مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دوستان! جان داده ام بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من
 
دوستان! جان داده ام بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هرکس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
 
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هرکس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
تو از کی عاشقی این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست مدت هاست

فاضل نظری
 
  • لایک
امتیازات: panah
تو را بانوی شهر ایران کنم
به زور و به دل جنگ شیران کنم
 
تو را بانوی شهر ایران کنم
به زور و به دل جنگ شیران کنم
مونسم جز آه و یا رب نیست شب ها تا به صبح
آه و یا رب مونس شب های تار من کجاست

هلالی جغتایی
 
  • لایک
امتیازات: panah
تو را با غیر می بینم ؛ صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
 
تو را با غیر می بینم ؛ صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

مولانا
 
آخرین ویرایش:
نگاری بد اندر شبستان اوی
ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی
 
با این عطش تا چشمه ، دیگر دیر خواهد شد
دریا اگر باشد دلت تبخیر خواهد شد
 
یکبار به اصرار تو عاشق شدم ای دل
این بار اگر اصرار کنی وای به حالت

فاضل نظری
تسبیح ملک را و صفا رضوان را
دوزخ بد را بهشت مر نیکان را

دیبا جم را و قیصر و خاقان را
جانان ما را و جان ما جانان را

ابوسعید ابوالخیر
 
ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی
از کار خود افتادی در کار دگر رفتی
مولوی
 
ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی
از کار خود افتادی در کار دگر رفتی
مولوی
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
کاظم بهمنی
 
در غمت باده ی نابی دل من نوش نکرد
در نبود تو مرا خاطره مدهوش نکرد
دل به صحرا می‌رود، در خانه نتوانم نشست
بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست
عاقلی گر صبر آن دارد که بنشیند، رواست
من که عاشق باشم و دیوانه نَتوانم نشست

اوحدی
 
دل به صحرا می‌رود، در خانه نتوانم نشست
بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست
عاقلی گر صبر آن دارد که بنشیند، رواست
من که عاشق باشم و دیوانه نَتوانم نشست

اوحدی
ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هرکه خواهی یار باش
 
ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هرکه خواهی یار باش
شب دل کندنت می پرسم آیا باز می‌گردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش می‌گریم
فاضل نظری
 
Back
بالا