اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف میکنم :
من تو چایی مدیر فلفل ریختم X_X
بابا من زیر پای دوستم ترقه انداختم :(
بابا ....
دیگه نمیگم :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم پارسال تو دفتر مدیر بودیم وکارمون فقط گیر یه برگه تلق بود :-s هرچی التماس کردیم وگفتیم فردا براتون میاریم ویا بزارین الان بریم بیرون نزاشتن.....منم عصبانی شدم دست دوستمو گرفتم کشیدمش گفتم بریم بیرون بابا.....هرچی دستشو میکشیدم نمیومد خیلی عصبانی شدم برگشتم بهش بگم چرا نمیاییی؟؟؟دیدم دارم دست یکی از ناظمامون که صد وخوردهای سن داشت میکشیدم!!! #-o #-o :)) :))
خدا رحمکرد هیچیش نشد!!! :-s
 
پاسخ : اعترافگاه !

جایی که میرم کار می‌کنم یه شرکت پیمانکاری ساختمونه. بعدش یه بار سرشون شلوغ بود، منو فرستادن نقشه های یکی از ساختموناشونو که ناظر ایراد گرفته بود و اینا اصلاحش کرده بودن دوباره ببرم پیش ناظره که امضا کنه و این حرفا. بعد رییسم بهم گفت این ناظره، به هرررررررررر چیزی گیر میده. مراقب حرف زدنت باشهرچی گفت بگو بله درسته. حق با شماست. اگر گیر کردی زنگ بزن به خودم.

من رفتم اونجا، بعدش رفتم تو دفتر ناظره. سلام و اینا. حرف زدیم و نقشه و دادم و ... بحث به اینجا رسید:
- خب پسر جان. تو تازه استخدام شدی اونجا؟
+ آره.
- خیلی آدمای خری ان این شرکته
+ "بله حق با شماست" [nb] :))[/nb]
- معلوم میشه از اوناشی ها!
+ کدوماش!؟؟
- هموناش!! نماز میخونی؟
+ نمیدونم. بخونم بهتره یا نخونم؟ هرچی شما میگی

ناظره :|
من :-"
ناظره :)) :)) نگفتم ازوناشی؟
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم ...
نزدیک خونمون یه مغازه بود رو تابلوش نوشته بود "دوزندگی اتومبیل"
تا اول راهنمایی میخوندم 2 زندگی اتومبیل و فکر میکردم منظورش اینه ماشینا هم بمیرن میرن آخرت ، یه زندگی این دنیایی دارن یه زندگی اون دنیایی .

تا دو سالگی کامل حرف میزدم اما به یه زبونی که هیچ کی جز خواهرم نمیفهمید ، همیشه کنارم وای میستاد حرفای منو ترجمه میکرد.

دوم دبستان که بودم بردنمون اردو،نمایش عروسکی ببینیم ( توی یه فرهنگسرایی) من هم بدم میومد خسته هم شده بودم لابه لای جمعیت رفتم تو سینما خوابیدم ، بعدش با صدای جیغ که وای پیداش کردم پیداش کردم پاشدم . معلمم پیر بود فرداش مریض شده بود نیومد ( رفته بود بیمارستان ) اون سال هم دیگه مارو اردو نبردن سال های بعد هم که بردن همیشه منو کنار یه مسئول میذاشتن
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم هنوز نمیتونم وقتی میرم تو زیر گذر ولیعصر راه در ستو تشخیص بدم.
امروز بامامانم رفتیم تو زیر گذر هی بچرخ دور خودت که مامان جان من بلدم دیدم همین جاس . بعد اومدیم بیرون بالاخره و بنده متوجه شدم که اینجا همونجاییه که بودیم :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

1)اعتراف میکنم سال اول راهنمایی دوستم گفت گوشی داری یا نه؟گفتم نه با گوشی مامانم مشترک استفاده میکنیم....دوستم گفتم اعتباریه یادایمی؟؟گفتم نه دایمیه نباید شارژ بخریم با شارژر شارژ میشه.........اصن اوسکول بودم از بچگی.....

2)اعتراف میکنم که مهد کودک که بودم یه بار سیبم افتاد زمین انداختمش بیرون :| چون کثیف شده بود ....به مامانم گفتم گفت دفعه بعد اگه همچین اتفاقی افتاد به معلمتون بگو میشه این سیبو برای من بشورید بهم بدید؟
چند روز بعدش ساندویچ نون پنیرم افتاد با حالت مظلومانه ای نون پنیرو دادم به معلمم که واسم بشوره بده بخورمش :| :| :)) :)) :)) :))

یاد نگاه معلممون میفتم کلا نابود میشم
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یکی از تفریحات سالم دوران کودکی منو خواهرم این بود ک مینشستیم تبلیغاتارو نگاه میکردیم با کلی ذوق تازه مسابقه هم میذاشتیم ک هرکی حدس رد این تبلیغ چیه برنده س B-) :D
بعد من وقتی خواهرم خواب بود یواشکی میرفتم نگاه میکردم ک یاد بگیرم.الکی مثلا من خیلی زرنگ بودم :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تا قبل از اینکه برم دبستان به خاطر کارتون بامبی! :| خیال میکردم آهو ماده ست گوزن نره و با هم ازدواج میکنن :|
تا وقتی هم که زیرنویس شکل اول فصل8پیش زیست شارش انرژی رو نخونده بودم فکر میکردم حیوونه آهوه!البته بیشتر بچه هامون هم همین فکرو میکردن% :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم برنامه هایی که بالاشون زده زنده یعنی مجری زنده اس بالاشون نزده یعنی مجری به رحمت ایزدی پیوسته
بعد فکر میکردم بازیگرا توی تلویزیونن و همون طوری که ما اونارو میبینیم اونام از پشت شیشه مارو میبینن برا همین با خواهرم وسط حرف طرف حرفای چرت و پرت میگفتیم یا جلو تلویزیون مسخره بازی در میوردیم ببینیم حواسش پرت میشه یا نه ...
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تا چندلحظه پیش که پست the merovingian رو نخونده بودم نمیدونستم چرا ماهی میذاریم سر سفره هفسین :-"
البته نمیدونم چی بهم گفته بودن که این قضیه سوال نبود برام :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم امروز بی عرضگی ـم رو به کمال رسوندم! :-" X_X ^#^
وقتی مامانم گفت نمیخواد بری کارگاه علوم، وقت تلف کردنه، فقط سه دقیقه نگاش کردم، و یه جمله به خیال خودم تاثیرگذار بهش گفتم؛ اما مامانم که واکنش ـای کم نظیر تر از من دیده بود، هیچ تغییری نکرد و من مثل یه آدم بی ذوقِ احمقِ پخمه راهمو گرفتم رفتم! :-s
و الان عین چی پشیمونم!!! X_X ~X( :((
+
تا دوم دبستان همه چیز ـایی که می نوشتم آینه ای بودن (:برعکس)...یعنی همه تموم تلاششون این بود که موجودی مثه منو اصلاح کنن...
فرض کنین؛ دو سال من اونجوری می نووشتم وُ هیچکی (از معلم ـا تا خواهرم) جلودارم نبود...
بعد تازه قسمت غیر قابل تحمل تر این بود که نمی دونم از کجا یه سری محقق که خودشون رو روانشناس و اینجور کاره معرفی می کردن، میومدن مدرسه و مثلا می پرسیدن چه حسی داری وقتی اینجوری می نویسی!!!؟
انگار مثلا من یه بیمار روانی ـم تا بچه دوم دبستان...راستشو بخواین بیشتر برای اینکه از شرّ اون ـا راحت بشم سعی کردم درست و صاف بنویسم تا اینکه واقعا خودم بخوام... :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم بچه كه بودم فك ميكردم مجري هاي برنامه كودك و اينا من و ميبينن تازه فك ميكردم چقد خوب و دوس داشتنيم كه همش حواسشون پيشه منه :D 8-^

حتي يه بار امتحان هم كردم يعني از جلو به تلويزيون نگاه كردم ديدم بم زل زده :D بعد چند بار زاويمو تغيير دادم و اينور اونور رفتم ديدم بازم بهم زل زده :D

هيچي ديگه از اون امتحان به بعد پيش خودم مطمئن شده بودم كه منو ميبينن :-"

هر موقع ميگفتن برو عقب تر بشين ميرفتم :D

يا ميگفتن كي بچه خوبيه داد ميزدم من من من :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم دلم میخاد مدیر داخلی بشم
20.gif
29.gif
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تا همین لحظه اسم یوزر ایشون رو نیرا میخوندم بعد فهمیدم زهرا هست :)) [nb]یادمه ی بار به یکی گفتم نیرا گفت نیرا کیه دیگه؟ گفتم همون که اسمش زهراس X_X [/nb] همچنین یوزر ایشون رو خازن میخوندم بعد فهمیدم خزان هست [nb]از اون جهت که تو مسائل مربوط به فیزیک فعاله خو :)) [/nb] :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم ملت رو ک :لایک می کنم اصن پستاشونو نمیخونم :-"
پ.ن: اینو نوشتم چون ملت فک نکنن منظور داشتم از :لایک یا باشون موافقم! صرفن از سر بیکاری :لایک میکنم! :دی
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم از
pw39o0szxvgcyrciwgyf.jpg

برای باز کردن صفحه ی جدید استفاده میکنم :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکم که اگر 1 روز کامل داشتم اتاقمو جمع میکردم بخاطر این بود که تو جمع کردن اشپزخونه کمک ندم!! X_X ^#^
 
Back
بالا