راه حل نهایی من برای وقتایی که حالم بده و هیچ چیز اثرگذار نیست شعر خوندن و حفظ کردنه. و توی جستجوها و خوندنهای چندوقت پیشم این رو خیلی دوست داشتم. خود غزل سرودن بخاطر محدودیت قافیه خیلی کار سادهای نیست. و معمولا هر بیت یه مضمون داره. این شعر فقط یک استعاره رو تو قالب غزل بسط داده و همهی بیتهاش پیوند مفهومی داره. به نظرم خیلی خوبه. پانتهآ صفایی هر کی هستی دمت گرم : ))
درختها همه عریان شدند، آبان شد
و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد
نیامدی و نچیدی انار سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد
نیامدی و ترک خورد سینهی من و آه
چقدر یکشبه یاقوت سرخ ارزان شد
چقدر باغ پر از جعبههای میوه شد و
چقدر جعبهی پر راهی خیابان شد
چقدر چشم به راهت نشستم و تو چقدر
گذشتن از من و رفتن برایت آسان شد
چطور قصهام اینقدر تلخ پایان یافت؟
چطور آن چه نمیخواستم شود آن شد؟
انار سرخ سر شاخه خشک شد افتاد
و ذهن باغ پر از خندهی کلاغان شد