سجاده م و صحبت با خدا چه در غالب نماز چه باصدا چه تو ذهنم و چه نوشتن براش
صحبت کردن با 2-3نفر از آدمایی ک دوسشون دارم
شنیدن صحبت های آدم های بزگ(نه آدم بزرگ) و فکر کردن به حرفاشون..
گاهی رفتن تو خلسه ...خودم و اتاقمو گوش دادن ب2-3 تا سوره ی همیشگی ک منشاوی قرائت میکنه..
بودن تو حرم امام رضا(فوووق العاده ست اصن )
هنزفری تو گوشم و چن تا نوحه یا دعا ک دوس دارم
یه زمانی گریه هم بود اما دیگه چیزی تا حد گریه ناراحتم نمیکنه
گاهی داد زدن البته موقتیه و نهایتا10مین بعد باید عذرخواهی کنم بابتش
فکر کردن ب محتوای رفتار آدم های بزرگ وکتاب های بزرگ
بودن میون آدمای مختلف و جورواجور هم موقتا خوبه
رقص هم موقتا حالمو عوض میکنه اما باعث آرامش نع
تقریبا میتونم بگم چیزی نیست که منو آروم کنه! اگرم باشه کاری عه که تو همون لحظه میتونم انجام بدم! نه مثلا یه کار کلی که بخوام بگم خب هروقت حالم بد شد میرم اون کارو انجام میدم اوکی میشم! فقط میدونم که اون موقع دلم نمیخواد با هیچ کس حرف بزنم! میرم تو خودم اکثرا
ولی خب یبار در یه شرایط بدی، یه مطلبی رو تو بانگ یکی از بچه های اینجا دیدم و سرچ کردم تو گوگل و کاملش رو پیدا کردم، خیلی چیز آرامش بخشی بود به رسم سپاس از سمپادیا گفتم بیام بذارم اینجا شاید یه نفر دیگه هم تونست ازش استفاده کنه :):
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده ام و نه با تو دشمنی کرده ام (ضحی 1-2).
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم، او و مرا به سخره گرفتی (یس 30).
و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی (انعام 4).
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87).
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری (یونس 24).
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73).
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرو رفتند، و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی (احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی، که من مهربان ترینم در بازگشتن (توبه 118).
وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی (انعام 63- 64).
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هر وقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83).
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3).
غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است؟ (اعراف 59).
پس کجا می روی؟ (تکویر 26).
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50).
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6).
مرا به یاد می آوری؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48).
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم (انعام 60).
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3).
برگرد، مطمئن برگرد، تا یکبار دیگر با هم باشیم (فجر 28-29)
تا یکبار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم (مائده 4 )
+ یه توضیح: مطالب بالا دقیقا اونچه در قرآن اومده نیست، نمیدونم کی ولی یه نفر نشسته این آیه هارو خونده و مخاطبش رو "تو" کرده و اون داستانایی که تو قرآن بوده رو حذف کرده و خلاصه یه برداشتی ازش رو نوشته! درمورد اینکه اینا دقیق هستن یا نه میتونم بگم من یسری هاش رو چک کردم اکثرش درست هستن ولی یسری هاش مثل مائده 4 هم صحبتی توش از اون جمله ی بالا نکرده! درکل بنظرم اینا جملات ارامش بخش و زیبایی هستن! من صرفا متن اصلی که توی سایت های مختلف هست رو کپی کردم
[font=tahoma, tahoma]خوندن نماز و قرآن....پدر و مادرم....مسافرت رفتن...دریا....وقتی امتحانا و آزمونا و المپیادا رو خوب میدم....وقتی سریال موردعلاقه مو میبینم...وقتی به آهنگ موردعلاقه م گوش میدم و....[/font] :)
آهنگ آروم گوش بدم....
یه کم خودمو نصیحت کنم و به خودم امید بدم....
یه کم با خدا حرف بزنم و ازش خواهش کنم خواسته هامو....
خاطره بنویسم تا خالی بشم....
با دخترعمم حرف بزنم...
در آخر اگه هیچکدوم جواب نداد....باهمه سنگین میشم....اخلاقم گند میشه...هی به همه میپرم.....یه کم که گذشت آدم میشم دوباره!!!
خخخخخخخ
ولی آرامش اصلی رو وقتی پیدا میکنم که به تمام آرزوهام رسیده باشم...البته با کمک خداجونم!!
اول از همه پیانو بزنم
زیر بارون راه برم خیس خیس شم :د
دریا
رضا صادقی گوش کنم
دوچرخه سواری
با حیوون خونگیم حرف بزنم , نخندین حیوونهام احساس دارن میفهمن
با دوستام بیرون برم