هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب:
مرده ای را جان به رگ ها ریخت،
پا شد از جا در میان سایه و روشن،
بانگ زد بر من :مرا پنداشتی مرده
و به خاک روزهای رفته بسپرده؟
لیک پندار تو بیهوده است:
پیکر من مرگ را از خویش می راند.
سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است.
من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم.
شادی ات را با عذاب آلوده می سازم.
با خیالت می دهم پیوند تصویری
که قرارت را کند در رنگ خود نابود.
درد را با لذت آمیزد،
در تپش هایت فرو ریزد.
نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود.
مرده لب بربسته بود.
چشم می لغزید بر یک طرح شوم.
می تراوید از تن من درد.
نغمه می آورد بر مغزم هجوم.
دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنهای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایهای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم میبندد
میکنم هر چه تلاش،
او به من می خندد .
نقشهایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرحهایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود .
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست در این خاموشی
دستها پاها در قیر شب است
اين شعر سهراب رو هم تازه ديدم خيلي قشنگه ...
ولي كلا من شعراي سهراب رو زياد نمي فهمم ... مخصوصا اون قريه خاكش رو
خب پس حالا که دوست داشتید یکی دیگه هم میدم.
امشب میخوام رو آسمون عکس چشاتو بکشم
اگر نگاهم نکنی ناز نگازو بگشم
ای کاش بدونی چشاتو به صد تا دنیا نمیدم
یه موج گیسوی تو را به صد تا دریا نمیدم
به آرزو هام می رسم وقتی که تو پیشم باشی
امیدوارم تکراری نباشه.بقیش اشو متاسفانه نمیدونم اگه کسی کاملشو داره اگه بزاره ممنون میشم.
شعر های شما هم خیلی قشنگ بود.
چون طولانيه يه خرده شو ميذارم
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
منم همینطور
یکی دیگه:آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
...........................
یه سری دیگه ام هس حالا بعدا میذارم
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان گونه زردش دلیل ناله زارش گواست
مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
دلشده پای بند گردن جان در کمند زهره گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلودو دور یا خزانی خالی از فریادو شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخو شیرین روز ها
روز پوچی همچون روزان دگر سایه ای از امروزها دیروز ها!
زیبا تر از شعر کوچه ی فریدون مشیری جوابیه که هما میر افشار بهش داده....
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم ......صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟؟؟؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی.....
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم..................تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی............نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم.....
بی تو من در همهی شهر غریبم.......بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی................
تو همه بود و نبودی......تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم..
گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم...............
من و یک لحظه جدایی نتوانم....نتوانم..بی تو من زنده نمانم.......
وای من چند تا شعر رو خیلی خیلی دوس دارم
یکیش کوچه مشیری
یکیش تو به من خندیدی و همینطور جوابش
یکی دیگش هم اینه:
اي نگـــاهت نخــي از مخمل و از ابــــريشم