مشاعره

تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیچ کس می نپسندم که به جای تو بود
دل گر ره عشق او نپويد چه کند
جان دولت وصل او نجويد چه کند
آن لحظه که در آينه تابد خورشيد
آيينه اناالشمس نگويد چه کند
 
دل گر ره عشق او نپويد چه کند
جان دولت وصل او نجويد چه کند
آن لحظه که در آينه تابد خورشيد
آيينه اناالشمس نگويد چه کند
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
 
آنقدر شعر مرا خواندی و گفتی احسنت
فکرت افتاد که شاید تو دلیلش باشی؟!
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
 
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دوش در محفل ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود

خواجه شمسُ‌الدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی
 
دوش در محفل ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود

خواجه شمسُ‌الدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
 
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
دیگر این ابر بهاری جان باریدن ندارد
این گل خشکیده دیگر ارزش چیدن ندارد

این همه دیوانگی را با که گویم با که گویم
آبروی رفته ام را در کجا باید بجویم
 
دیگر این ابر بهاری جان باریدن ندارد
این گل خشکیده دیگر ارزش چیدن ندارد

این همه دیوانگی را با که گویم با که گویم
آبروی رفته ام را در کجا باید بجویم
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
 
Back
بالا