- ارسالها
- 544
- امتیاز
- 13,246
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- ard
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
تا کـــی به تمـــنای وصــال تو یـــگانهیک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
هر که نان از عمل خویش خوردتا کـــی به تمـــنای وصــال تو یـــگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آردهر که نان از عمل خویش خورد
منت حاتم طایی نبرد
دردم از يار است و درمان نيز همدرخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
من چشم ازو چگونه توانم نگاه داشتدردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریممن چشم ازو چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
من چشم ازو چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
مژده دادندکه بر ماگذری خواهی کردمن چشم ازو چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
مرا مادرم نام مرگ تو کردتا عاشق آن یارم بیکارم و بر کارم
سرگشته و پابرجا ماننده پرگارم
مولانا
مرا مادرم نام مرگ تو کرد
زمانه مرا پنک ترگ تو کرد
فردوسی
چقد م تو این صفحه زیاد شد:)
یادم نمیکنی و ز یادم نمیرویدر این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
حافظ
نباشد همی نیک و بد پایداریادم نمیکنی و ز یادم نمیروی
یادت بخیر یار فراموشکار من
شهریار
یکی آهوی جان پرور برآمد از بیابانی
که شیر نر ز بیم او زند بر ریگ سوزان دم
مولانا
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخورمی خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی
حافظ
رسم بد عهدی ایام چو دید ابر بهاریوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ
در دیاری که در او نیست کسی یار کسیرسم بد عهدی ایام چو دید ابر بهار
گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
حافظ
یار جستمدر دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
شهریار