اعتراف میکنم بچه که بودم دخترعمم میومد خونمون میگف یه پری دریایی دیدم می فروختن و منم باور میکردم
کلی سوال می پرسیدم ازش مثلا اینکه کجا میفروشن؟میگف فقط یه دونس تو پل خواجو
گفتم من میخوامش اونم قول داده بود برام بخره
تازه جا و اینا هم براش درست کرده بودم که اومد اذیت نشه
از تصورات بچگی اینکه خیلی حواسم جمع بود هسته میوه ها رو نخورم چون خالم گفته بود اگه تخمه هندونه بخوری تو دلت هندونه درمیاد:/
تازه چقد اسکل بودم هسته سیب جمع میکردم تو باغچه می کاشتم هی بهش اب میدادم.همونجا می نشستم منتظر میموندم تا درخت سبز شه