مشاعره

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
سوگواران را مجال بازديد و ديد نيست
بازگرد اي عيد از زندان كه ما را عيد نيست
 
یگانه ارزش گیتی است جان ز تن رستن
خوشا کسی که رهیده ز هرچه دل بستن
نو بهار است در آن کوش که خوش‌دل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
 
یاس را عمر اگر آن به درازا می رفت
شهرت لاله کجا تا به ثریا می رفت
ترسم كه در فراق تو ناگه اجل رسد
بازآيي و ز خلق نيابي نشانيم
يا سعي كن كه پيش اجل بازيابمت
يا جهد كن كزين همه غم وا رهانيم
 
ترسم كه در فراق تو ناگه اجل رسد
بازآيي و ز خلق نيابي نشانيم
يا سعي كن كه پيش اجل بازيابمت
يا جهد كن كزين همه غم وا رهانيم
مرگم نظاره میکنی و خنده بر لبت
من بی وفا ولی تو کجا رفته رحمتت
 
مرگم نظاره میکنی و خنده بر لبت
من بی وفا ولی تو کجا رفته رحمتت
تو خوبِ‌ مطلقی ،من خوب‌ها را با تو می‌سنجم
بدین‌سان بعد از این ،خوبی
عیاری تازه خواهد یافت !

حسین منزوی
 
تو خوبِ‌ مطلقی ،من خوب‌ها را با تو می‌سنجم
بدین‌سان بعد از این ،خوبی
عیاری تازه خواهد یافت !

حسین منزوی
تو ز آه من چو گردون فارغ و از هجر تو
آه خون آلودم از گردون گردان بگذرد
 
تو ز آه من چو گردون فارغ و از هجر تو
آه خون آلودم از گردون گردان بگذرد
در بادیه ما کین خواهی چو شمشیر بی غلاف است
تو چون آن خوب رویی که همه کین هارا از بین بری
 
در بادیه ما کین خواهی چو شمشیر بی غلاف است
تو چون آن خوب رویی که همه کین هارا از بین بری
درگاه دوست گرچه مراد جهان بود
اما نه هر که اش طلبد اهل آن بود
 
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
تمام هستی ات ساقی به جامی ریز و میگردان
که از هستی بسی مستی به کام نیست ها ریزی
 
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
تشنگان را وعده ده چاهی در این نزدیکی است
بر فراز چاه ماهی کو درخشان تر ز مهر
تشنه می ماند که از خُم سرکشد یا اینکه او
خیره ماند در خَم ابروی حیدر با سپهر
 
Back
بالا