مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بی خبر من می روم؟ او می کشد قلاب را ...
خسته نیستم، فقط دیگر کمی حوصلهام سر رفته است از این همه شب بیداریهای تکراری! از این همه منتظر ماندن و نیامدن! نه من خسته نیستم، فقط دیگر با کسی حرفم نمیآید، هضم یک آدم جدید برایم سخت شده! میدانی؟!
آدم وقتی تمامش را از دست میدهد، دیگر خود به خود به موجودی تبدیل میشود که نه حوصله ی توضیح دارد و نه اشتیاقی برای آدم های جدید! سعی میکند و ترجیح میدهد که خودش با خودش بیشتر رفیق باشد!