saba.hjm
Olmazsa alışırız(:
- ارسالها
- 873
- امتیاز
- 25,719
- نام مرکز سمپاد
- فزرانگان
- شهر
- سراب
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارددر آستانه ی رفتن در امتداد غروب
دعای من به تو تنها خدانگهدار است
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارددر آستانه ی رفتن در امتداد غروب
دعای من به تو تنها خدانگهدار است
دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماستتا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرودلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست
شکسته باد کسی کاینچنین مان میخواست
این دل صاف کم کمک شده ست سطحی از ترکتا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
از من رمیدهای و من ساده دل هنوزاین دل صاف کم کمک شده ست سطحی از ترک
آه شکسته تر مخواه آینه ی شکسته را
سهیل محمودی
میان معرکه لبخند میزنید به عشقاز من رمیدهای و من ساده دل هنوز
بیمهری و جفای تو باور نمیکنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم
تو بر میگردی و همه چیزمیان معرکه لبخند میزنید به عشق
حماسه چون به غزل ختم می شود زیباست
می روم چون سایه ای تنها نمیدانم کجاتو بر میگردی و همه چیز
از نبودن تو حکایت میکند
به جز دلم که همچون دانهای
در تاریکی خاک در انتظار بهار میتپید
تو برمیگردی، میدانم…
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرامی روم چون سایه ای تنها نمیدانم کجا
خویش را گم کرده ام اما نمیدانم کجا
سایه ی آشفتگی ها از سر دل کم مباد
ساحلی ایمن تر از دریا نمیدانم کجا
آنقدر رفتم که حتی سایه ام از پا فتادآمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا من افتاده ام از پا چرا
ایزد به تو زینت جهانبانی داد گوش شنوایی و زباندانی دادآنقدر رفتم که حتی سایه ام از پا فتاد
مانده بر جا رد پایم تا نمیدانم کجا
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستایزد به تو زینت جهانبانی داد گوش شنوایی و زباندانی داد
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان رادر خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست
آن مرد پر از شور و غزل ، بعد تو جان دادتو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
تلخی نکند شیرین ذقنمآن مرد پر از شور و غزل ، بعد تو جان داد
این آدم کوکی ، جسدی پشت نقاب است
یا مشکل ارســال پیام ، از دل مــا بود
یا منبــع گیــرنده ی قلـب تو خراب است
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هوادارن کویش را چو جان خویشتن دارمتلخی نکند شیرین ذقنم
خالی نکند از می دهنم
من! جای خالی باشم و او هم برایممرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هوادارن کویش را چو جان خویشتن دارم
درخت دوستی بنشان، که کام دل به بار آیدمن! جای خالی باشم و او هم برایم
هر پنج شنبه شاخه ای مریم بگیرد
دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردددرخت دوستی بنشان، که کام دل به بار آید
نهال دشمنی برکن، که رنج بی شمار آرد
يك شب آخر از نهال غم ، ثمر خواهم گرفتدلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد
ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری