- ارسالها
- 484
- امتیاز
- 7,280
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- میاندوآب
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموشمیخواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
اين چراغي است کزين خانه به آن خانه برند
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموشمیخواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
دل هر ذره را که بشکافیآتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
اين چراغي است کزين خانه به آن خانه برند
دودلم اینکه بیاید من معمولی راآتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
اين چراغي است کزين خانه به آن خانه برند
در ازل بست دلم با سر زلفت پیونددودلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد؟
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشقدر ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنمدر سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم شیوه پرهیز نمیدانستم
ما و مأیوسی و محرومی و مظلومی و مرگمن ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم
من ندارم طاقت آزار توما و مأیوسی و محرومی و مظلومی و مرگ
سخت در سیطره ی لشکر صد میم شدیم
یک شب از عشاق جا ماندیم وبسمن ندارم طاقت آزار تو
جنگ بگذار آشتی کن آشتی
سخن از مستمع نکو گرددیک شب از عشاق جا ماندیم وبس
قصه نالایقی خواندیم وبس
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزینسخن از مستمع نکو گردد
کهنه از روزگار نو گردد
آفرینش همه تنبیه خداوند دل استدر خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
رود راهی شد به دریا کوه با اندوه گففتآفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
ترسم که مست و عاشق و بیدل شود چو مارود راهی شد به دریا کوه با اندوه گففت
می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است
درب خانه جانان هر که کوبدش پاسخترسم که مست و عاشق و بیدل شود چو ما
گر محتسب به خانه خمار بگذرد
نردبان این جهان ما و منیستدرب خانه جانان هر که کوبدش پاسخ
مشنود به جز رحمت، پیش از آنکه کوبیدن
تا مصور گشت در چشمم خیال روی دوستنردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هرکس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
تا که صبوح دم زند شمس فلک علم زندتا مصور گشت در چشمم خیال روی دوست
چشم حودبینی ندارم روی خودراییم نیست
نهان گشت کردار فرزانگانتا که صبوح دم زند شمس فلک علم زند
باز چو سرو تر شود پشت خم دوتای من
نخواهم زین جهان جز اندکی نورنهان گشت کردار فرزانگان
پراکنده شد نام دیوانگان