکی از بچه هامون پرسید این دختررو من خودم دیدم صب داشت لقمه می خورد مگه نباید ناشتا باشیم :-\ گفتم اعتراف کنم همچین دوستایی داریم ما =)) =)) :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

من و خاله ام اسم و فامیلمون دقیقا یکیه،(مامان و بابام فامیل هستن؛ من و خاله ام هم اسم شناسنامه ایی مون یکیه)
و سوم دبستان بودم که خاله ام عروسی گرفت، منم یک هفته مدرسه نرفتم
و کارتِ عروسی شو بردم مدرسه
و جمعیتی منگل که همکلاسی های من بودن فکر کردن من جدا عروس شدم :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

به نقل از Dr.slayer :
اعتراف میکنم اون در سطل آشغالی که مث فریزبی افتاد توی راهنمایی فرزانگان کرمان توش هم پر خاکستر بود اون رو من انداخته بودم..!!!
آهان اون خاکستر ها هم که مشت مشت میومدن هم من بودم و دوستان...!!!
تا اینجام از اون بنده خدایی که تخم مرغ انداخت هم معذرت خواهی بکنم، من نزاشتم بخوره توی سر یونس...!!!^-^ :-" :-"

مدتها بود که خیلی دوست داشتم بدونم اینا زیر سر کیه
از صمیم قلب ازت ممنونم!!! :)) :))
البته اعتراف میکنم که خودم خوشبختانه توی جریانات نبودم ولی وقتی برام تعریف کردن خیلی افسوس خوردم به خاطر حیف شدن اون تخم مرغ!!
البته فقط به خاطر حیف شدن تخم مرغ ها!!!! :)) :)) :))
یه وقت فک نکنی دلم میخواست رو سر همه ی پسرای اون مدرسه تراکتور بباره ها !! :))
و اینکه اعتراف میکنم که همون راهنمایی که بودیم،من و یکی از دوستام باباهامون یه ربع دیر میومدن دنبالمون
بعد ما بهمون حس کنجکاوی دست میداد دیگه!بچه بودیم خو
احساس جاسوس بودن میکردیم
از درای بین مدرسه ها رد میشدیم میرفتیم توی یه مدرسه ی دیگه
یه بار هم اومدیم توی مدرسه ی شما
ولی یه سربازه دم در مدرستون وایساده بود ما رو تو حیاط دید
ما هم که مثل دزدا وارد مدرسه شده بودیم اینو که دیدیم خیلی گرخیدیم!
دیگه نفهمیدیم چطور فرار کردیم :))
یه بار هم رفتیم تو دبیرستان فرزانگان
عالی بود
یادش بخیر :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم تا سال پيش شبا چون آخرين نفري بودم كه ميخوابيدم تا چراغ ها رو خاموش ميكردم بدو بدو ميدويدم سمت تختم آخرش رو ميپريدم ديگه

اعتراف ميكنم كه جرات نميكنم يك پام رو از زير پتو بذارم بيرون... :|

اعتراف ميكنم از اين كه بخوام پشه رو بكشم چندشم ميشه...
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم دلم میخواس ی بار ک از مدرسه میام تنهام ی جن مهربون ببینم! :))

اعتراف میکنم الانم دلم میخاد!!!!!!!!!!! :D

پ.ن: خدایا غلط کردم! خودت می دونی خامم جوونی می کنم حالیم نی، نشه اینجوریا جوون مرگ میشم! :(( :-" :D :)) :-s

----------------
اعتراف میکنم من "سوشــیانت" میخوندم : " soshianet" ی چیزی تو مایه ها مبین نِــتـــ ... ! :-"

×فائزه:ترکیب شد.
 
پاسخ : اعترافگاه !

دیدین هواپیما ک تو اسمون میگذره پشتش یه خطی ابر سفید میمونه ؟ :D


اعتراف میکنم بچه بودم فک میکردم هواپیماعه موشکه پرتابش کردن رو به فضا :-" بعد هعی خطه ک باریک میشه موشکه فاصلش بیشتر میشه از سطح زمین :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که هنوزم وقتی باد شدید میاد خیلی هول میکنم و میترسم...
اعتراف میکنم که اصلا دوس ندارم خونه تنها بمونم میترسم برقا بره...
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم فرزاد فرزین دوتا برادرن مثه کامران وهومن :D
اعتراف میکنم هنوزم از دعوا میترسم .حتی اگه دونفر تو خیابون باهم دعوا کنن من اشکم درمیاد وقلبم تند تند میزنه
 
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف میکنم ابتدایی که بودم با یکی از دوستام رفتیم زیرزمین مدرسه که مهد بود درِ مهدکودک گیر کرده بود به فرش باز نمیشد منو دوستم هم ی نیگا ب فرش ی نیگا ب در ی نیگا به هم انداختیمو گفتیم اینجا روح داره(با اینکه میدونستیم ب فرش گیر کرده!!!) هیچی دیگه خودمون خودمونو ترسوندیم تازه ب بقیه هم گفتیم اونجا روح داره...و تا چند وقت من فک میکردم همه جا روح باهامه :-??
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه که بودم میرفتم دستشویی یا لباس عوض
میکردم چشمامو می بستم فکر میکردم خودم که
نمی بینم کس دیگه ای هم نمی بینه
 
پاسخ : اعترافگاه !

اولین بار که کلمه وی رو خوندم، تو یه گزارش توی مجله بود در مورد آقای کخ (فک کنم روس هستن ایشون) فکر کردم اسمشه. مثلا وی کخ. تا یه مدت هرجا میشنیدم یا میخوندم "وی افزود" فکر میکردم اون آدم گفته :))
.
میزگرد هم بار اول که خوندم (miz gord) مثل سرگرد و سروان و اینا :|
اینطوری بود که کاملا معنی میداد: نتیجه سخنان میزگرد مبارزه با قاچاق مواد مخدر بر آن شد که ... :)) خنگ خودتونین
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که اینکه توی پروفایلم نوشته تحت نظر باعث میشه احساس یک جنایتکار بین المللی بهم دست بده! :)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم امسال بجز یه امتحان فیزیک، یه گسسته و یه شیمی، همه ی امتحانامو تقلب کردم!
 
پاسخ : اعترافگاه !

همینه دیگه درست صحبت نمی کنین آدم مجبوره اعتراف کنه :-<
خیلی قبلنا فک میکردم کهربا دختره که فهمیدم نیستن.
بعد الان فکر میکردم ادیبه کهرباس اونم فهمیدم نیس
بعد گفتم کهکشان یه پسریه که فامیلیش ادیبه
همین الان فهمیدم کهکشان یه دختریه که فامیلیش ادیبه
:-L
:-<
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تا همین امروز اون مدتی که صادق موهاشو بلند کرده بود
هرچی عکس ازش میدیم فک میکردم نامجو ــه!!! :D

اصن الان زندگیم به دوبخش تقسیم شد بعد از اینکه یکی از دوستام گفتش این صادق ـه نه نامجو!!! :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

به نقل از ♥hastikhanoom♥ :
خیلی قبلنا فک میکردم کهربا دختره
:-L
:-<
مگه نیست؟!؟!؟!؟؟ :o #-o
اعتراف میکنم که منم فکر میکردم دختره... X_X
:|
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم زمانی اتاقم رو مرتب میکنم که بخوام وسیله ای رو پیدا کنم :-"

اعتراف میکنم یه بار سطل آشغال اتاقم کپک زده بود :-" (به عنوان یه دختر صوبتی ندارم :-")
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم ساعت 3 نصفه شب نشستم فيلم exorcist يا جن گير (نسخه اولش1966 ) رو ديدم

دقيق تا 1 هفته شبا با چراغ روشن ميخوابيدم.دست شويي هام به 10 ثانيه كاهش پيدا كرده بود. دوش به مينيمم رسيده بود...

و 1 هفته بعدش هم شبا زود ميخوابيدم به مامانم ميگفتم خوابيدي چراغ اتاق منم خاموش كن :D

يه همچين آدم شجاعي ام ( +البته فيلمش واقعا ترسناكه ها...)
 
Back
بالا