مدتهای مدیدی بود می خواستم اینجا پست بزارم هی می گفتم زیادن از قلم میوفته کسی
امروز رفتم تو پ.خ هام از اونجا این لیست در اومد.امیدوارم کسی جا نیوفتاده باشه
: Niloo Sun
اولین بار تو تاپیکای مربوط به المپیاد نجوم با هم آشنا شدیم.خیلی با هم بحث می کردیم سر اینکه اصلن باید المپیاد داد یا واسه کنکور خوند.خدارو شکر به حرف من نکرد المپیاد داد مدالم اورد.
کلا دوست بسیار خوبی بود (هست) و از اون مدل هایی بود کم می شد درکش کنی ولی خب حرفاش خیلی دقیق و عمیق بود
تز های جالبی هم داشت.
فکر می کردم سان (خورشید) واسه علاقش به نجومه بعدا فهمدیم نام خانوادگیشه.
ترم یک، هم دانشگاهی بودیم ولی بعدش رفت.یادمه یه دفعه هم سر بی احترامیه استاد فیزیک به فرزانگان 1 تهران پا شد از کلاس رفن بیرون، با اینکه استاده رییس دانشکده شون بود.
محمد بذرکار:
کلا با بچه ها فامیلیش یکم تحریف کرده بودیم و همیشه رنج می برد از این موضوع : )) قدش 192 بود و خیلی هم بهش افتخار می کرد.
تو کاشان رفتم جلو باهاش سلام و احوالپرسی کردم خیلی سرد بود با اینکه دوست بودیم با هم.بعدا گفته که خجالتیه :او
سومپاد:
فکر کنم ماله غرب کشور بود
جزو اولین دوستای سمپادیام بود.خیلی مودب و مهربون.چیز دیگه ای خاطرم نیس
پگاه:
تقریبا عضویتمون تو سایت هم زمان بود.از پست هاش معلوم بود از اون آدمای شرور و شیطون هست.
می گفت فکرسوق قبول نشدن ولی من مطمئن بودم گروه پارودکس بودن.بعدا که بهش یه دستی زدم لو داد خودشو.
یه مدتم بود تو قسمت کی چیکار می کنه می دیدم نوشته "هیچ کاربری وجود ندارد" اینو فقط واسه مدیرا می نوشت.بش گفتم مدیری بی عنوان حاشا کرد.هنوزم معلوم نگشته واقعا صحت ادعاهامون.
نیما :
اگه یک نفر و فقط یک نفر باشه تو سایت که بش احساس دین کنم بلا شک نیماست.
طفلکی چه کارایی که ازش نخواستم.همه شو هم انجام داد دمش گرم.ان شا الله بشه که جبران کنیم زحماتش رو...
Elnaz.E :
زمانی که مدیر شاخه ریاضی بودم همکارم بود.خیلی علاقه داشت بره کانادا :سوت دیگه نمی دونم الان کجاست
کوزت:
داستانی داشتیم یا سارا حقیقی کلا.مخصوصا زمان فکر سوق : |
فک کنم بهتره بیشتر بازش نکنم.
البته حس می کنم الان خیلی فرق کرده با اون زماناش
جوجه :
کلا شبهه ای نبود که من وارد کنم و با دلیل و مدرک ردش نکنه.بسیار مسلط بود به احکام.فک کنم بعدا هم رتبه 1 رقمی اورد.
Nodet.girl :
از این مدلایی بود که کل کل زیاد می کرد. دوست صمیمی نیلو سان بود.
وقت فکرسوق همکاریه گروهی داشتیم به این صورت که آخرش نشد وگرنه قرار بود پست جواباشونم ما براشون انجام بدیم.یادمه حتی پسورد اکانتشونم از من پرسید یه بار که بتونه خودشم وارد شه :سوت
بعد نتایج دور اول که اومد شدن 17 ام ما شدیم 20 ام.
من دیگه هیچ صحبتی ندارم.
مریم جهانشاهی :
قرار بود براش ترکیب شیمیایی روغن ماشین رو پیدا کنم کلا یادم رفت پروژش خوابید : ))
عشق شیمی بود و المپیادی فکر کنم.یه بارم تولدمو تبریک گفت 5 بار خوندم تا بفهمم منظورش چی بوده.کلن پیچیده حرف می زد.
ندا مکرم :
بار اول که اسمشو شنیدم گفتم دسته کم 25 سال رو شاخشه با اینکه 16سالش بیشتر نبود او زمان.اسمش خیلی از سن واقعیش بزرگتر بود بنظرم : ))
خیلی اصرار داشت که فامیلم تشدید داره ولی با یک دونه آر نوشته می شه تو انگلیسی. از طریق نشریه باهاش آشنا شدم.بنظرم آدم منطقی و رکیه.
مهسا :
اون اوایل معاون سایت بود ایشون.بعد 95 درصد پستای رباتیک هم مطلق به ایشون بود.جزو معدود کسانی بودن که بحث اعتقادی منطقی می کرد.
محمد :
خیلی پیچیده اس.
Amir.A :
یه دوست خیلی خوب و پایه.هم مدرسه ای و اهل همه گونه شوخی و خنده.
خیلی افسوس می خردم که کلاسامون تو مدرسه جداس.نظرات جالبی هم داشت کلا : ))
کلی باهاش در رابطه با بچه های سایت غیبت می کردیم و چرت و پرت می گفتیم.کلا پایه همه نوع سر کار گذاشتن و مسخره بازی ای بود.
یار صمیمی در کاشان
Mira :
تو بخش نجوم خیلی با هم حرف می زدیم.خوب و منطقی.
Pegah.Nodet :
عنصر مجهول سایته بنظرم کلا. تا زمان اعلام نتایج کنکور اسمشو تو سایت دیده بودم ولی هیچ وقت پستی ازش ندیده بودم.
هیچ وقت فعالیت هاش دیده نمی شد. عضو تیم نشریه هم بود ولی بازم خیلی تو دید نبود
یه جورایی اهل کل کل بود قدیما ولی همش از افعال جمع و شما استفاده می کرد واسه من.نمی دونم فکر می کرد من چن سالمه؟
Dr.Eniac:
سال پایینی مون بود تو مدرسه.یه بار سر یه حرفی که زد ازم یه مختصر کتکی خورد که خب طفلی تقصیری هم نداشت.چیزی رو که شنیده بود بازگو کرد.
ولی خیلی پسر خوبیه.دوست خوبی هم هست ولی خب همیشه آدم نسبت به سال پایینی هاش یه حس تحکمی داره دیگه :سوت
Arman.Aria :
بهش می گفتم قارچ : )) کلی هم با صورتش خمیر بازی(!) بازی می کردم وقتی می دیدمش.کلن 2 سایز لپاشو درشت کردم بس که کشیدم.این اواخر ازم ترسید فراری بود : ))
کوروش :
قسمت فان ماجرا(سایت و نشریه) بود کلا.
موزی:
مثه بالایی و همشهریش.فان بود.
Lost highway :
با اینکه دوست و همکار بودیم تو نشریه ولی نمی دونم یهو چی شد شروع کردیم به متلک گفتن و فحش دادن به هم تو سایت :شرمندگی
بسیار آدم زحمت کش و البته مسلطی بود به کارش.متن هاشم که فوق العاده بود.
سعید زارعیان:
پسر خوب و فعال و موفقیه ، فقط به نظرم یکم بیش از حد خالی بند و خود بزرگ بینه.البته با عرض عذر خواهی ازش.
واسه نشریه خیلی اذیتمون کرد : ))
اعرابی :
سردبیر نشریه.
مودب و متشخص.بادمه یه بار باهاش حرف می زدم بهش گفتم هیچ سردبیری مثه تو ندیدم.خندید و گفت خودمم ندیدم.ولی یکم روحیاتش فرق داشت یا بقیه.
مهران محمودی :
چه توانم گفت؟ دوستی مون ار اونجایی شروع شد که یه بار اول دبیرستان زمان بازی تنیس نادال و فدرر رو ازش پرسیدم.
نیمکت عقبیمون بود.بهترین دوستم بود سال پیش دانشگاهی ولی سر یه مسئله خیلی الکی سو تفاهم شد.دیگه هم هیچ وقت مثه قبل نشد رابطمون.ولی هنوزم بهترین دوستمه
محسن :
کلا کاراکتر جالبیه.حرفه ای عمل می کنه کلا.
گاهی وقتا حسم اینه تو چند لحظه می تونه 180 درجه تغییر عقیده بده
پسر بسیار خوبیه.تو نشریه هم نشد اون طوری که باید باهاش کار کنیم.خیلی زود انصراف داد.
مارلیک :
یزدی بود و کاملا این از لحجه اش معلوم بود.
دو سه بار سر کار گذاشت منو سر قراردادای کاری البته.
حرفاش خیلی واقعی بنظر نمی رسیدن.وقت نشریه اش فکر کنم یه دو سه بار از طرف من دروغ گفته بود که خب دمش گرم
Hespride :
تو یه میتینگ سه نفره باش آشنا شدم.من و نیما و حسین تو پارک ملت مشهد.تازه کنکور داده بود.سوار مرغابی های آبی پارک که شده بودیم حرفای جالب و تکان دهنده ای راجع به سایت زد که شوکه شدم.
موقع شام هم پیشنهاد داد کسی که از همه سنش بیشتره حساب کنه که وقتی دید من 70 ای ام دبه کرد.
تو تیم نشریه هم بود که خیلی زود از جمع مون جدا شد.فکر کنم با بقیه اعضای تیم نمی تونس کنار بیاد.
احمدرضا.ج :
تو یکی از جلسه های نشریه دیمش فقط.
شقایق :
اون اولی که عضو سایت شده بودیم قرار بود با هم دیگه آشوب کنیم که نشد و بن اش کردن : |
ویدا یا جینکس یا ندا ثابتی اشرف :
خیلی دختر شری بود.جنوبی بود.کلا اون اوایل محور شرارت ها و اسمپم های سایت رو مثلث محمد حسین و ویدا و من می چرخید.عاصی کرده بودیم مدیرا رو.
پونه مقدسی:
سردبیر شماره 11
منطقی ولی بلند پرواز و یکمی پر توقع شاید.
Silence :
عضو تیم تحریریه شماره 11
مودب و با شخصیت.خیلی راضی بودم ازش.
Khormalooo :
حتی یک درصد هم حس نمی کردم آدم معتقدی باشه چه برسه به مذهبی.به هرحال امیدوارم ناراحت نباشن بابت این قضاوت.
یکمی هم سر اختلاف نام واقعیش و نام یاهوش بحث شد که بازم عرض عذرخواهی
آها راستی یادمه جزو تیم های فکرسوق نبود ولی با راهنمایی اینجانب تونستن براش سهمیه بگیرن
بهزاد 93 :
هم دانشگاهی.چقدر با هم تو حکیمیه فوتبال بازی کردیم.من همش توپ خراب می کردم.دلش می خواست بزنه منو چن بار فک کنم : )))
مه شید:
نویسنده نشریه بود ،یادمه بهش گفتم موضوعت نارس سمپادیه چن لحظه تو هنگ بود که چی هست اصلا.توانمند در نوشتن ولی.
خیلی هم تلاش کردیم اسمش از رو متنش برداشته شه(به درخواست خودش) که نشد البته : (
3Pde.F :
علاقه مند به معماری.
یاسمین بهروان :
آخرین سردبیر نشریه. وقتی جا نداشتیم که بریم واسه جلسه های نشریه ، می رفتیم دفتر کار مامانش گروهی : ))
از سوم دبیرستان می شناختمش و سمپادیا رو من بهش معرفی کردم.حتی یک درصد هم فکر نمی کردم رتبه اش 49 شه تو تجربی و 14 شه تو زبان.و بعد با این رتبه ها بره حقوق شهید بهشتی ولی خب خواست نشون بده خاصه : ))
فکر کنم داره واسه ادامه تحصیل میره دانشگاه سوربن فرانسه.آرزوی موفقیت دارم براش.
کیان کریمی:
عضو تیم تحریریه.مهندس مکانیک، فوق تخصص خودرو.مدال دار المپیاد ادبی.
اصلا صرف شناختنش واسم افتخاری بود.ترم 1 بودم اون زمان درک نمی کردم عظمت کارشو.فک کنم الان انگلیسه.
ماندانا خردمند:
عجیب ترین آدمی که تا حالا دیدم بلاشک.اسم واقعیش این نبود ولی نمی دونم چرا اصرار داشت با این اسم صداش بزنن.
کلا نگرش من به زندگی عوض شد وقتی چن بار باش حرف زدم.یه مدت اصن فکر می کردم جادو گره یا شایدم آینده بین و اینا ولی مثله اینکه فقط قدرت آینده نگریش خیلی بالا بوده.
مشاور کنکورم بود.ولی یه مدت که ازش خبر دار نبودم انتخاب رشته کردم.بعدن بهم گفت اگه باهاش مشورت می کردم نظرش این بوده یه ساله دیگه بمونم.کلن عجیب غریب بود خیلی.
آها راستی رتبه 1 کنکور هنر بود 13 ریاضی.الانم که گلاسکوِ اسکاتلندِ.می دونم موفق هرجا باشه واسه همین دعای موفقیت نمی کنم براش :پی
Tezar :
اولین بار وقت ایران اپن باش آشنا شدم.قهرمان شدن شیرینی شو هم ندادن :سوت
Captain.Pisko :
انسان قابل اعتماد و دوست خوبیه.
قراره ماشین بخره بده من 2 تا بوق بزنم باهاش : ))
یه بارم ازش پرسیدم که پشته سر من چیزی می گن تو سایت؟آخه از یکی شنیدم.اعتقادش این بود یه عده می خوان با زدن این حرفا بگن با یه گروه مافیایی در ارتباطن!
درسته نظرش عجیبه ولی کاملا قابل احترامه برام
محمد حسین :
چقدر ما دو تا آشوب کردیم؟
اصن عالیه این پسر.
.!؟
دورادور می شناختمش که کرمانیه.یه چن بار هم بحث اعتقادی کرده بودیم خیلی قدیما. الان هم دانشگاهی شدیم. اوایل از دانشگاه راضی بود، دعوتش کردم به صبر.الان نظرش خیلی عوض شده : ))
سروش فرش چین:
دوست هم مدرسه ای.از5 سالگی با هم بزرگ شدیم.مهد کودک.ابتدایی.تا پیش دانشگاهی.
فقط دانشگاه تونست ما رو از هم جدا کنه
آرمیتا:
یک مدیر منطقی و خوب : )
پارسا :
قرار بود راپورتمو بده ببرنم کهریزک : ))
وقتی مدیر شد اخلاقش یکمی عوض شد البته.
بهاره حلی :
مدیر هنر بود.انسان با سلیقه ای می نمود.
مَهدی :
از اون دسته آدماییه که واقعا باید بش گفت دمت گرم.دست مریزاد(املاش شاید غلط باشه!!!) این مدلی انسان ندیده بودم.توهم اینو دارم شاید فرشته باشه.
سعید آرزومند:
دورادور میشناختمش تا تو میتینگ دیدمش.انسان با وقار و با شخصیتیه بنظرم.
اووووووف.چقدر خسته شدم.این آخریا اصن حال تایپ نداشتم دیگه : ))