جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
روزهایی هست که بلند شدن، خودش پیروزی است.
 
باز در کلبه ی تنهایی خویش عکس لبخندت مرا ابری کرد
عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشمان مرا جاری کرد...:)
 
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
ارغوان
شاخه ی همخون جدامانده ی من
هوشنگ ابتهاج
 
داستان تو هنوز تموم نشده...
تو خواهی خندید
درجایی که قبلا گریه کرده بودی...
 
من حدودا یه سالیه مُردم
گرچه شاید هنوز میخندم
گرچه شاید هنوز راه میرم
گرچه شاید هنوز میجنگم!

من حدودا یه سالیه مُردم
گرچه شاید هنوز غم دارم
گرچه شاید هنوز میبینی...
را به را روشن است سیگارم!

من حدودا یه سالیه مُردم
گرچه شاید هنوزم از دردم
یک زمستان به سینه‌ام مانده
من حدودا یه سالیه سردم!

مُرده‌ام... مُرده‌ای که میداند
زندگی را اگر نمی‌دانست...
لااقل بد نبود و بد هم نیست
راه و رسم جفا نمی‌دانست!

من که رفتم... ولی تو میمانی
سعی کن که زندگی کنی با خود
هیچکس جز خودت کنارت نیست
با خودت قله را برو... تا نوک!

گاه شاید به یاد من اشکی...
گوشه‌ی گونه های تو غلتید
گاه شاید در امتداد مسیر
زانوانت عجیب میلرزید...

تکیه کن به اقتدار خودت...
تکیه کن که من نخواهم بود
زندگی را اگر هدر دادی...
مرده ای میشوی چون من... زود!

بسی زیبا:)
 
Back
بالا