• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

دیالوگ‌های واقعی

ساعت ۱۰:۳۰( شروع زنگ تفریح)
معلم: خب میریم که این مثال ۲۰ موردی رو حل کنیم
بچه ها: ببخشید زنگ خورده
معلم: میدونم بذارین این مثال رو بگم بعد میتونین برین
من: :))
ساعت ۱۰:۴۸(دو دقیقه به شروع زنگ بعدی)
معلم: خب تموم شد اون هایی که مونده رو پس خودتون حل کنین الان میتونین برین استراحت کنین
بچه ها تو گروه خودمون: اخهههه ۲ دقیقه مونده چه غلطی میتونیم بکنیم
من همچنان پشت گوشیم: :)) :))
و این پروسه هر هفته ادامه دارد و من فقط به حرص خوردناشون میخندم

_____________________________
+ببخشید اجازه استراق سمع یعنی چی؟
_یعنی دزدکی گوش دادن ، یواشکی گ*و*ز دادن نه امم چی گوش دادن
+بله ممنون :))
 
نخود کوچولوم: آجی‌دوسم داری؟
من: عاشقتم زندگیم
نخود : خوب گوشیتو میدی بازی کنم؟(همراه با بغض ساختگی )
من : برو بیرون در رو هم ببند
نخود:.....
 
+میخوای برگرده؟
-نه آرزو نمیکنم برگرده
+پس چی؟!
-آرزو میکنم عاشق کسی بشه که عاشقش نباشه...
 
بابام: زینب چرا نمیری ظرفا رو بشوری؟
من: باید سی تا تست ریاضیو تا ده دقیقه دیگه بفرستم خب:)
بابام: من همسن تو بودم هم زمان ریاضی حل میکردم ظرفا رو هم واسه مامانم میشستم شیشه ها رو هم پاک میکردم.
من: با هیفده تا بوفالو هم همزمان مبارزه نمیکردین؟
بابا: چی؟
من: هیچی اصن:)
 
من و دوستان داریم تو مدرسه درباره ی سمپادیا حرف میزنیم ؛
یکی دیگه از دوستامون: واای چرا دارین اینجوری حرف میزنین؟ (:/ مگه دارین درباره ی اختلاس گرا حرف میزنین؟ :rolleyes: ح.ب چیه؟ پ.خ کیه آخه ؟!
ما: :-" :-"
 
_اصلا هرچی تو بگی!هر کاری بخوای انجام میدم!
-هر کاری؟!:-?
-قسم میخورم هر کاری که در حد توانم باشه دریغ نکنم!
-پس لطفا دیگه نه به من زنگ بزن!نه پیام بده و نه حتی کلمه ای راجع به موضوعاتی غیر از درس و پروژه و کار با من حرف بزن!
-منظورم از هرکاری انجام میدم این بود که برای همسرم هرکاری انجام میدم نه یه خانم غریبه:-"
 
+ میدونی چیه؟جامعه بچهای تجربی طوری شده که هرکی اول انتخاب رشته میکنه بادی به غبغب میندازه و میگه من میخام پزشک بشم!ولی خب واقعا اینطور نیست همه شون قبول نمیشن از طرفی جامعه علوم پزشکی فقط به پزشک نیاز نداره
این همه زیرشاخه های مهم و خوب و قشنگ
لطفا نگران نباش که قراره چی بیاری

_ ممنونم بابت حرفات بهش فکر میکنم حتما
حالا تو چی میخای بزنی؟

+پزشکی.
 
من: دقت کردین وقتی داری وقتتو تلف میکنی زمان نمیگذره!؟
بابام: ادمی که وقتشو تلف میکنه بیشعوره، از ادم بیشعور هم بعید نیست فکر کنه زمان نمیگذره
من:... (در افق گم و گور می‌شود)
 
مامانم: میریم سر فلکه تو پیاده شو برو عکست بگیر .
من: :| اون همه راهم پیاده بیاحتما وسطشم گم شم ( وی ید طولایی در گم شدن دارد )
مامانم: :)) دیگه دیگه
من :بزرگترین دشمن من خودمم که برا خودم میزنم
 
مربی زبان کانون: چرا مشقاتو نفرستادی؟
من: به تلگرام دسترسی نداشتم
مربی: ولی بابات توی همون تلگرام گفت خونه مادربزرگت بودی!



باباجان لطفا هماهنگ کن بهانه هامون یکی باشه:)
 
×:امروز رفتم خیابون انقدر شلوغ بود، مردم اصلا رعایت نمیکنن
*:واقعا میبینی! همینا باعث میشن وضعیت بدتر بشه
÷:خب شما هم جزوشون بودین!
*و× :.... (سکوت)
 
من: احساس میکنم واقعا حالم بده
خواهر 6ساله: خوشحالم چون میمیری من از دستت راحت میشم...
.
(چند دقیقه بعد)
.
خواهر 6ساله: میشه لطفا کمکم کنی اینو درست کنم؟
من: نه حوصلم نمیشه
خواهر 6ساله: خواهش میکنم، اخه تو باهوش ترین خواهری هستی که من دارم!!:|:|:|
 
-مامان!
+جانم؟!
-مامان جون!
+جانم؟ چیشده؟
-خودکار جوهر داد رو فرش!
+ای الهی که کرونا بگیری بری زیر تریلی راحت شم از دستت!

(کرونا بگیرم برم زیر تریلی؟!)
 
بابام: بچه ها داشتین چیکار میکردین؟صدای جیغ و داد میومد.دعوا میکردین؟؟
فائزه: نه به خدا.داشتیم مسابقه میدادیم که دس تو یقه همدیگه بکنیم(هر کی زودتر دستشو بکنه تو یقه اون یکی برندس:#)
بابام: :|:|:|:|:|:|:|(من تو تربیت این بچه ها کوتاهی کردم واقعا)
 
مامان:مواظب باش ظرفام نشکنن !
من : مامان من اگر پام بشکنه ناراحت میشی یا ظرفات بشکنن؟
مامان: تو خودتو با ظرف مقایسه میکنی؟
من: :|
 
مامان: جااانم! چطوری خانوم‌طلااا؟!
من: مرسی خوبم. چقد مهربون شدین امروز!
مامان: باتو نبودم که!(به مرغ عشق بیوه اش اشاره میکند)
 
Back
بالا