- ارسالها
- 468
- امتیاز
- 7,019
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- میاندوآب
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
ز من نگارم خبر نداردهمه خفتند و به غير از من و پروانه و شمع
قصه ي ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
به حال زارم نظر ندارد
ز من نگارم خبر نداردهمه خفتند و به غير از من و پروانه و شمع
قصه ي ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
درد عاشقي را دوايي بهتر از معشوق نيستز من نگارم خبر ندارد
به حال زارم نظر ندارد
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگزدرد عاشقي را دوايي بهتر از معشوق نيست
شربت بيماري فرهاد را شيرين كنيد
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمعدر دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا رادر وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و وردانم جو شمع
آمدی چشم گشودی و خزانم کردیعلي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ما سوا فکندي همه سايه ي هما را
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشدآمدی چشم گشودی و خزانم کردی
اولین شاعر چشمان وزانم کردی
دیـرجـوشـی تو در بوته هجرانم سوختیک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی بغیر پیرهن از ما عوض نشد
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسددیـرجـوشـی تو در بوته هجرانم سوخت
سـاخـتـم ایـن هـمـه تـا وارهم از خامیها
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشقاگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست كوته ماست
مـن از تـو هـیـچ نـخـواهـم جـز آنـچـه بـپـسـنـدیتا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنویمـن از تـو هـیـچ نـخـواهـم جـز آنـچـه بـپـسـنـدی
کـه دلـپـسـنـد تو ای دوست دل بخواه من است
شبي مجنون به ليلي گفت کاي محبوب بي همتاتا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
دل بـه هـجـران تـو عمریست شکیباست ولیشبي مجنون به ليلي گفت کاي محبوب بي همتا
تو را عاشق شود پيدا ولي مجنون نخواهد شد
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف استدل بـه هـجـران تـو عمریست شکیباست ولی
بــار پــیــری شــکــنــد پـشـت شـکـیـبـائـی را
امدی جانم به قربانت ولی حالا چراآسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
از شبنم عشق خاک آدم گل شدامدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
در طریق عاشقی مردن نخستین منزل استاز شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
آهوی دارم خوشگله فرار کرده ز دستمدر طریق عاشقی مردن نخستین منزل است
می برد بر دوش خود منصور دار خویش را
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشاآهوی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم
دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم ( تبعیض قائل نشین بالاخره شعره)