جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

کاشکی میشد بهت بگم چقد صداتو دوست دارم
چقد مثل بچگیام لالایی هاتو دوست دارم
سادگیاتو دوست دارم
خستگیاتو دوست دارم
 
ای برده گُل رازقی از روی تو رشک
بر دیده ی مه ز دود سیگار تو اشک

گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت ، یعنی کشک​
 
طوری متهم می کنید انگار سوسکی را کشته ام! آدم بود ب سزایش رسید.

شمس لنگرودی
 
چو گل هرجا که لبخند آفرینی
به هر سو رو کنی لبخند بینی

چه اشکت همنفس باشد، چه لبخند
ز عمرت لحظه لحظه می‌ ربایند

گذشت لحظه را آسان نگیری
چو پایان یافت پایان می ‌پذیری

مشو در پیچ و تاب رنج و غم گم
به هر حالت تبسم کن، تبسم!
 
تن من قایق لنگرزده در طوفان است
خودم اینجا، دل من پیش تو سرگردان است...:)
دل را به نگاه یغما برده ای
باشد
از آن شما اما
انگار
به جا مانده یک تندیس انسانی
ازان آغوش استعمار
این را چه کنم؟
 
تو در کنار درخت‌ها عکس نمی‌گیری،
اشتباه نکن؛
تو با دریا عکس نمی‌گیری،
تو با پروانه‌ ها عکس نمی‌گیری،
این جهان است که در یک لحظه می‌ایستد
و در کنار زیبایی‌‌ات عکس می‌گیرد،
تو منظره‌ی تمام عکس‌ها هستی...
مرتضی شالی
 
احتمالا وقتی،
دردا حمله می‌کنن بهت،
من خیلی دور از توام، زیر دردای خودم.
احتمالا وقتی،
از درد میفتی رو زانوت،
من خیلی دور از توام، روی زانوی خودم.

احتمالا وقتی ...
 
ای کوه،تو فریاد من امروز شنیدی
دردیست در این سینه
که همزاد جهان است
از دادووداد آن همه گفتن و نکردند
یا رب چقد فاصله دست و زبان است
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم افشردن جان است
 
من به خودم تمامت را قول داده بودم.
گفته بودم سهم من خواهی شد...
تو در تمام جاهای خالی زندگیم پر شده بودی
تو تمامت سهم من بود...
آنچنان در آینده ام روشن به نظر می آمدی که تمام گذشته را خط زده بودم.
تو قول من، به خودم بودی...
بیا و مرا پیش خودم بد قول نکن...
 
Back
بالا