جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالی خواب‌های ما سال پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‎ی بازنیامدن است
اما، تو لااقل
حتی هر وهله
گاهی، هرازگاهی
ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست؟
راستی خبرت بدهم
خواب دیدم خانه‌‏ای خریده‌ام
بی‌پرده، بی‎پنجره، بی‌در، بی‌دیوار
هی بخند
بی‌پرده بگویم
چیزی نمانده است
من چهل‌ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید از فراز کوچه‌ی ما میگذرد
باد بوی نام‌های کسان من میدهد
 
مرا به طوفان داده ای
خودت کجایی...؟!

زن دیوانه_چارتار
 
به نامه یاد نکردن
نه از فراموشی است

ز دوریت به قلم
دست من نمی‌چَسبد...

صائب
 
درست وقتی می گویی : فراموشش کردم
آهنگی پخش می شود , تلفنی زنگ می خورد
کسی مثل او می خندد
یک نفر عطری می زند که بوی او را می دهد
و همه فراموشی هایت، هدر می رود...!
 
گاهی حتی کمک هم نمیخوای،
هیچی
فقط دوست داری دست از سرت بردارن که راحت زندگیتو بکنی
خودت از پسش برمیای، اگه چوب لا چرخت نذارن... اگه راحتت بذارن... اگه برن دنبال زندگیشون و دست از سرت بردارن...
گاهی تمام چیزی که احتیاج داری همینه!
 
ای قصر های مات! کجا شد حماسه ها؟
سردارِ پیرِ شهرِ طلای سیاه کو؟
خورشید از چه روی نمایان نمی شود؟
مداح هرزه شاعرِ آن بارگاه*کو؟


*) منظور از «مداح هرزه، شاعر آن بارگاه...» شاعري بود بنام صادق سرمد که به هرمناسبتی شعري سرشار از مدح تقديم شاه می کرد و بهمین مناسبت به شاعر مداح درباری معروف شده بود.
امروز سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق است.
 
شاهین پورعلی اکبر:
آخرین بار که دیدمت ،
چه میدانستم آخرین بار است ،
من که آدم آخرین بارها نبودم ،
بلد نبودم ؛
خودت باید به من میفهماندی که
بیشتر نگاهت کنم ،
چشم هایت را حفظ کنم ..
مجبورت کنم تا بیشتر قدم بزنیم ،
بیشتر صدایت را گوش کنم
بیشتر دست هایت را ...
راستی آخرین بار
اصلا دست هایت را گرفتم ؟!
اصلا چرا اصرار نکردم که
یک فنجان دیگر چای باهم بنوشیم ..
"لعنت به تمام آخرین بارهایی که نمیدانستیم .."
 
مرگ .
_____________
ارغوان خاموش است .
دیرگاهی ست که او خاموش است .
آشنایان هم زبانش همه رفته اند .
ارغوان ویران است .
هردو مان ویرانیم .
 
یک‌دم از خیال من
نمی‌روی ای غزال من
...
 
زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم
چرا که زندگی سیاهی نیست
چرا که خاک خوب است
و این هارا تو به من آموختی ...
شاملو
 
از دو عالمٖ دردت ای دلدار بس باشد مرا
کافـر عشقم اگـر غیـر تو کـس باشد مرا
 
Back
بالا