اعتراف میکنم تا همین الآن و خوندن پست sadloveنه تنها نمیدونستم لیموترش درخت داره بلکه قسم میخورم تا همین لحظه هیچ وقت فکر نکردم که لیموترش درخت داره یا بوته یا چی ..
اعتراف میکنم آدمی عم ک بخاطر تنبلی فراوان!!! اگه مثلا بخوام جایی غیر از تختم بخوابم٬ خودم پا نمیشم رخت خواب بیارم و ب بقیه میگم...مخصوصا خواهر و برادر عزیزم!!! ک خب نود و نه درصد مواقع کسی واسم حتی بالشم نمیاره…
و فک میکنین من چیکار میکنم؟
بعله بعله...همونجا رو زمین بدون بالش و پتو میخوابم تا اگه احیانا کسی از اونجا رد شد از سر دلسوزی واسم بیاره!!!
همچین چیزی هستم من!!!
اعتراف می کنم که خیلی از کلمات ناآشنایی که برای اولین بار بهشون برخورد می کنمُ کامل و درست نمی خونم و با خوندن چند حرف اولش و یه نگاهِ کلی، یه چیزی تو ذهنم ثبت میشه که شاید اصلاً شبیهش نباشه
مثلاً "نوتیفیکیشن" رو "نیوفِکشن" می خوندم و اصلاً فکر نمی کردم غیرعادیه تا اینکه انگلیسیشو (Notification) دیدم و خیییییییییییلی اسامی خاص توی کتاب های ترجمه شده که به همین سرنوشت دچار شدن
بچهتر که بودم، وقتی بابام یا مامانم میخواستن برن مسافرت(بدونِ من)، بهم میگفتن هر شبی که نیستن یه ستاره بکشم تو دفترم، وقتی که ستاره ها ۷ تا بشن اونا برمیگردن، منم هرشب ستارهی جدید رو میکشیدم و با خوشحالی میدیدم که تا ۷ تا ستاره مسافت کمتری مونده.
اعتراف میکنم که وقتی مامانبزرگم فوت شده بود، تا یه ماه این کارو میکردم و واقعا امید داشتم به برگشتنش!
اعتراف میکنم تعداد کلمه هایی که دروغ گفتم از تعداد کلماتی که کلا گفتم حداکثر چهار پنج تا کمتره
*قرار نیست همه ی اعتراف میکنم ها طنز باشه بعضی از اعتراف میکنم ها هم میتونن فقط باشن برای این که معترف(یا شایدم معترف نباشه اصن خب اعتراف کننده میزاریم که قشنگ ترم شه) خودشو یک جایی خالی کرده باشه
اعتراف میکنم بعد از کنکور با ٢تا از دوستام رفتیم از این مراکز انتخاب رشته,گفتم ریاضیمو -٧زدم! رتبه ٣١٠٠٠
طرف یه ساعت داشت نصیحت میکرد که چرا ریاضی رو زدی(حدودا ١٠بار به من گفت خب نزن) و وقتشو میزاشتی رو درسای دیگه.منم سرم انداخته بودم پایین حسرت میخوردم(اون ٢تای دیگه کف زمین پهن شده بودن).
خلاصه خندیدیم ولی روز بعدش رفتم عذرخواهی کردم.
نه آقا.
کهربا فاضل عه.
همون که دستیار محیا بود تو فصل نامه ی تابستون
+اعتراف میکنم خودم گفته بودم یکی از بچه ها رمزمو عوض کنه که من نتونم بیام سایت.بعد مثه معتادای درحال ترک شده بودم.از سایتم که نباید توقع داشت وقتی بهش میگی ایمیل بده واسه رمز جدید، ایمیل بده یا مثلا وقتی جواب سوال امنیتی رو درست میزنی، بگه درسته به فکر ساختن یه اکانت دیگه ام افتادم ولی قبل از دکمه ی تائید عذاب وجدان گرفتم :-s تا اینکه بالاخره الان ایمیل فعال سازی رمز جدید اومد
اعتراف می کنم باحال ترین زنگ ما تو مدرسه تفکر و سبک زندگی هست.آخه هیچ وقت دبیر نمیاد اگرم میخواد بیاد می پیچونیمش میرم باشگاه کیف می کنیم یا میریم زیر درخت کاج کنج حیاط میشینیم و باهم حرف میزنیم.جالب اینه که خود دبیر هم به روش نمیاره انگار که اصن با ما کلاس نداره :P :)