چون زندگیم اون قدری بد نیست که خودم رو بکشم.
آدم وقتی زندگیش بد باشه و چشم اندازی برای خوب شدنش نباشه خودش رو میکشه. یعنی یه مقدار بدیهیه فک کنم.
یه وضعیتی هم هست که ممکنه آدم ذهنش توی یه برزخی باشه که درست کار نکنه و حالش خوب نباشه و نتونه تشخیص بده که آیا قراره در آینده گرههای ذهنش باز بشن و زندگی "خوب" بشه یا نه. یعنی حداقل تکلیف خودش با خودش مشخص میشه یا نه. آیا قراره آینده ارزش صبر کردن رو داشته باشه یا نه.
آدم وقتی زندگیش بد باشه و چشم اندازی برای خوب شدنش نباشه خودش رو میکشه. یعنی یه مقدار بدیهیه فک کنم.
یه وضعیتی هم هست که ممکنه آدم ذهنش توی یه برزخی باشه که درست کار نکنه و حالش خوب نباشه و نتونه تشخیص بده که آیا قراره در آینده گرههای ذهنش باز بشن و زندگی "خوب" بشه یا نه. یعنی حداقل تکلیف خودش با خودش مشخص میشه یا نه. آیا قراره آینده ارزش صبر کردن رو داشته باشه یا نه.