بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

ن.رها

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
117
امتیاز
155
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
شیراز
مدال المپیاد
المپیاد های ریاضی و کامپیوتر
رشته دانشگاه
مهندسی شهرسازی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

نابينا به ماه گفت : دوستت دارم .
ماه گفت : چه طوري ؟ تو که نمي بيني .

نابينا گفت : چون نمي بينمت دوستت دارم .

ماه گفت : چرا ؟

نابينا گفت : اگر مي ديدمت عاشق زيباييت مي شدم ولي حالا که نمي بينمت عاشق خودت هستم
 

ن.رها

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
117
امتیاز
155
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
شیراز
مدال المپیاد
المپیاد های ریاضی و کامپیوتر
رشته دانشگاه
مهندسی شهرسازی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!


يه روز ديدن مجنون نشسته هي با دستش مي نويسه ليلي....هي گريه مي کنه اشکش مياد....اسم ليلي پاک ميشه...خاک ها مبدل به گل ميشه....گفتن چي کار مي کني؟ مگه ديوونه شدي؟....گفت: چون ميسر نيست ما را کام او........عشق بازي مي کنيم با نام او
 

ن.رها

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
117
امتیاز
155
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
شیراز
مدال المپیاد
المپیاد های ریاضی و کامپیوتر
رشته دانشگاه
مهندسی شهرسازی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

گفتم غم عشق یار دارم، چه کنم؟
در دل غم بیشمار دارم، چه کنم؟

گفتا که چو لاله باش و خاموش بسوز
گفتم دل داغدار دارم، چه کنم؟

گفتا که دل از زلف درازش برگیر
گفتم شب انتظار دارم، چه کنم؟

گفتا که بسوز و با غم عشق بساز
گفتم دل بیقرار دارم، چه کنم؟

گفتا که ز جام باده همت مطلب
گفتم سر پر خمار دارم، چه کنم



گفتا نظر از من جفاکار ببند
گفتم به رهت گذار دارم، چه کنم؟

گفتا که ز عمر بی امان دیده بپوش
گفتم به زمانه کار دارم، چه کنم؟

گفتا که مکن شکوه چو شهدی از چرخ
گفتم غم روزگار دارم، چه کنم؟
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

می‌تراود مهتاب

می‌درخشد شبتاب،

نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می‌شکند.

نگران با من استاده سحر

صبح می‌خواهد از من

کز مبارک دم او آورم این قوم بجان باخته را بلکه خبر

در جگر لیکن خاری

از ره این سفرم می‌شکند .

نازک آرای تن ساق گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دریغا! به برم می‌شکند

دستها می‌سایم

تا دری بگشایم

بر عبث می‌پایم

که به در کس آید

در ودیوار بهم ریخته‌شان

بر سرم می‌شکند.

*****************************************
دختر كوچولوی صاحبخانه از آقای ”كی” پرسید:
اگر كوسه ها آدم بودند با ماهیهای كوچولو مهربانتر میشدند؟
آقای كی گفت: البته! اگر كوسه ها آدم بودند
توی دریا برای ماهیها جعبه های محكمی میساختند
همه جور خوراكی توی آن میگذاشتند
مواظب بودند كه همیشه پر آب باشد
هوای بهداشت ماهیهای كوچولو را هم داشتند
برای آنكه هیچوقت دل ماهی كوچولو نگیرد
گاهگاه مهمانیهای بزرگ بر پا میكردند
چون كه گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است!
برای ماهیها مدرسه میساختند
و به آنها یاد میدادند
كه چه جوری به طرف دهان كوسه شنا كنند
درس اصلی ماهیها اخلاق بود
به آنها میقبولاندند
كه زیباترین و باشكوهترین كار برای یك ماهی این است
كه خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یك كوسه كند
به ماهی كوچولو یاد میدادند كه چطور به كوسه ها معتقد باشند
و چه جوری خود را برای یك آینده زیبا مهیا كنند
آینده ای كه فقط از راه اطاعت به دست میآید
اگر كوسه ها آدم بودند
در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت
از دندان كوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی میكشیدند
ته دریا نمایشنامه به روی صحنه میآوردند كه در آن ماهی كوچولوهای قهرمان
شاد و شنگول به دهان كوسه ها شیرجه میرفتند
همراه نمایش، آهنگهای محسوركننده ای هم مینواختند كه بی اختیار
ماهیهای كوچولو را به طرف دهان كوسه ها میكشاند
در آنجا بیتردید مذهبی هم وجود داشت
كه به ماهیها میآموخت
“زندگی واقعی در شكم كوسه ها آغاز میشود”

برتولد برشت
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

« با همگان به سر شود با تو به سر نمی شود»
دل سرعقل آمده ساده و خر نمی شود
گرچه که پنچرم نمود ، نیش نگاه گرم تو.
وصله زدم به این دلم ،بار دگر نمی شود
عشوه و ناز میکنی دست دراز می کنی
گرچه دگر به راه تو سینه سپر نمی شود
ترک دیار کرده ام، پشت به یار کرده ام.
با دو سه بار ترک تو رفع خطر نمی شود
از تو که دور می شوم ، پر شر وشور می شوم
مثل قدیم شام من با توسحر نمی شود
بی تو عسل به کام من ، بودن باتو دام من
تلخی کام من دگر با تو شکر نمی شود
دور شو از کنار من، دشمن اعتبار من
دیدن تو برای من حض بصر نمی شود
بی خودی ات بهانه شد، ترک تو« جاودانه» شد
عقل زغمزه ات دگر دست به سر نمی شود
منقل و فور وبنگ من ، مایۀ داغ و ننگ من
بودن در کنار تو غیر ضرر نمی شود
از دم و دود خسته ام ، گرز بلا شکسته ام
من سه طلاقه کردمت، صرف نظر نمی شود
 

Behrad

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
509
امتیاز
8,772
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب یک
دانشگاه
دانشگاه تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان‌ست.
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزان‌ست.
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان‌ست.


نفس، کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاین‌ست، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سردست. . . آی . . .
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!

منم من، میهمان هر شبت، لولی‌وش مغموم.
منم من، سنگ تیپا خوردۀ رنجور.
منم، دشنام پست آفرینش، نغمۀ ناجور.

نه از رومم، نه از زنگم، همان بی‌رنگ بی‌رنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد.
تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان‌ست.


من امشب آمدستم وام بگزارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان‌ست.

و قندیل سپهر تنگ‌میدان، مرده یا زنده،
به تابوت ستبر ظلمت نه‌توی مرگ‌اندود، پنهان‌ست.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان‌ست.

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان،
نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین،
درختان اسکلت‌های بلورآجین،
زمین دل‌مرده، سقف آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان‌ست.


مهدی اخوان ثالث
تهران ـ دی‌ماه 1334
از مجموعۀ «زمستان»
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

تقسیم ارث و میراث :D!!!از وحشی بافقی

زیباتر آنچه مانده ز بابا از آن تو
بد ای برادر از من و اعلا از آن تو

این تاس خالی از من و آن کوزه‌ای که بود
پارینه پر ز شهد مصفا از آن تو

یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من
مهمیز کله تیز مطلا از آن تو

آن دیگ لب شکسته‌ی صابون پزی ز من
آن چمچه‌ی هریسه و حلوا از آن تو

این قوچ شاخ کج که زند شاخ، از آن من
غوغای جنگ قوچ و تماشا از آن تو

این استر چموش لگد زن ازآن من آن
گربه‌ی مصاحب بابا از آن تو

از صحن خانه تا به لب بام از آن من
از بام خانه تا به ثریا از آن تو :D :D
 

sk1v

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
721
امتیاز
1,933
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 3
شهر
تهران
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

من شعر لطف حق از پروین رو خیلی دوست دارم

مادر موسی، چو موسی را به نیل / در فکند، از گفتهٔ رب جلیل

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه / گفت کای فرزند خرد بی‌گناه

گر فراموشت کند لطف خدای / چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گر نیارد ایزد پاکت بیاد / آب خاکت را دهد ناگه بباد

وحی آمد کاین چه فکر باطل است / رهرو ما اینک اندر منزل است

پردهٔ شک را برانداز از میان / تا ببینی سود کردی یا زیان

ما گرفتیم آنچه را انداختی / دست حق را دیدی و نشناختی

در تو، تنها عشق و مهر مادری است / شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است

نیست بازی کار حق، خود را مباز / آنچه بردیم از تو، باز آریم باز

سطح آب از گاهوارش خوشتر است / دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است

رودها از خود نه طغیان میکنند / آنچه میگوئیم ما، آن میکنند

ما بدریا حکم طوفان میدهیم / ما بسیل و موج فرمان می‌دهیم

نسبت نسیان بذات حق مده / بار کفر است این، بدوش خود منه

به که برگردی، بما بسپاریش / کی تو از ما دوست‌تر میداریش

نقش هستی، نقشی از ایوان ماست / خاک و باد و آب، سرگردان ماست

قطره‌ای کز جویباری میرود / از پی انجام کاری میرود

ما بسی گم گشته باز آورده‌ایم / ما بسی بی توشه را پرورده‌ایم

میهمان ماست، هر کس بینواست / آشنا با ماست، چون بی آشناست

ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند / عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند

سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت / ز آتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت

کشتئی زآسیب موجی هولناک / رفت وقتی سوی غرقاب هلاک

تند بادی، کرد سیرش را تباه / روزگار اهل کشتی شد سیاه

طاقتی در لنگر و سکان نماند / قوتی در دست کشتیبان نماند

ناخدایان را کیاست اندکی است / ناخدای کشتی امکان یکی است

بندها را تار و پود، از هم گسیخت / موج، از هر جا که راهی یافت ریخت

هر چه بود از مال و مردم، آب برد / زان گروه رفته، طفلی ماند خرد

طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت / بحر را چون دامن مادر گرفت

موجش اول، وهله، چون طومار کرد / تندباد اندیشهٔ پیکار کرد

بحر را گفتم دگر طوفان مکن / این بنای شوق را، ویران مکن

در میان مستمندان، فرق نیست / این غریق خرد، بهر غرق نیست

صخره را گفتم، مکن با او ستیز / قطره را گفتم، بدان جانب مریز

امر دادم باد را، کان شیرخوار / گیرد از دریا، گذارد در کنار

سنگ را گفتم بزیرش نرم شو / برف را گفتم، که آب گرم شو

صبح را گفتم، برویش خنده کن / نور را گفتم، دلش را زنده کن

لاله را گفتم، که نزدیکش بروی / ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی

خار را گفتم، که خلخالش مکن / مار را گفتم، که طفلک را مزن

رنج را گفتم، که صبرش اندک است / اشک را گفتم، مکاهش کودک است

گرگ را گفتم، تن خردش مدر / دزد را گفتم، گلوبندش مبر

بخت را گفتم، جهانداریش ده / هوش را گفتم، که هشیاریش ده

تیرگیها را نمودم روشنی / ترسها را جمله کردم ایمنی

ایمنی دیدند و ناایمن شدند / دوستی کردم، مرا دشمن شدند

کارها کردند، اما پست و زشت / ساختند آئینه‌ها، اما ز خشت

تا که خود بشناختند از راه، چاه / چاهها کندند مردم را براه

روشنیها خواستند، اما ز دود / قصرها افراشتند، اما به رود

قصه‌ها گفتند بی‌اصل و اساس / دزدها بگماشتند از بهر پاس

جامها لبریز کردند از فساد / رشته‌ها رشتند در دوک عناد

درسها خواندند، اما درس عار / اسبها راندند، اما بی‌فسار

دیوها کردند دربان و وکیل / در چه محضر، محضر حی جلیل

سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک / در چه معبد، معبد یزدان پاک

رهنمون گشتند در تیه ضلال / توشه‌ها بردند از وزر و وبال

از تنور خودپسندی، شد بلند / شعلهٔ کردارهای ناپسند

وارهاندیم آن غریق بی‌نوا / تا رهید از مرگ، شد صید هوی

آخر، آن نور تجلی دود شد / آن یتیم بی‌گنه، نمرود شد

رزمجوئی کرد با چون من کسی / خواست یاری، از عقاب و کرکسی

کردمش با مهربانیها بزرگ / شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ

برق عجب، آتش بسی افروخته / وز شراری، خانمان‌ها سوخته

خواست تا لاف خداوندی زند / برج و باروی خدا را بشکند

رای بد زد، گشت پست و تیره رای / سرکشی کرد و فکندیمش ز پای

پشه‌ای را حکم فرمودم که خیز / خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز

تا نماند باد عجبش در دماغ / تیرگی را نام نگذارد چراغ

ما که دشمن را چنین میپروریم / دوستان را از نظر، چون میبریم

آنکه با نمرود، این احسان کند / ظلم، کی با موسی عمران کند

این سخن، پروین، نه از روی هوی ست / هر کجا نوری است، ز انوار خداست



* مولوی هم چندبیتی درباره ی به آب انداختن موسی و اینکه مادر
حضرت موسی باید توکل کنه داره. آقای باستانی پاریزی(خدا حفظش کنه قلمش شاهکاره)
یه مقاله ای نوشت به نام "موسی یا فرعون- تولد تاریخ" و در اون جا شعر مولوی
و بعدش هم چند بیت از همین مثنوی پروین رو نقل کرده بودن و ضمن تحسین شعر پروین میگن:
"...پروین اعتصامی ، هفتصد سال بعد ، این تابلوو را آن قدر زنده نقاشی می کند که اگر مولوی
از خاک بر می خاست،دستش را می بوسید و از او اجازه می گرفت که بقیه ی شعر را در مثنوی
خود بگنجاند." چن وقت بعد ایشون میرن پیش آقای حسینعلی راشد(سخنران مشهور مذهبی قبل از انقلاب
که بیش از سی سال بصورت هفتگی در رادیو سخنرانی کرد،خدا روحشو غریق رحمت کنه) که اتفاقا ایشون هم
به اشعار پروین عباقه داشته و به اونا استشهاد میکرده، اون جا آقای راشد خیلی از مقاله ی آقای پاریزی تعریف میکنن
و میگن کاش نمی نوشتی که مولانا دست پروین را می بوسید ، حق بود می نوشتی اجازه می داد که شعر پروین وارد کتابش
شود. آقای پاریزی جواب میدن: مقصودم آن بود که مولانا دست پروین را از روی چادر می بوسید :D
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

باید که شیوه‌ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده‌ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه‌ی یک دوست سر زدم

این‌بار شکل در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

باید که قیچی چمنم را عوض کنم

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم

گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم

دستی به جام باده و دستی به زلف یار

پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست

وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم

مرگا به من که با پر طاووس عالمی

یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته‌اند

باید چراغ مه‌شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت خودرو نشسته‌ام

امروز می‌روم لگنم را عوض کنم

تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد

روزی هزار بار فنرم را عوض کنم

با من برادران زنم خو ب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم

دارد قطار عمر کجا می‌برد مرا؟

یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور می‌شوم کفنم را عوض کنم

سروده: ناصر فیض
 

brano

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
421
امتیاز
1,054
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
همدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

انصافا نمی تونم بین اون همه شعر الان چیزی انتخاب کنم
اما این شعر رو واقعا دوس دارم راجب بمه موضوش کلی نیست اما تمام اصول یه شعر واقعا جا افتاده رو داره هنوز صدای شاعرش تو گوشمه تضمین های جا افتاده اش رو نگا کنین :

داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم مرگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم

مرد آن است که از نسل سیاوش باشد عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد

چند قرن است که زخمی متوالی دارند از کویر آمده ها بغض سفالی دارند

بنویسید گلوهای شما راه بهشت بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت

بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت پسری زیر زمین بود و پدر بیل نداشت

بنویسید که با عطر وضو آوردند نعش دلدار مرا لای پتو آوردند

زلف ها گر چه پر از خاک و و لبش گر چه کبود دوش می آمد و رخساره برافروخته بود

بنویسید که بم مظهر گمنامی هاست سرزمین نفس زخمی بسطامی هاست

خوب داند که به این سینه چها می گذرد هر که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذرد

بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود از در و پنجره ها ضجه ی مرگ آمده بود

شهر آنقدر پریشان شده بود از تاریخ شاه قاجار به دلداری ارگ آمده بود

با دلی پر شده از زخم، نمک می خوردیم «دوش وقت سحر از» غصه ترک می خوردیم

ننویسید که بم تلی از آوار شده است بم به خال لبت ای دوست گرفتار شده است

مثل وقتی که دل چلچله ای می شکند مرد هم، زیر غم زلزله ای می شکند

زیر بار غم شهرم جگرم می سوزد به خدا بال و پرم بال و پرم می سوزد

مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش هر قدر این ور و آن ور بپرم می سوزد

بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر که در این شهر پر از دود و دم می سوزد

چاره ای نیست گلم قسمت من هم این است دل به هر سرو قدی می سپرم می سوزد

الغرض از غم دنیا گله ای نیست عزیز گله ای هست اگر حوصله ای نیست عزیز

یاد داند به ما نخل کمر تا نکنیم آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم

آسمان هست غزل هست کبوتر داریم باید این چادر ماتم زده را برداریم

تن ترد همه ی چلچله ها در خاک و پای هر گور چهل نخل تناور داریم

مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر پشت هر پنجره یک ایرج دیگر داریم

مثل ققنوس ز ما بار شرر خواهد خواست بم همینطور نمی ماند و بر خواهد خواست

داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول؟ تبری همنفس باغ نبینید قبول؟

هیچ جای دل آباد شما بم نشود سایه لطف خدا از سر ما کم نشود

گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید داغ دیدیم امید است دعامان بکنید

بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

حامد عسکری
 

amooshalbo

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
مدال المپیاد
وات ؟!
دانشگاه
فردوسی !
رشته دانشگاه
ریاضی !
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

انتخاب یه شعر ....یه شعر هست که هیچ وقت از خاطر من نمیره !

مادرم پنجره را دوست نداشت
با وجودى که بهار
از همین پنجره مى آمدو
مهمان دل ما مى شد
با وجودى که همین پنجره بود
که به ما مژده ى باز آمدن چلچله ها را مى داد
مادرم پنجره را دوست نداشت
مادرم می ترسید
که لحاف ، نیه مشب
از روی خواهر کوچک من پس برود
یا که وقتی باران می بارد
گوشه ی قالی ما تر بشود
هر زمستان سرما
روی پیشانی مادرخطی ازغم می کاشت
مادرم پنجره را دوست نداشت
پنجره شیشه نداشت


فک میکنم شاعر.........نیلوفر لاری هست
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

وحشی بافقی x::




دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد

من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم
که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد
...


همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد

ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان
همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد

به هوای باغ مرغان همه بالها گشاده
به شکنج دام مرغی چه کند که پر ندارد

بکش و بسوز و بگذر منگر به این که عاشق
بجز این که مهر ورزد گنهی دگر ندارد

می وصل نیست وحشی به خمار هجر خو کن
که شراب ناامیدی غم درد سر ندارد

***************************

نيازی کز هوس خيزد کدامش آبرو باشد
نياز بلهوس همچون نماز بی وضو باشد

ز مستی آنکه میگوید اناالحق کی خبر دارد
که کرسی زیر پا، یا ریسمانش در گلو باشد

نهم در پای جان بندی که تا جاوید نگریزد
از آن کاکل که من دانم گرم یک تار مو باشد

به خون غلتيدم از عشق تو، سد چون من نگرداند
به یک پيمانه آن ساقی کش این می در سبو باشد

نه صلحت باعثی دارد نه خشمت موجبی ، یارب
چه خواند این طبيعت را کسی وین خو چه خو باشد

بدین بی مهری ظاهر مشو نوميد ازو وحشی
چه میدانی توشاید در ته خاطر نکو باشد

**********************

ملول از زهد خویشم ساکن میخانه خواهم شد
حریف ساغر و هم مشرب پیمانه خواهم شد

اگر بیند مرا طفلی به این آشفتگی داند
که از عشق پری رخساره ای دیوانه خواهم شد

شدم چون رشته ای از ضعف و دارم شادمانی ها
که روزی یار با آن گوهر یکدانه خواهم شد

به هر جا می رسم افسانه عشق تو می گویم
به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد

مگو وحشی کجا می باشد و منزل کجا دارد
کجا باشم مقیم گوشه ویرانه خواهم شد
 

amooshalbo

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
مدال المپیاد
وات ؟!
دانشگاه
فردوسی !
رشته دانشگاه
ریاضی !
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

اینم شعر قشنگیه ..




زل زده توی چشم دلتنگم

ماهی کوچک غم انگیزی

"- تو دوباره دلت پر از من؟

نکنه باز از کسی چیزی...؟!"



مساله چیز قابل درکیست

داشت احساس ما شدن می رفت!

توی چشمی که هی عرق می ریخت

مثل کفشی که واقعا می رفت!



حس تنهایی گل آلودی

هی مرا در خودش فرو می کرد

رد چشمان مات تلخت را

ماهی قرمزی که بو می کرد



می رسیدم به فلب سردی که

مثل پروانه توی مشتم بود!

داشت از چشم من جلو می زد

و خدایی که باز پشتم بود!!



و خدایی که باز می خندید

و خدایی که باز..."-غمگینی؟!"

ضربان های عشق من مرده ه ه ه ه ه

"-تو که از چشم من نمی بینی؟!!"



چنگ می زد به شیشه ی خسته

چشم های سیاه دلسردی

چنگ می زد نگاه غمگینش

هی به تنهایی من و دردی...



مساله چیز قابل درکیست

ماهی قرمز تو لج کرده

توی هی جیغ های غمگینی

که گلوی مرا فلج کرده!



می خورد از خودش به بن بستی

که فقط اسم زندگی دارد

حل شدن در توقف تلخی

که همیشه دوندگی دارد!



مساله چیز قابل درکیست

آب یک تنگ خسته تب کرده

گربه ی چاق زشت ترسو را

چشم های کسی ادب کرده



تا تو را در تو پاره پاره شود

مثل هی بره های گرگ شده

مساله چیز قابل درکیست

ماهی کوچکت بزرگ شده!!
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

ی شعر خیلی جالب:

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد
ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد
با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد

یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد
همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد
"لن ترانی" نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد
مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد
تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد
مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد
گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد
 

sadegh12hh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
472
امتیاز
312
نام مرکز سمپاد
حکيم ملاصدرا
شهر
شيراز
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
رشته دانشگاه
علوم تغذیه
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

اونـــا کــه میــمیرن مـیرن تــــو بــرزخ

قـاطـی میشـن اهــل بهشت و دوزخ

کـــار همـــــه اونجــــا بخـور بخـــوابــه

تــــا روز آخــــر ، کــه حساب کتــابــه

اونجــــــا یـــــــه سـیستم اداری داره

واســــــه خودش ســاعت کاری داره

سیـستِم اونجــــارو میگـــن عــالیــه

کـــلِّ لـــــــوازمــــش دیجـیـتــا لـیــــه

فــرشتــه ای هست کـه کارش اینه

صُب تـــاشـب اونجـا بگیـــره بشینه

کـارکـه نباشه حــوصله ش سرمیره

میشـینه بـا کــــامـپیــوتــــر ور مـیره

مـیخواس تــــوی کـامپـــیوتـر بگــرده

رف تـــو پــــروفـــایل یــه پیره مــرده

کــــامپیوتــر یکی دو دفه گف: دینگ

پـــرید توی گــزینه ی " دیپورتینگ "

فرشته هه دسپاچه شد کلیک کــــرد

کامپیوتر بدجوری جیکّ وجـیک کـــــرد

یهــــو در یـــــــه قــبر کهــنــــه وا شد

یـــــه پیــــره مـرد بـــــــا شکـوه پا شد

ازش ســـوال کـــــــردن اسـمت چیـــه

گفـت: ابــوالقــــــــــاسم فـــردوسیـــه

یکـی دوروز نشس تـــــوی یــــه میدون

دیـد نمیشه پـــا شـد اومــد تـــو تهرون

زمـین نفس کشـــید و بــرفــا آب شــد

بهـــــــار اومـد دوبـــــــاره انقــلاب شـد

هـــوای تهــــرون یــه نمه ملــس بــــود

مــزّه ی زنـــدگی حســابی گــــس بود

باز شب عــید اومــد و رختــا نـــــو شد

فصـــل شلــــوغــی و بـــدو بــدو شــد

شاعر شـــــــاهنــامه خوشحـــال شد

دستـای اون رو شـونه هاش بــال شد

بعــد هـــــــزار و چــند ســـــــال دوری

اومده بود چهـــــار شنــبه ســــــــوری

آتــیـش روشــن جـــوونهـــــارو دیـــد

اونم یه بــــار از روی آتیــــش پـــــریــد

مـــامـــورا اومـدن بهـش گیــــر دادن

چن نفـــری دور و ورش واســتــــادن

بــا حـرفاشـون کلی بهش نیــش زدن

گـــــرفــتــنــو ریشــــشو آتـیـش زدن

شاعــر شاهنـــــــــامه بـــا حــــال بــد

رفت و نشــس ریشـــشو بــــا تـیــغ زد

خـلاصــــــه، تصـمیـــم گـرف نــــو بشه

صــاحب کت شلـــــوار و پالتـــــو بشـه

رف جلـــــو مغـــــازه پشـت ویتــریـــــن

دیـد همه ی لبـــاسا هَـس مـدین چین

مـو بـه تنـش همـون دقیقه سیــخ شد

یـه خورده واستاد به لبـاســـا میخ شد

مغــــازه داره گفــت : عــزّت زیـــــــــاد

دایــی ، بــــرو کنــــار بذار بــــاد بیــــاد

بـــــا اینــکه چــرت و پـرت گفت یــــارو

شـاعـر شاهنـــــــامه رفـت اون تــــــو

بــــه قـول مــا یـه خورده پالتار خریـــــد

شــال و کـلاه و کـت و شلـوار خریــــد

دستــشـو تـــو جیب بغـل فـــرو کــــرد

اشــــرفــی قـــــــرن چهــارو رو کــــرد

شـــــاعـــر مــــــا بعد خـــــرید هنگفت

به شیوه ی خودش به اون جوون گفت:

------------------------------------

شمـا را چه رفته ست کاینسان خـُلید؟

چــــــرا جــمــلـــه ژولـــیده و بُنجـُلید؟

چــــرا سیــخ سیـخــی شــده مویتان؟

چـــــرا مــثل زنهـــاست ابـــــرویتـــان؟

تـو مردی اگــــر، چیست آن موی مِش؟

بـــرو از سیــــــاوش خجــــالت بکـــش

هــــزاران چــو تــــو لندهــــــــــور پلیـد

نیرزد بــه یک مــــــــوی گـــُرد آفــریـــد

اگــــر لشکــــر انگیـــــزد اسفنـدیـــــار

دگـــر مـــــوی مِش کرده نــاید به کــار

تــورا پــــاردم گــــردد آنگـــــه عِنـــــان

همی می کنی پشـت بــــر دشمنــان

تــــویی کـــه بـــــه مـن تکّه انداخــتی

گمـــــــانم مــــــرا خــــــوب نشناختی

ابـــوالقــــــــــــاسمم بنده ، فردوسیََم

حکیـــــــــــم زبــــــان آور طــــــوسیَم

کنون زیـــــــــــر این گنبد نیـل فــــــام

همــــه مــر مـــرا می شناسند نــــام

--------------------------------------

یــــه لحظـــه بعــــدِ اون صـدای کلفت

مــــرد فروشنده بــه فــردوسی گفت:

خودت که نـــــه، میدونتــو میشناسـم

از تـــو کسی چیـــزی نگفتــه واســم

ببینمت، تــــــو شاعــری راس راسی؟

"مــــریم حیـدر زاده" رو میشنـــاسی؟

راستی یه چی بخوام، ازت بر میـــــاد؟

ترانـــــه ی رپ از کارات در میـــــاد؟

پسر خالـه م میخواد کاست جم کنــه

یه چیزایی میخواد سر هـــــــــم کنــه

میخوام بـــــراش چیــزای مشتی بگی

هفش تـا شعـر شیش و هشتی بگی

بیـــــا ، اینم یـــه کـــاغذ و یـه خودکــار

یــــه چی بگوتومایه های " شاهکــــار"

امّـــا تــورو جـــون مـــامــانت استـــــاد

چیزی نگی که گیــــر بــدن تو ارشـــاد

---------------------------------

شاعــر شاهنــــامه ســری تکون داد

هیچّی نگف، فقــط پـــا شد راه افتـاد

دید نمیتـونـه بـــــا همــــه بجنگــــــه

هرجـــا کـــــه میره آسمـون یــه رنگه

بنـده خـــدا دلش میخواس خیلی زود

دوبــــــــاره بــــرگـرده همونجــا که بود

طفلی نشس همینجوری غصّه خورد

یه روز نوشتند ، کــه دق کـــرد و مـرد
 

سومپاد

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
483
امتیاز
883
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
میاندوآب
مدال المپیاد
المپیاد ریاضی ابتدایی که اول شدم :دی اول مسابقات احکام شهرستان اول مسابقات نمایش در شهرستان
دانشگاه
علوم پزشکی اردبیل
رشته دانشگاه
رادیولوژی
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

الان حضور ذهن ندارم ولی این شعری که این پایین نوشتم خیلی به دلم نشسته
من که میدانم شبی عمرم به پایان می رسد نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
من که میدانم که تا سرگرم بزم و مستی ام مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد
پس چرا عاشق نباشم؟؟؟؟


شعر بی تو مهتاب شبی هم خیلی عالیه خیلیییییییییییییییی
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

به نقل از سومپاد :
شعر بی تو مهتاب شبی هم خیلی عالیه خیلیییییییییییییییی

تو همین تاپیک هست! :-w
به نقل از سومپاد :
الان حضور ذهن ندارم ولی این شعری که این پایین نوشتم خیلی به دلم نشسته
من که میدانم شبی عمرم به پایان می رسد نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
من که میدانم که تا سرگرم بزم و مستی ام مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد
پس چرا عاشق نباشم؟؟؟؟

من که می دانم شبی ، عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشیِ من ، سهل و آسان می رسد
من که می دانم که تا ، سرگرم بزم هستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد

پس چرا ، پس چرا عاشق نباشم ، پس چرا عاشق نباشم
من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست
بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست
من که میدانم اجل ، ناخوانده و بی دادگر
سرزده می اید و راه فراری نیست نیست
پس چرا ؟ پس چرا عاشق نباشم ؟ پس چرا عاشق نباشم ؟

من که می دانم شبی ، عمرم به پایان می رسد
نوبت نوبتِ خاموشیِ من ، سهل و آسان می رسد
پس چرا ؟ پس چرا عاشق نباشم ؟ پس چرا عاشق نباشم ؟
پس چرا ؟ پس چرا عاشق نباشم ؟ پس چرا عاشق نباشم ؟
 

stevendeljoo

داماد مسعودی
ارسال‌ها
1,351
امتیاز
2,642
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
سال فارغ التحصیلی
1391
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

او که عشقش تــــو دلُم قـــدّ خـــــــدامه ننمه

او که هر جُو مـن باشم پشت و پنــــــامه ننمه

او که اَی باکیـــم بشــــــه قـــــرار و آروم نداره

میشینه بالوی ســـــــرُم فکـــــــــر دوامه ننمه

او که من هر چی بخوام واسم تدارک می بینه

نَمی پُرسَتــــــم ازُم بَــــرِی کجـــــــــامه ننمه

او که هر موقع نگاهُم می کنــــــــه با یی نظر

میخونه هــــر بد و خـــــوبــــــی تو نگامه ننمه

او که اَی دیر بُکُنــم اَی همه نصف شب بشه

میشینه گوشــــه ی اتاق و چیش برامه ننمه

او که اَی از رو جــــــوونی به او پرخاش بکنم

اِنگـو که تشنه ی حـــــــــــــرف نابجامه ننمه

او که با همـــــه ی بدیم ازُم شکــــایت نداره

به کسی نَمیگــــــه که محتــــاج وفامه ننمه

و که مـن تو زندگیم هر چـی دارم از او دارم

بخدا بعــــد خــــــــدا او هــــم خدامه ، ننمه
 

rainman

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
351
امتیاز
1,378
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
نيشابور
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

واقعا" شعر زيباست از همه نظر...

آفرين به حافظ <D=

دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند

ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت با من راه نشين باده ء مستانه زدند

شكر آن را كه ميان من و او صلح افتاد صوفيان رقص كنان ساغر شكرانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه ء كار به نام من ديوانه زدند

آتش آن نيست كه از شعله او خندد شمع آتش آنست كه در خرمن پروانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

كس چو حافظ نگشاد از رخ انديشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
 

smnr

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
18
امتیاز
102
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
کرمان
دانشگاه
شهید باهنر کرمان
رشته دانشگاه
مهندسی مکانیک
پاسخ : بهترین شعری که تا به حال خوندی!

این یکی از قشنگ ترین شعر هاییه که شنیدم(شاید شما هم باهام موافق باشین)


معلم به ناگه چو آمد ، کلاس چو شهری فروخفته خاموش شد

سخن‌های ناگفته کودکان به لب نارسیده فراموش شد



معلم ز کار مداوم مدام غضبناک و فرسوده و خسته بود

جوان بود ودر عنفوان شباب جوانی از او رخت بر بسته بود



سکوت کلاس غم‌آلود را صدای درشت معلم شکست

ز جا احمدک جست و بند دلش بدین بی‌خبر بانگ ناگه گسست



بیا احمدک درس دیروز را بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت

ولی احمدک درس ناخوانده بود به جز آن‌چه دیروز آنجا شنفت



عرق چون شتابان سرشک یتیم خطوط خجالت به رویش نگاشت

لباس پر از وصله و ژنده‌اش به روی تن لاغرش لرزه داشت



زبانش به لکنت بیفتاد و گفت ((بنی‌آدم اعضای یک‌دیگرند))

وجودش به یک‌باره فریاد کرد ((که در آفرینش ز یک گوهرند))



در اقلیم ما رنج بر مردمان زبان دلش گفت بی‌اختیار

((چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار))



تو کز ، کز تو کز ، وای یادش نبود جهان پیش چشمش سیه پوش شد

نگاهی به سنگینی از روی شرم به پایین بیفکند و خاموش شد



ز اعماق مغزش به جز درد و رنج نمی‌کرد پیدا کلام دگر

در آن عمر کوتاه او خاطرش نمی‌داد جز آن پیام دگر



ز چشم معلم شراری جهید نماینده‌ی آتش خشم او

درونی پر از نفرت و کینه داشت غضب می‌درخشید در چشم او



چرا احمد کودن بی‌شعور (معلم بگفتا به لحن گران)

نخواندی چنین درس آسان ، بگو مگر چیست فرق تو با دیگران



عرق از جبین احمدک پاک کرد خدایا چه می گوید آموزگار

نمی‌بیند آیا که در این میان بود فرق مابین دار و ندار



چه گوید؟ بگوید حقایق بلند؟ به شهری که از چشم خود بیم داشت

بگوید که فرق است مابین او و آن کس که بی‌حد زر و سیم داشت



به آهستگی احمد بی نوا چنین زیر لب گفت با قلب چاک

که آن‌ها به دامان مادر خوش‌اند و من بی‌وجودش نهم سر به خاک



به آن‌ها جز از روی مهر و خوشی نگفته کسی تاکنون یک سخن

ندارند کاری به جز خورد و خواب به مال پدر تکیه دارند و من



من از روی اجبار و از ترس مرگ کشیدم از این درس بگذشته دست

کنم با پدر پینه‌دوزی و کار ببین دست پرپینه‌ام شاهدست



سخن‌های او را معلم برید ولی او سخن‌های بسیار داشت

دلی از ستم‌کاری ظالمان نژند و ستم‌دیده و زار داشت



معلم بکوبید پا بر زمین ( که این پیک قلب پر از کینه است)

به من چه که مادر ز کف داده‌ای به من چه که دستت پر از پینه است



رود یک نفر پیش ناظم که او به همراه خود یک فلک آورد

نماید پر از پینه پاهای او ز چوبی که بهر کتک آورد



دل احمد آزرده و ریش گشت چو او این سخن از معلم شنفت

ز چشمان او برق سویی جهید به یاد آمدش شعر سعدی و گفت



ببین یادم آمد کمی صبر کن تأمل خدا را ، تأمل دمی

((تو کز محنت دیگران بی‌غمی نشاید که نامت نهند آدمی))

مرحوم مهندس علی اصغر اصفهانی(شاعر معاصر کرمانی)
 
بالا