• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

چرا زنده بمونیم؟

واقعا چرا؟!
دیروز از خودم همین رو پرسیدم و هیچی برای خودم نداشتم...
یه همچین ادمیم:|
اما شاید زندم تا به هدفی که بچه بودم برسم
اونم کمک به بچه هایی هم سن برادرم بود که بیمار بودن
و همیشه در عین ناباوری بقیه میگفتم فوق تخصص جراح قلب کودکان...
برادرم که نموند تا من به هدف اونموقعم برسم
اما هنوز یه امیدی دارم که کاش میتونستم کمکی بکنم...کاش
 
واسه جواب این سوال باید ببینیم هدف از خلقت چیه ک فک نمیکنم کسی دقیقن فهمیده باشه هدف از خلقت ما چیبوده ، سریال وست ورلد و ببینید شاید ی جرقه ای تو ذهنتون زد فهمیدید چرا ما اینجاییم البته جرقه ذهنی خودم خیلی کوچیک بود ب جایی نرسیدم، من خودم ازونجایی ک از به دنیا اومدن خودم بشدت ناراحتم دلم نمیخاد در اینده کسیو به این دنیا بیارم
 
چرا باید هدف خاصی داشته باشه؟
خب فرض کنیم هدفی نداره خلقت ما، در این صورت ارزشی نداره جواب ب سوال"چرا زنده بمونیم؟" هرکس هرجایی بفهمه هیچ هدفی پشت خلقتش نیست در لحظه خودکشی میکنه! و دقیقا منم همینو گفتم، گفتم اگر واقعا کسی میخاد بفهمه چرا باید زنده بمونه، باید ببینه هدفی هس یا ن ک خود منم فک نمیکنم باشه!
 
شاید برای فهمیدن که کی کرونا تموم‌ میشه،کدوم کشور دارو رو تولید میکنه،جنگ جهانی پیش میاد،دوتا ابرقهرمان پیدا میشه،دلار کی 4 تومن میشه.یک سری از دلایل چرت و پرت در حال حاضر :-"
 
خلاصه حرفی که می‌خوام بزنم اینه که نباید حتما مارو با هدفی خاص خلق کرده باشن(؟؟؟؟) که بتونیم زنده بمونیم
از ویدیو بالا هم همش کار اون تکه‌ای دارم که میگه هر آدم خوبی لزوما به خدا اعتقاد نداره(البته منظورم از خدا، افرینشِ با دلیل و هدفه)
من ب شخصه خودم نمیتونم چون زندگی خوبی ندارم و دلیلی واسه موندن ندارم ، شاید بقیه زندگی قشنگی دارن یا دلیل خاصی یا کسی و تو زندگیشون دارن ک امید میده بهشون واس ادامه زندگی بخاطر همین دوس دارن بمونن ، یه فردی مث من ته نا امیدیاش با خودش میگه شاید همه چی درست شد، شاید خدا ی هدف خوبی از بودن من داره، شاید قراره زندگی خودم یا بقیرو تغیر بدم... دلیل حرفم اینه وگرنه کسی ک لذت میبره از زندگی قطعا زندگیشو دوس داره ما ک ندیدیم از این چیزا=)))))
 
شخصا نظرمو‌ میگم
با توجه به تجربیاتم فکر میکنم انسان با هدف زنده ست و این هدف میتونه دنیای پس از مرگ،موفقیت کاری و هنری و خانوادگی و...،ثروت یا کسب احترام و تاثیر مثبت روی آینده ی بشر باشه
و بشخصه هیچ(!) ترسی از مرگ ندارم چه اینکه دنیایی بعد از مرگ و عذابی ب دنبال خودکشی وجود داشته باشه یا کلا پوچی باشه
و دلیلی برای خودکشی نمیبینم..اگر این دنیا هدفمند نیست و بعدش دنیایی نیست بین مشکل و درد و رنج(در بد ترین حالت) و پوچی..اون سه تا رو انتخاب میکنم و بنظرم دلیل اینکه ما خودکشی رو انتخاب میکنیم اینه که حس میکنیم به یه حالت خنثی میرسیم و درک درستی از پوچی نداریم
 
فکر میکنم خیلی بزرگ دارین فکر میکنین به خودتون و زندگیتون. حقیقت اینه که ما هرکاری هم بکنیم در نهایت در تصویر بزرگ جهانی پشیزی ارزش نخواهد داشت پس چرا الکی با فکر به این چیزا خودمون رو اذیت کنیم. راستش من در حال حاضر خیلی خوشحالم. در موقعیتی هستم که هیچ ایده‌ای ندارم که حتی ماه آیندم مشغول چه کاری هستم (یعنی حتی نزدیک بهش رو هم نمیدونم) و اون متاسفانه اگر بخوام به اون چیزی که میخوام برسم خیلی این برام مهمه. ولی کلا این تفکرات حتما باید به چیزی برسم رو گذاشتم کنار و تمرکز کردم روی لحظه و شاید کلیشه‌ای به نظر بیاد ولی واقعا همینجوریه که میتونم خوشحال باشم. فکر میکنم تصوری که خیلیا از زندگی دارن اینه که قراره بریم بریم یه دفعه به یه چیز بزرگ برسیم و دیگه همه چیز خوب باشه یا هم که این تصور یه ذره بهتر رو دارن که زندگی مثل اتوبوسه که هی به ایستگاهای مختلف میرسیم که این باز بیشتر واقع‌گرایانس ولی نه کاملا. حقیقت به نظرم اینه که ما یا به اون هدف یا هرچیزی که خیلی میخوایم نمیرسیم یا اگه برسیم هم احساس خاصی که میخوایم رو بهمون نمیده پس الکی انتظارهای بزرگ نداشته باشیم. الان هم دارم بازی میکنم و یه بازی جدید هم چند وقت دیگه میخوام بازی کنم که خیلی ذوق و هیجان براش دارم. خلاصه که برنامه این هفتم خیلی دوست داشتنی و زنده نگه داره. : )) + کلا روزانه و هفتگی فکر میکنم و راضیم.

+ البته به نظرم جالبه که بدونین من چند سال پیش یادم نمیاد دقیق ولی همون حدودای 15 16 سالگی واسه خودم زمان تعیین کردم که اگر تا 30 سالگی به اون چیزی که میخوام نرسم به خودم اجازه‌ی خودکشی میدم! ولی هرچی سال گذشت به این سن اضافه کردم (30 واقعا جوونه بابا: )) ) و چیزهایی که میخواستم رو کم! الان به نظرم 45 (از 50 می‌ترسم یکم: -" ) خوب میتونه باشه و اینکه اون چیزی که میخوام فقط یه زندگی ثابت و مستقل از همه نظر به خودمه که بتونم برای خودم زندگی کنم و مجبور نباشم برای کس دیگه‌ای زندگی کنم.

+ و اینکه من هنوز عاشق نشدم و رابطه‌ی جنسی هم نداشتم دیگه چه دلیل بیشتری میخوام؟ :- " : ))

چند وقت پیش حالم یه مدت خیلی بد بود و می‌خواستم بیام همه‌ی اینارو پس بگیرم خوشبختانه تونستم جلوی خودمو بگیرم و حرفی نزنم تا بهتر بتونم ذهنمو جمع کنم و تا حالم دوباره بد و ذهنم مختل نشده یه چیزی باید به اینا اضافه کنم. با تمامش هنوز هم موافقم ولی می‌خوام رو قسمت دوم بیشتر تاکید کنم. به نظرم تا مستقل نشیم نمی‌تونیم حقیقتا "زندگی" کنیم. حداقل از نظر من این چیزی که الان دارم زندگی نیست. نه که لذت نداشته باشم اتفاقا خیلی هم وقتای مختلف با چیزای مختلف حال میکنه و همین بهم انرژی میده که با امید ادامه بدم ولی تا وقتی راحت نشم از همه‌ی بندای دور گردنم نمی‌تونم بگم می‌خوام زنده باشم! یعنی اگر یه نفر از آینده خبر بیاره که هیچوقت به این نمیرسم شاید همین الان خودم رو راحت میکشتم بدون هیچ فکر دوباره‌ای.

وقتی میگم مستقل فقط از نظر مالی منظورم نیست. از نظر روانی هم باید مستقل شد و از تاثیر مستقیم بقیه خیلی کم کرد تا حداقل یه ذره به اون چیزی که واقعا می‌خوایم نزدیک باشیم. هرچند استقلال مالی خیلی به استقلالای دیگه کمک می‌کنه و تقریبا از همشون پایه‌ای‌تره. حتی اگر بهترین خانواده‌ی دنیارو داشته باشین که کوچیکترین نظری راجع به زندگیتون نمیده و نمیخواد دخالت کنه (که تقریبا غیرممکنه) بازم این وابستگی آرامش آدمو میگیره و هیچوقت نمیتونیم یه آدم خارج از خانواده و آدم خودمون بشیم. حالا این بزرگترین ارزش درونی من برای زنده موندنه، تا به این برسم و بعد میتونم راحتتر به اون زندگی که هدف اونقدری براش مهم نیست و صرفا در لحظه بیشترین احساس رو کردنه (نمیخوام بگم لذت) برسم.
 
انیمیشن It's Such a Beautiful Day جواب سوال شمارا میدهد
 
چون هنوز کلی کتاب نخونده و فیلم ندیده دارم
 
من مامانمو از دست دادم و مامانم بزرگترین دلیل زندگی کردنم بود صادقانه بگم مردن غیر از رها شدن از بند زندگی باعث میشه با مامانم باشم من دوست دارم زندگی با تلخی و شیرینیاش با مامانم بود یعنی بدون اون نمیفهمم هیچ کدوم رو نه تلخی نه شیرینی خیلی اوضاع داغونیه خلاصه اما اگه خودکشی کنم مامانم ناراحت میشه تو اخرین یادداشتش گفته بود از هیچی نترسم اما این طوری من ترسیدم از زندگی بدون اون و خودمو کشتم اما در مورد مرگ فقط به بابام فکر میکنم و گرنه از نظر من مردن یه دختر به مرگ حالا غیر خودکشی که تازه با مرگش میره پیش مامانش خیلی ناراحت کننده نیست در مورد خوشی هام خب اگه تا ۱٠٠ سالگی هم زندگی کنم بازم یه چیزایی هست که ندیدم یه حرفایی هست که نشنیدم یه اهنگا یه فیلما یه ارزوها یه ادمای ملاقات نشده اما من تاحالا زندگی کردم و هر روز یه جوری بودم که تهش بگم کافیه و یه چیز دیگم هست اونم اینه که میخوام بچه داشته باشم که یه چیزاییش بهم بره شاید مسخره اما اون بچه ی نیومده اثری از من میذاره که هیچ کس و هیچ چیز نمیتـونه
 
دلم نمیخواد مثل یک انسان زائد بمیرم...
هممون خواسته و ناخواسته توی زندگیمون یکسری کارهای خوب انجام دادیم اما چقدر؟ و تاثیرش توی زندگی دیگران چقدر پررنگ بوده؟
دوست دارم تاثیرگذار باشم...یک یاد خوب از من باقی بمونه... لمس بشه نبودنم...
میدونم زندگی سخت هست، خدا خودش میگه انسان در رنج آفریده شد... اما نمیخوام وقتی بعد از مرگ، زندگیم رو مرور میکنم فقط تاسف بخورم...
(تا اینجای کار رو که ٩٠درصد گند زدم، خدا بهم رحم کنه...)
امیدوارم خدا به هممون عمر با عزت بده((:
 
سوال چرازنده بمونیم ؟به نظرم دلیل آوردن مسخرس چون همین الانم ممکنه بمیریم:))
اما اگه سوال اینه چرا خودکشی نکردی چرا غذا میخوری چرا وقتی داشتی می مردی هر کاری کردی زنده بمونی؟ یکی از علتاش اینه که در ناخودآگاه ما زندگی جاودانه دوست داریم حیاات ابدی
علت های خودم جالب بودن هر لحظه ایی که زندم شاید به زیبایی هر لحظه دقت نکرده باشیم یا بگیم لحظه ایی که دستتو می کنی تو بینیت چرا زیباست ولی حتی اون لحظه سرشار از حرکت های سلول ماهیچه اییه سیناپس نورون ها آبسن شروع و پایان حیات بسیاری از سلول هاست.
علمی که هر روز میتونم یاد بگیرم فیلم هایی که ببینم ساده ترین لذت های حیاتِ که هرکسی بهش دست رسی داره. حتی اگر خیلی اتفاقا براش نیفته
 
خب من نوعی به جای تحمل همه‌ی اینا چرا نباید از خوشی‌های محدود بگذرم و راحتیو انتخاب نکنم؟
بعد از دو سال، چیزی که می‌تونم اضافه کنم اینه که اون‌طور که فکر می‌کردم درصد غیرقابل چشم‌پوشی‌ای‌ش ارادی و اختیاری نیست و عوامل قدرتمندی ناخودآگاه، حتی در پوچ‌ترین و ناامیدانه‌ترین شرایط جلومون رو می‌گیرن.
 
بخاطر کسایی که دوسشون داریم ودوستمون دارن؛
بخاطر کارایی که هنوز نکردیم و قراره بکنیم؛
بخاطر جاهایی که نرفتیم و باید بریم؛
بخاطر دیدن و چشیدن بعضی حس ها؛
بخاطر به وجد اومدن بر سر بعضی چیزا؛
نمیخوام فاز ادمای نصیحت گر رو دربیارم ولی واقعا هنوز خیلی چیزا هست که ما ازش خبر نداریم
پس چرا زنده نمونیم؟پیش میاد ادم روزانه میگه کاش میمردم ولی من به شخصه همشو چرت میگم؛
من نمیتونم از این و اینجا دل بکنم تا وقتی از نزدیک ندیدمشون :-"
 
چون این دنیا شیرینی خامه ای داره. اون دنیا قطعی نیست بودن شیرینی خامه ای یا نه!
اونجا نهرهایی از شیرینی خامه ای جاری است ...‌‌
:D
+ چون دیگه چاره ای نداریم... وگرنه باید خودمونو بکشیم :D
 
بخاطر آرزوهایی که داشتیم و داریم
بخاطر کسایی که دوسمون دارن و دوسشون داریم
و خیلی چیزای دیگه...
 
هنوز دلیلی واسش پیدا نکردم ...
 
Back
بالا