اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اعتراف میکنم دوازده سالم که بود از یه پسر بیست و هشت ساله خوشم می یومد اصرارم میکردم بهم می یایم :|
 
خب میخوام یه اعترافی بکنم که تا حالا تاریخ خجل وار تر از این به خودش ندیده و نخواهد دید ...
( البته مطمئن نیستم که قبلا گفتمش یا نه ولی فک نکنم به کسی اینو گفته باشم ! )
تا قبل از خوندن ملت عشق فک میکردم شمس زن بود ( میمون دست رو چشم !):'> @-)@-)

آخه از بس اخبار نادرست و اینا شنیدم ذهنم بیشتر از این نتونست انحراف پیدا کنه -___- که البته غلط هم بودن
مطلب ینگین بود ده دیقه سکوت ....:-"
 
اعتراف میکنم این حجم از بی حوصلگی و بی حالی یه هفته ی اخیرم تماما بخاطر اینه که دانشکده حتی نتونست یه هفته استراحت رو برای ما شیرین‌ نگه داره با امتحانی که حتی تدریس نشده نه بخاطر اینکه نتونستم چیزی که میخوام بخرم و بقیه اینجور فکر میکنن
 
اعتراف میکنم ب طرز داغونی حس افسردگی دارم ولیییییی
چون ب شدت درون گرام اصلا چیزی بروز نمیدم

تنهایی داره فشار میاره میفهمین لعنتیا
 
منم اعتراف میکنم که تا چند سال پیش که فوتبالی نبودم فکر می کردم سردار آزمون به مراقب هایی که بالای سر کسایی که امتحان میدن وا میستن تا تقلب نکنن میگن.بعد قبل یکی از امتحاناتمون به دوستم گفتم :امروز سردار آزمونمون خانم اسدیه...
دوستم::|
من::-/
دوستم::))
خانم اسدی:اونجا چه خبره؟:@
من::-??

واعتراف میکنم که با اعتراف @rreezzaa1 این اعترافم یادم اومد:D
 
اعتراف میکنم بچه که بودم دخترعمم میومد خونمون میگف یه پری دریایی دیدم می فروختن و منم باور میکردم
کلی سوال می پرسیدم ازش مثلا اینکه کجا میفروشن؟میگف فقط یه دونس تو پل خواجو
گفتم من میخوامش اونم قول داده بود برام بخره
تازه جا و اینا هم براش درست کرده بودم که اومد اذیت نشه
از تصورات بچگی اینکه خیلی حواسم جمع بود هسته میوه ها رو نخورم چون خالم گفته بود اگه تخمه هندونه بخوری تو دلت هندونه درمیاد:/
تازه چقد اسکل بودم هسته سیب جمع میکردم تو باغچه می کاشتم هی بهش اب میدادم.همونجا می نشستم منتظر میموندم تا درخت سبز شه
 
طی این ۲۶ سال و تا همین سه ساعت پیش که مصاحبه مکس‌امینی و ماز جبرانی رو ببینم فک میکردم دنبلان ، همون دنبه س
و بارها در اون معنی به کارش برده بودم در محافل عمومی ...
 
میخوام ی اعترافی کنم ک ممکنه منجر ب مرگم شه.
اگر ناراحتی قلبی دارید لطفا متن مخفی زیر رو نخونید.
مامان. من فنجون قهوه خوری مورد علاقتو شکستم و باعث شدم سرویس قهوه خوریت ناقص شه
انا لله و انا الیه راجعون
 
اعتراف میکنم از این ویژگیم ک زود دلبسته و وابسته‌ی آدما میشم متنفرم...
کاش روو احساسم بیشتر کنترل داشتم
کاش میتونستم نسبت ب بعضی آدما، مخصوصاً بعد بعضی اتفاقات، بی‌تفاوت شم...
 
اعتراف میکنم تو زمان بچگی که معلمای مهد کودک میگفتن تو خونتون دوربین داریم کل خونه رو زیر و رو می کردمX_X:T29
 
اعتراف می‌کنم بعضی از موقع‌ها که عصبی و ناراحت هستم یا شب‌هایی که خیلی دلگیر می‌شند. دست تو موهام میارم و باهاشون بازی می‌کنم. مثل این می‌مونه که خودم رو نوازش کنم و دلداری بدم. عملاً هم همون حس خوب رو بهم القا می‌کنه.
 
اعتراف می کنم من وقتی بچه بودم عاشق معجون درست کردن بودم یه بار قابلمه اوردم توش قرص و روغن و دارو و شامپو و اسپری خشبوکننده دست شویی :Dدیگه نگم براتون ریختم و قاطی کردم کلا درستش کرده بودیم که ببینیم پشه بخوره چش میشه (مثل تام و جری) پشه هه مرد:O:Oخدا بیامورزتش بعدم میخواستم ببینم روی انسان چه بلایی میاره به همین خاطر ریختم توی لیوان برای بابا مامانم بخورن ببینم چشون میشه که همین موقع آبجی بزرگم از دانشگاه اومد و من مجبور شدم سریع همه چی رو(حتی لیوانای شیشه ای رو شکستم و) ریختیم توی توالت فرنگی از این اتفاق حدودا6 یا7 سال میگذره ولی هنوز بعضی وقتا توالت فرنگی کیپ میشه و هنوز کسی نمی دونه چرا:-/؟:))=))=)):))
الان تازه میگم خدارو شکر که آبجیم اومد و مامان بابام نخوردن:D:D
 
آخرین ویرایش:
اعتراف میکنم هنوزم که هنوزه وقتی تو یه بلندی راه میرم و باد میوزه فک میکنم باد میخواد منو بندازه زمین
 
به من میگن درکت از سنت بالاتره
ولی
من کارتون دوست دارم و شبا با خرسم می خوابم
 
کلاس پنجم بودم یه آزمونی رو نرفته بودم. بعدا رفتم یارو سوالا، جوابا و پاسخ برگ رو داد بهم، گفت برو تو خونه بزن بیار بدم اصلاح کنن. منم رفتم پاسخ‌نامه رو کپی کردم اونجا :)) ولی انقدر درستکار بودم که یه چند تاشو غلط زدم که زیادی هم کار ِ بد نکرده باشم. *_* :-"
 
Back
بالا