Arman~
interesting...
- ارسالها
- 23
- امتیاز
- 457
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- تبریز
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
لطف حق با تو مدارا ها کندتو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
چون که از حد بگذرد رسوا کند
لطف حق با تو مدارا ها کندتو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
دور گردید و به ما جرات مستی نرسیدلطف حق با تو مدارا ها کند
چون که از حد بگذرد رسوا کند
نتوان وصف تو گفتن که در وصف نگنجیدور گردید و به ما جرات مستی نرسید
چه بگوییم به این ساقی ساغر گردان
این دعایی ست که رندی به من آموخته استنتوان وصف تو گفتن که در وصف نگنجی
نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاستاین دعایی ست که رندی به من آموخته است
بار مارا نه بیفزا نه سبک تر گردان
تا در سر من نشيه دیوانه شدن بودنمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدتهاست, مدتهاست....
دیدم آن چشمه هستی که جهانش خوانندتا در سر من نشيه دیوانه شدن بود
هروز من از خانه به میخانه شدن بود
یا سرخی سیب تو از آن جاذبه افتاد
یا در سر من پرسش فرزانه شدن بود!
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آیددیدم آن چشمه هستی که جهانش خوانند
آنقدر آب کزان دست توان شست نداشت
واعظ قزوینی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آنتو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
اخوان ثالث
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصددر ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
حافظ_
دل آزردگانت را به دام آتش افکندییک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
آنچه شیران را کند روبه مزاجدل آزردگانت را به دام آتش افکندی
به خاکستر نشاندی ، سوختی تا ساختی مارا!
جهان را نیست کاری جز دو رنگیآنچه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج
یکی درد و یکی درمان پسنددجهان را نیست کاری جز دو رنگی
گهی رو مینماید گاه زنگی
دل بر تو نهم، زنم بداندیشان رایکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
باباطاهر-
آنچه از دریا به دریا می روددل بر تو نهم، زنم بداندیشان را
وز تو نبرم ستیزهٔ ایشان را
گر عمر مرا در سر کار تو شود
عهد تو به میراث دهم خویشان را
عراقی
در دور شراب و جام و ساقی همه اوستآنچه از دریا به دریا می رود
از همان جا که آمد آنجا می رود
مولوی-
ترحم بر پلنگ تیز دنداندر دور شراب و جام و ساقی همه اوست
در پرده مخالف و عراقی همه اوست
گر زانکه به تحقیق نظر خواهی کرد
نامی است بدین و آن و باقی همه اوست
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوستترحم بر پلنگ تیز دندان
ستمکاری بود بر گوسفندان
سعدی
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرسنیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
حافظ