بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

ارسال‌ها
608
امتیاز
6,604
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 4
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1403
من به سیبی خوشنودم
و به بوییدن یک بوته ء بابونه .
من به یک آینه ، یک بستگی پاک قناعت دارم .
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد .
و نمی خندم اگر فلسفه ای ، ماه را نصف کند .
من صدای پر بلدرچین را ، می شناسم ،
رنگ های شکم هوبره را ، اثر پای بز کوهی را .
خوب می دانم ریواس کجا می روید ،
سار کی می آید ، کبک کی می خواند، باز کی می میرد ،
ماه در خواب بیابان چیست ،
مرگ در ساقه ء خواهش
و تمشک لذت ، زیر دندان هم آغوشی .
زندگی رسم خوشایندی است .
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،
پرشی دارد اندازه ء عشق .
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه ء عادت از یاد من و تو برود .
زندگی جذبه ء دستی است که می چیند .
زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .
زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .
زندگی تجربه ء شب پره در تاریکی است .
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد .
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد .
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ء مسدود هواپیماست .
خبر رفتن موشک به فضا ،
لمس تنهایی " ماه "،
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر .
زندگی شستن یک بشقاب است .
زندگی یافتن سکه ء دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی " مجذور" آینه است .
زندگی گل به " توان " ابدیت ،
زندگی " ضرب " زمین در ضربان دل ما ،
زندگی " هندسه ء " ساده و یکسان نفسهاست .
هر کجا هستم ، باشم ،
آسمان مال من است .
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبیست، کبوتر زیباست
و چرا در قفس کسی کرکس نیست؟
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟
چشم ها را بیاد شست جور دیگر باید دید.
واژه ها رو باید شست
واژه باید خود باد خود باران باشد.

بخشهایی از شعر بلند صدای پای آب - سهراب سپهری
 

s@rah

:-"
ارسال‌ها
529
امتیاز
12,674
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۴
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد
که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی

سعدی​
 

nobody8

کاربر فعال
ارسال‌ها
20
امتیاز
352
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
چشمت چو تیغ غمزه خونخوار برگرفت
با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت

عاشق ز سوز درد تو فریاد درنهاد
مؤمن ز دست عشق تو زنار برگرفت

عشقت بنای عقل به کلی خراب کرد
جورت در امید به یک بار برگرفت

شوری ز وصف روی تو در خانگه فتاد
صوفی طریق خانه خمار برگرفت

با هر که مشورت کنم از جور آن صنم
گوید ببایدت دل از این کار برگرفت

دل برتوانم از سر و جان برگرفت و چشم
نتوانم از مشاهده یار برگرفت

سعدی به خفیه خون جگر خورد بارها
این بار پرده از سر اسرار برگرفت
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,716
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی‌ست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته‌ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
 

Scarlett

✷‿✷
ارسال‌ها
452
امتیاز
7,874
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
2025
هوشنگ ابتهاج
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی‌ست هوا؟

یا گرفته است هنوز ؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است

آسمانی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه می‌بینم دیوار است

آه این سخت سیاه

آنچنان نزدیک است

که چو بر می‌کشم از سینه نفس

نفسم را بر می‌گرداند

ره چنان بسته که پرواز نگه

در همین یک قدمی می‌ماند

کورسویی ز چراغی رنجور

قصه‌پرداز شب ظلمانیست

نفسم می‌گیرد

که هوا هم اینجا زندانی‌ست

هر چه با من اینجاست

رنگ رخ باخته است

آفتابی هرگز

گوشه چشمی هم

بر فراموشی این دخمه نینداخته است

اندر این گوشه خاموش فراموش شده

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

یاد رنگینی در خاطر من

گریه می‌انگیزد

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می‌گرید

چون دل من که چنین خون ‌آلود

هر دم از دیده فرو می‌ریزد

ارغوان

این چه رازیست که هر بار بهار

با عزای دل ما می‌آید؟

که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است

وین چنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می‌افزاید؟

ارغوان پنجه خونین زمین

دامن صبح بگیر

وز سواران خرامنده خورشید بپرس

کی بر این دره‌ی غم می‌گذرند؟

ارغوان خوشه خون

بامدادان که کبوترها

بر لب پنجره‌ی باز سحر غلغله می‌آغازند

جان گل رنگ مرا

بر سر دست بگیر

به تماشاگه پرواز ببر

آه بشتاب که هم پروازان

نگران غم هم پروازند

ارغوان بیرق گلگون بهار

تو برافراشته باش

شعر خونبار منی

یاد رنگین رفیقانم را

بر زبان داشته باش

تو بخوان نغمه ناخوانده‌ی من

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
 

Scarlett

✷‿✷
ارسال‌ها
452
امتیاز
7,874
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
2025
زندگی، قبل از هرچیز زندگى‌ست!
گل مى‌خواهد، موسیقى مى خواهد،
زیبایى مى خواهد …
زندگى، حتى اگر یکسره جنگیدن هم باشد،
خستگى در کردن مى‌خواهد
عطر شمعدانى‌ها را بوییدن مىخواهد
خشونت هست، قبول؛
اما خشونت، اصل که نیست
زایده است، انگل است، مرض است
ما باید به اصلمان برگردیم.
زخم را که مظهر خشونت است
با زخم نمى بندند
با نوار نرم و پنبه پاک مى بندند
با محبت. با عشق …
#نادر_ابراهیمی
 

Scarlett

✷‿✷
ارسال‌ها
452
امتیاز
7,874
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
2025
دشت هایی چه فراخ



کوه هایی چه بلند



در گلستانه چه بوی علفی می آمد



من در این آبادی، پی چیزی می گشتم



پی خوابی شاید



پی نوری، ریگی، لبخندی



من چه سبزم امروز



و چه اندازه تنم هوشیار است



نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه



زندگی خالی نیست



مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست



آری



تا شقایق هست، زندگی باید کرد



در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح



و چنان بی تابم، که دلم می خواهد



بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه

دورها آوایی است، که مرا می خواند...

، که مرا می خواند...
 

Scarlett

✷‿✷
ارسال‌ها
452
امتیاز
7,874
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
2025
"زندگی پوچ است، بی معناست

راست می‌گویی رفیق راه

زندگی یک لحظه تنهای تو خالیست

خالی این لحظه را پر کن

زندگی عالی‌ست!"
 

Scarlett

✷‿✷
ارسال‌ها
452
امتیاز
7,874
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
2025
با پای خود رفتیم و هی گفتیم تَقدیر

در گِل نشستیم و به خود بَستیم زنجیر

تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم

یک عمر در پرواز خود کردیم تأخیر

تا راحت ِ وجدان مان بر هم نَریزد

هر درد را با حکمتی کردیم تفسیر

از ماست هر ظلمی که در هر لحظه بر ماست

این است رمز ِ نهضت و آغاز تغییر.
 

Scarlett

✷‿✷
ارسال‌ها
452
امتیاز
7,874
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
2025
اگر این داستان زندگی من بود

به گمان هرگز آن را برایت نمی گفتم

گیرم که پیرمردی زمستان های بیشتری پشت سر نهاده باشد

چندان که این زمستان ها بال های او را همچون برفی سنگین کمان کنند از اینهمه چه حاصل؟

بسیاری بدین سان زیسته اند

و بسی بدین گونه خواهد زیست

و سرانجام علفی خواهند بود بر کوهی
 

Scarlett

✷‿✷
ارسال‌ها
452
امتیاز
7,874
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
2025
زندگی سهراب سپهری



شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

:با خودم می گفتم

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

!!!هیچ

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند



زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.

سهراب سپهری
 

Scarlett

✷‿✷
ارسال‌ها
452
امتیاز
7,874
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
2025
هر که رنجی برد، گنجش شد پدید

هر که جدی کرد، بر جودی رسید

چون گرانی ها اساس راحت است

تلخ ها هم پیشوای نعمت است

هر که در قصری قرین دولتی است

آن، جزای کارزار و محنتی است
 

Scarlett

✷‿✷
ارسال‌ها
452
امتیاز
7,874
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
2025
خوش باش که هر که راز داند
داند که خوشی خوشی کشاند

شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند
مولانا
 

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,487
امتیاز
70,729
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
پادوا
رشته دانشگاه
روان شناسی
از خاطرات گمشده می آیم تابوتی از نگاه تو بر دوشم
بعد از تو من به رسم عزاداران غیر از لباس تیره نمی‌پوشم

در سردسیری از منِ بیهوده وقتی که پوچ و خسته و دلسردم
شبها شبیه خواب و خیال انگار تب می کند تن تو در آغوشم

تکثیر می‌شوند و نمی‌میرند سلولهای خاطره‌ات در من
انگار مانده چشم تو در چشمم لحن صدای گرم تو در گوشم

هرچند زیر این همه خاکستر، آتش بگیر و شعله بکش در من
حتی پس از گذشت هزاران سال روشن شو ای ستاره خاموشم

بعد از تو شاید عاقبت من نیز مانند خواجه حافظ شیراز است
من زنده‌ام به شعر و پس از مرگم مردُم نمی کنند فراموشم

(نجمه زارع؟)
 

Nathanael

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
9
امتیاز
50
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
دانشگاه
?
رشته دانشگاه
?
شنیده‌اید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطر بیچارگان نیاسودن

بکاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن

همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن

ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن، روح را نفرسودن

برون شدن ز خرابات زندگی هشیار
ز خود نرفتن و پیمانه‌ای نپیمودن

رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دریکه فتنه‌اش اندر پس است نگشودن
پروین اعتصامی
 

nobody8

کاربر فعال
ارسال‌ها
20
امتیاز
352
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
می گویم اما درد دل سربسته تر بهتر
بغض گلوی مردها نشکسته تر بهتر

وقتی که چای چشمِ پر رنگِ تو دم باشد
مردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر

در مکتب چشمت گرفتم کاردانی را
ابروی تو هر قدر ناپیوسته تر بهتر

سخت است فتح کشوری که متحد باشد
موهای تو آشفته و صد دسته تر بهتر

از دور می آیی و شعرم بند می آید
موی تو وا باشد، دهانم بسته تر... بهتر
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,716
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
اشکم در میاد هر دفعه با خوندم این (: چقدر دنیا نامرده (:

{میخرم ، میخرم } این جمله ی تکراری بود
و دروغ پدری از سر ناداری بود

دختری زل زده بر عمق نگاه پدری
اشک آغشته به شرم از پدری جاری بود

{میخرم ، میخرم این ماه نه ماهی دگر }
قول پوشالی اش از شدت ناچاری بود

خانه بی روح تر از حجم سکوت برهوت
نبض بیدار فقط ساعت دیواری بود

و زمان گنگ تر از لحظه ی عاشق ، گذران
تپش ثانیه هم در تب بیماری بود

بغض دیرین پدر بود که یکباره شکست
زخم چندین دهه گویی به دلش کاری بود

{ای فلک ، این چه تفاوت ؟ چه تمایز؟ چه ملال؟
ای خدا این چه شقاوت ؟ چه نگونساری بود؟}

یک سحر گشت مصمم به خطر کردن و گفت
{زندگی کردن من بودن اجباری بود .....}
 

Lushato

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,899
امتیاز
22,563
نام مرکز سمپاد
frz 1
شهر
idk
سال فارغ التحصیلی
1403
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم
که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان


غزل ۳۸۷ حافظ :‌)
 
ارسال‌ها
608
امتیاز
6,604
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 4
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1403
ما

در هیأت پروانه‌ی هستی

با همه توانایی‌ها و تمدن‌هامان شاخکی بیش نیستیم!

برای زمین، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد

یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی‌ها و مشکلات ما نیست

اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم

سرانجام به خودمان خواهیم رسید

حسین پناهی
 

s@rah

:-"
ارسال‌ها
529
امتیاز
12,674
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۴
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ
ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ
ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ نَرُﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐُﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑَﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟
ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐِ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟
ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ
ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ
ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ
 
بالا