- ارسالها
- 246
- امتیاز
- 12,518
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- .-.
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشقتو را دیدم و لبیک گفت دلم
نمیدانم این لبیک گویی سر انجامش چیست
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشقتو را دیدم و لبیک گفت دلم
نمیدانم این لبیک گویی سر انجامش چیست
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردمتا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
هوای تو را دارد دلممرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محمل ها
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانمهوای تو را دارد دلم
این فراغ چیست گریبان گیرم کرده است؟
ما زیاران چشم یاری داشتیمتویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نمازآرم به هر وادی که من هستم
مجو مجو پس از این زنهار راه جفاما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتمجو مجو پس از این زنهار راه جفا
مکن مکن که کشد کار ما به رسوایی
تلخ مکن امید من ای شکر سپید منیک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
نه من آنم که تو را زود فراموش کنمتلخ مکن امید من ای شکر سپید من
تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من
نه من آنم که تو را زود فراموش کنم
دست از طلب فروکش پاسخ نمی دهد کسنه تو آنی که مرا خسته و خاموش کند ...
سراپا اگر زرد و پژمرده ایمدست از طلب فروکش پاسخ نمی دهد کس
افسوس از دیاری کآقا شود در آن خس
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشيسراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
دلم را چشمهایش تیر باران کرد تسلیمممرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخاست، مشكل نشيند
ديدم آن چشمه ي هستي كه جهانش خواننددلم را چشمهایش تیر باران کرد تسلیمم
بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد
تیر بصر با هر نظر صیدی دگر انداختهديدم آن چشمه ي هستي كه جهانش خوانند
آن قدر آب كزان دست توان شست نداشت
هرجا نقش پای تو بر خاک مانده استتیر بصر با هر نظر صیدی دگر انداخته
کار بسی پیر و چوان با ابروانش ساخته
(بالاخره خاطرم آمد! گنجه ي اشعارم با ت خشكيده است!)هرجا نقش پای تو بر خاک مانده است
عشقت مرا به خاک همانجا کشانده است
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال(بالاخره خاطرم آمد! گنجه ي اشعارم با ت خشكيده است!)
تا در اين زندان فاني زندگاني باشدت
كنج عزلت گير تا گنج معاني باشدت
لطف خدا بيشتر از جرم ماستتو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
یاد آر بهار با طراوت! بلبل بنگر چه با صلابت!شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم این راز نهفتن تا کی؟