نظریه ای درباره معنا از ویتگنشتاین متاخر. به این شکل که ممکنه همیشه یک تعریف متعین و دقیق برای یک کلمه وجود نداشته باشه، هرچند مصداق های پرکاربرد مختلفی داره.
مثلا کلمه میز بجای اینکه اشاره به ویژگی های مشترک همه میزها کنه، به چندین ویژگی که بین همه مصداق ها مشترک نیستن، اطلاق بشه.
این حرف شما درست نیست.
شما گفتی ملاکهای اخلاقی، امور بدیهی هستند.
من هم در جواب گفتم که ما مصداق بدیهی نداریم. یعنی در حقیقت این ملاک شما بی ثمر هستش.
چون مصداق بدیهی برای افراد و اقوام مختلف، طبق شرایطی که دارن، فرق میکنه.
در نتیجه شما نمی تونی یک قاعدهی جهانی ایجاد کنی. مثلا بگی فلان کار در همه جا بد است و فلان کار در همه جا خوب است.
اصلا مشکل همینه. شرایط عینی، باعث میشه که مردم تصوّر واحدی از مصداق بدیهی نداشته باشن. در نتیجه ملاک بداهت بی ثمر میشه..
هیچ مشکل مفهومی ای وجود نداره.
بداهت، اطلاق میشه به یکسری رفتارها و ویژگی های عام. اینکه در هر دوره، که با دانش اون زمان هم رابطه داره، مجموع "همه" مصداق ها چی باشن، فرق داره با خود تعریف اصلی.
قاعده چیزیه شبیه به این: نباید بی دلیل کسیو زجر داد --- آنچه برخود نمیپسندی بر دیگری نیز مپسند(که یک فرض برابری داره) و...
اما مثلا ممکنه ما زمانی نمیدونستیم که حیوانات هم میتونن زجر بکشن و به دلیل نبود این دانش، اونارو جزء قاعده اول حساب نمیکردیم.
یا عقیده غلطی داشتیم که سفید پوستان باهم برابرن، اما از بقیه نژادها برترن و اصل دوم شامل سایر نژادها نیست و....
خود اصل ثابته. یکسری مصداق های بدیهیم داره که معنی دار و تصور پذیرش میکنه. اما میزان این جامعیت، خودش صرفا اخلاقی و بایدی نیست، بلکه با دانش و ایدئولوژی زمانه رابطه داره.
افراد رو چه کار میکنید؟
بعضی ها هستند که فقط دنبال منافع شخصی خودشون هستن و تا زور نباشه، زیر بار هیچ اخلاقی نمیرن!
مثل حیوون هستند.
از این آدم ها کم ندیدم.
البته نامیدن حیوون درست نیست چون حیواناتی با پیوندهای گروهی محکم و ازخودگذشتگی داریم. مثل گرگ ها
اما درباره خودخواهی فردی، همچنان تفاوت خاصی نداره. همچنان همون قاعده زرین برقراره. یعنی کسی که برای ساده ترین منافع خودش، ضرری زیاد به دیگران میزنه، در پس پرده، نوعی تقدم و خودبرتربینی داره که هیچ دلیلی براش نیست(درست مثل نژاد پرستی. قبلا روی یه گروه خاص بود، حالا یه فرد خاص). بقیه هم از حس رنج دارن و برتر یا پست تر نیستن، پس از انجایی که خودشم نمیخواست جای قربانی باشه، نباید قربانی کنه، چون هیچکدوم واقعا پست تر یا بهتر نیست. وگرنه دچار تناقض شده.
خیلی از اوقات، این اتحاد، ناشی از اخلاق نیست. بلکه ناشی از ضرورت و ناچاریه.
پایه اصلی اخلاق هم همینه! ما موجوداتی هستیم که بقامون وابسته به گروهه. این گروه هم برای انسجام و حفظ منافع افرادش به حد متعادل، توانایی زیستی خاصی در افرادش هستن که وقتی مدون بشن، به شکل قواعد اخلاقی در میان. این توانایی زیستی، همون دگرخواهی و همدلیه که انگیزه برای کمک کردن رو ایجاد میکنه و پیوند اعضای گروه رو محکم میکنه. طوری که حتی ممکنه به فداکاری جانی منجر بشه.
میبینیم که این موضوع، با مثال دزدها، یسری تفاوت داره و یسری شباهت. شباهت در اینکه بالاخره گروه برای منافعن افراد وجود داره(مثل کندو عسل) و قواعدی داره. تفاوت اینجاست که در گروه دزدها، این قواعد کاملا صوری و قراردادین، اما در اخلاق بصورت حس همدردی وجود داره. همچنین تشکیل گروه برای منافع در حالت اول، چندان اختیاری و واضح نیست اما در دومی، کاملا واضح و اختیاریه. ممکنه تفاوت های دیگه ایم باشه...
پدیداری اولیه اخلاق هم از روی یک ضرورت و ناچاری بود، اما نه ناشی از تصمیمی کاملا اختیاری مثل عضو گروه دزدا شدن.