بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

ارسال‌ها
179
امتیاز
4,600
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1403
مدال المپیاد
نقره زمین شناسی
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران...
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,716
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
مهربانی هم بلد بودی

عجب نامهربان

بعد عمری یادت افتاده که

یاری داشتی

وقت رفتن بغض کردی

خیره ماندی سوی من

شاید از دیوانه ی خود

انتظاری داشتی

شهریار​
 

Cattie

کاربر جدید
ارسال‌ها
2
امتیاز
8
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
who cares
سال فارغ التحصیلی
1401
جخ امروز
از مادر نزاده‌ام

نه
عمرِ جهان بر من گذشته است.

نزدیک‌ترین خاطره‌ام خاطره‌ی قرن‌هاست.
بارها به خونِمان کشیدند
به یاد آر،
و تنها دست‌آوردِ کشتار
نان‌پاره‌ی بی‌قاتقِ سفره‌ی بی‌برکتِ ما بود.

اعراب فریبم دادند
بُرجِ موریانه را به دستانِ پُرپینه‌ی خویش بر ایشان در گشودم،
مرا و همگان را بر نطعِ سیاه نشاندند و
گردن زدند.

نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که رافضی‌ام دانستند.
نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که قِرمَطی‌ام دانستند.
آنگاه قرار نهادند که ما و برادرانِمان یکدیگر را بکشیم و
این
کوتاه‌ترین طریقِ وصولِ به بهشت بود!

به یاد آر
که تنها دست‌آوردِ کشتار
جُل‌پاره‌ی بی‌قدرِ عورتِ ما بود.

خوش‌بینیِ‌ برادرت تُرکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.
سفاهتِ من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همگان را گردن زدند.
یوغِ ورزاو بر گردنِمان نهادند.
گاوآهن بر ما بستند
بر گُرده‌مان نشستند
و گورستانی چندان بی‌مرز شیار کردند
که بازماندگان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.

کوچِ غریب را به یاد آر
از غُربتی به غُربتِ دیگر،
تا جُستجوی ایمان
تنها فضیلتِ ما باشد.

به یاد آر:
تاریخِ ما بی‌قراری بود
نه باوری
نه وطنی.

نه،
جخ امروز
از مادر
نزاده‌ام.

۱۳۶۳
احمد شاملو
از دفتر مدايح بي صله

با صداي خودش
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,716
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری
سر خود آیینه را غرق تماشا ببری
مرده شور من عاشق که تورا میخواهم
گور بابای دلی که به اغوا ببری
چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم
به چه حقی مثلاشهرت لیلا ببری
به من اصلا چه که مهتابی و موی و تو بلند
چه کسی گفته مرا تا شب یلدا ببری
بخورد توی سرم پیک سلامت بادت
آه از دست شرابی که تو بالا ببری
کبک کوهی خرامان سر جایت بتمرگ
هی نخواه اینهمه صیاد به صحرا ببری
آخرین بار تو باشد که میایی در خواب
بعد از این پلک نبندم که به رویا ببری
لعنتی عمر مگر از سر راه آوردم
که همه وعده ی امرو و به فردا ببری
این غزل مال تو وردار و از اینجا گم شو
به درک با خودت آن را نبری یا ببری
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,716
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم
از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم


من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم
عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم


عشق یعنی که تو از آن کسی باشی و من
عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم


چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی
بشود دور و برت باشم و جرات نکنم


عشق تو از ته دل عمر مرا نفرین کرد
بی تو یک روز نیامد که دعایت نکنم


بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم
تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم


بی تو با خاطره ات هم سر دعوا دارم
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم

علی صفری
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,716
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
خواستم از غم عشق تو شکایت نکنم
به کسی پیش تو گفتم که حسادت نکنم

گفته بودم که دگر شکوه نیارم به برت
گله از،قاضی و از رسم عدالت نکنم

به دلم وعده دیدار تو را دادم و بس
به خدا جز تو به کس عرض ارادت نکنم

سر سجاده تو را می طلبم گر بدهد
به خداوندی او ترک عبادت نکنم

به وفاداری این جان وفادار قسم
که بغیر از تو و عشق تو اطاعت نکنم

دل سودا زده را پیش تو در بند کشم
و دراین سود،و زیان عرض ندامت نکنم

تا رقیبم نشود آگه از احوال دلم
می کنم جهد که سوی تو اشارت نکنم

به در خانه ی تو بسته دل خسته دخیل
نتوان خدمت این قبله ی حاجت نکنم

من و جام می و دل معتکف کوی توایم
چه کنم گر که به کوی تو اقامت نکنم

به تب عشق تو سوگند اگر سربرود
نرود قول من و ترک صداقت نکنم

به اشارات دو ابروی تو سوگند که من
نروم از در تو،ترک قرابت نکنم

دل ویرانه ی من تا که خراب غم توست
به خداوند قسم قصد عمارت نکنم

تو همه هستی من هستی و هستم با تو
"قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم

لیلا عبدی
 
ارسال‌ها
179
امتیاز
4,600
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1403
مدال المپیاد
نقره زمین شناسی
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی
دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست

خیلی شعر زیباییه، تشبیه دست یار به دسته ی کوزه واقعا زیباست;;):GreenHeart
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,716
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
چه ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم

طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم

مگو وقتی دل سد پاره‌ای بودت کجا بردی
کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم

ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم

ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
به او اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم

وحشی بافقی
 
ارسال‌ها
608
امتیاز
6,604
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 4
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1403
دنگ .... دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی درپی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ام پر شده از لذت
یا
به زنگار غمی آلوده است
لیک چون باید این دم گذرد
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است
دنگ ... دنگ
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل این
است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پیکر او می ماند
نقش انگشتانم
دنگ...
فرصتی از
کف رفت
قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
وارهانیده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال
پرده ای می گذرد
پرده ای می آید
می رود نقش پی نقش دگر
رنگ می لغزد بر رنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
دنگ ... دنگ
دنگ...

سهراب سپهری- مرگ رنگ
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
3,985
امتیاز
44,535
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
مادر! مرا ببخش .
فرزند خشمگین و خطا کار خویش را
مادر! حلال کن که سرا پا ندامت است
با چشم اشکبار، ز پیشم چو میروی
سر تا به پای من
غرق ملامت است.
هر لحظه در برابر من اشک ریختی
از چشم پر ملال تو خواندم شکایتی
بیچاره من، که به همه ی اشکهای تو
هرگز نداشت راه گناهم نهایتی
تو گوهری که در کف طفلی فتاده ای
من، ساده لوح کودک گوهر ندیده ام
گاهی بسنگ جهل، گهر را شکسته ام
گاهی بدست خشم بخاکش کشیده ام
مادر! مرا ببخش.
صد بار از خطای پسر اشک ریختی
اما لبت به شکوه ی من آشنا نبود
بودم در این هراس که نفرین کنی ولی
کار تو از برای پسر جز دعا نبود.
بعد از خدا ، خدای دل و جان من توئی
من،بنده ای که بار گنه می کشم به دوش
تو، آن فرشته ای که زمهرت سرشته اند
چشم از گناهکاری فرزند خود بپوش.
ای بس شبان تیره که در انتظار من
فانوس چشم خویش ــ به ره ، بر فروختی
بس شامهای تلخ که من سوختم ز تب
تو در کنار بستر من دست بر دعا
بر دیدگان مات پسر دیده دوختی
تا کاروان رنج مرا همرهی کنی
با چشم خواب سوز
چون شمع دیر پای
هر شب، گریستی
تا صبح ، سو ختی.
شبهای بس دراز نخفتی که با پسر
خوابد به ناز بر اثر لای لای تو.
رفتی به آستانه مرگ از برای من
ای تن به مرگ داده، بمیرم برای تو.
***
این قامت خمیده ی در هم شکسته ات
گویای داستان ملال گذشته هاست
رخسار رنگ رفته و چشمان خسته ات
ویرانه ای ز کاخ جمال گذشته هاست.
در چهره تو مهرو صفا موج می زند
ای شهره در وفا و صفا! می پرستمت
در هم شکسته چهره تو، معبد خداست
ای بارگاه قدس خدا! می پرستمت.
مادر!من از کشاکش این عمر رنج زای
بیمار خسته جان به پناه تو آمده ام
دور از تو هر چه هست، سیاهیست ، نور نیست
من در پناه روی چو ماه تو آمده ام
مادر ! مرا ببخش
فرزند خشمگین و خطا کار خویش را
مادر ،حلال کن که سرا پا ندامت است
با چشم اشکبار ز پیشم چو می روی
سر تا به پای من
غرق ملامت است.




مهدی سهیلی
 

MRΣZA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
378
امتیاز
4,372
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
ابهر
سال فارغ التحصیلی
1403
دانشگاه
شریف
رشته دانشگاه
مهندسی برق
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارک بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

تا خیال قد و بالای تو در فکر من است
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک
حاصل آن است که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکند بنیادم

ظاهر آن است که با سابقه حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا در دادم

ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم
داوری نیست که از وی بستاند دادم

دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت
وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم

هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی که من این جا زادم

سعدی
 
ارسال‌ها
608
امتیاز
6,604
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 4
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1403
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند

بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست

طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند

بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن

با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز

چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند

نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز

با همان شور و نوا دارد شبانی می کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان

با همین نخوت که دارد آسمانی می کند

سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز

در درونم زنده است و زندگانی می کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من

خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند

بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی

چون بهاران می رسد با من خزانی می کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند

آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان

دفتر دوران ما هم بایگانی می کند

"شهریارا" گو دل از ما مهربانان مشکنید

ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند

شهریار
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,716
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم

هوشنگ ابتهاج
 

hermione_m

کاربر جدید
ارسال‌ها
2
امتیاز
49
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۲
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1402
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی!
گفتمش در پاسخ:
تو چقدر حساسی...
تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان در دل من
قلبشان منزل من
صافى آب مرا ياد تو انداخت، رفيق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزيت هميشه چرخان!

نفست داغ،
تنت گرم،
دعایت با من!

"سهراب سپهري"
 

میگ میگ

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
107
امتیاز
982
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تبریز
سال فارغ التحصیلی
1398
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته ام دوست می دارم
 
ارسال‌ها
179
امتیاز
4,600
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1403
مدال المپیاد
نقره زمین شناسی
کاشکی زخم تو در جان داشتم
پای در کوه و بیابان داشتم

تا بپویم وسعت عشق تو را
مرکبی از نسل طوفان داشتم

دیدن روی تو آسان نیست آه
کاشکی من داغ هجران داشتم

آه از پاییز سرد ، ای کاش من
از تو باغی در بهاران داشتم


تا بیفشانم به پایت سر به سر
کاشکی جان فراوان داشتم

یک غزل بس نیست هجران تو را
کاشکی صدها شعر دیوان داشتم



یک شعر...،یک رمان معنی...،10 جلد توصیف...
من به شخصه خیلی این شعر رو دوست دارم
بیت اولی که بولد کردمش سلمان هراتی رو سنگ قبرش نوشته:)
 

امیرحسین.

کاربر جدید
کنکوری 1404
ارسال‌ها
2
امتیاز
20
نام مرکز سمپاد
علامه طباطبایی
شهر
تبریز
سال فارغ التحصیلی
1404
مدال المپیاد
برنز زیست-طلای نانو
شنیدم گوسپندی را بزرگی /رهانید از دهان و دست گرگی

شبانگه کارد در حلقش بمالید /روان گوسپند از وی بنالید

که از چنگال گرگم در ربودی /چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,716
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه‌ای بر در این خانه‌ی تنها زد و رفت

دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت

دل خورشیدی‌اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت

همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله‌ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,716
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
هيچ کس ويرانيم را حس نکرد
وسعت تنهائيم را حس نکرد

در ميان خنده هاي تلخ من
گريه پنهانيم را حس نکرد

در هجوم لحظه هاي بي کسي
درد بي کس ماندنم را حس نکرد

آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پايانيم را حس نکرد

رفتم که نبینی پریشان شدنم را
غمناک ترین لحظه ی ویران شدنم را

در خویش فرو رفتم و در خویش شکستم
تا تو نبینی غم تنها شدنم را
 

f.hn

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
198
امتیاز
4,385
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
زمین شناسی
آمدی در خواب من دیشب چه کاری داشتی
ای عجب از این طرف ها هم گذاری داشتی

راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی

مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان!
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی

سر به زیر انداختی و گفتی آهسته سلام
لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی

خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی

با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش
سر به دوشم هق هق بی اختیاری داشتی

وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش میشد باز در خوابم گذاری داشتی

عشق یعنی بی گلایه لب فروبستن، سکوت
دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی...

شهریار
 
بالا