فاطمـه
- ارسالها
- 159
- امتیاز
- 6,758
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- بوشهر
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
مغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع
کاین سازش پروانه هم از روی حساب هست
کاین سازش پروانه هم از روی حساب هست
تو که از محنت دیگران بی غمیمغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع
کاین سازش پروانه هم از روی حساب هست
در جهانی که نباشد ز کسی نام و نشانیک ذره وفا را به دوعالم نفروشیم
هر چند در این عهد خریدار ندارد
سر بسته ماند بغض گره خورده در دلمدر جهانی که نباشد ز کسی نام و نشان
قدسی از گفته شیوا اثری ما را بس
قدسی مشهدی
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدنتازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
حافظ
بیاین از سر بگیریم مشاعره رو :)
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شدمنم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
-حافظ
دوش آن صنم چه خوش گفت د رمجلس مغانمنفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
حافظ
وفا نکردی و کردم جفا ندیدی و دیدمتو طاعت حق کنی به امید بهشت
نه نه تو نه عاشقی که مزدوری تو
شیخ بهایی
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفتوفا نکردی و کردم جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم بریدی و نبریدم
وقت است که بنشینی و گیسو بگشاییمن به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
مولانا
یار دارد سر صید دل حافظ یارانوقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
- هوشنگ ابتهاج
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟!یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی می آید
یا رب این آتش که در جان من استدانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟!
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
لطف حق با تو مداراها کندیا رب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان کا کردی بر خلیل
حافظ
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنلطف حق با تو مداراها کند
چون که از حد بگذرد رسوا کند
مولوی
دائم دل خود ز معصیت شاد کنیدر رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی
یار آن بود که صبر کند بر جفای یاردائم دل خود ز معصیت شاد کنی
چون غم رسدت خدای را یاد کنی
روز ها فکر من اینست و همه شب سخنمیار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار
سعدی