مشاعره واژه‌نما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hecate
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
غم

اندر دل بی‌وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
غم

دل در بر من زنده برای غم توست
بیگانه خلق و آشنای غم توست

لطفی‌ست که می‌کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم توست
 
غم

دل در بر من زنده برای غم توست
بیگانه خلق و آشنای غم توست

لطفی‌ست که می‌کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم توست
دل

فاصله زخم شده بر دلم از بی خبری
به کجا می رسد این کوچه های در به دری
یا که باید نفست در دل خود حبس کنم
یا که در خواب من آیی و مرا هم ببری
 
دل

فاصله زخم شده بر دلم از بی خبری
به کجا می رسد این کوچه های در به دری
یا که باید نفست در دل خود حبس کنم
یا که در خواب من آیی و مرا هم ببری
فاصله


گرچه از فاصله ی ماه به من دورتری
ولی انگار همین جا و همین دورو بری

ماه میتابد و انگار تویی میخندی
باد می آید و انگار تویی میگذری
 
فاصله


گرچه از فاصله ی ماه به من دورتری
ولی انگار همین جا و همین دورو بری

ماه میتابد و انگار تویی میخندی
باد می آید و انگار تویی میگذری
میخندی

شمع،ای شمع چه میخندی؟
به شب تیره خاموشم
بخدا مردم از این حسرت
که چرا نیست در آغوشم
 
میخندی

شمع،ای شمع چه میخندی؟
به شب تیره خاموشم
بخدا مردم از این حسرت
که چرا نیست در آغوشم
حسرت

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم

دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذر به دلخواه تو دشوار بمیرم
 
حسرت

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم

دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذر به دلخواه تو دشوار بمیرم
دشوار نه آن است که بی دوست بمیری
در شهر و دیاری که به جز اوست بمیری
دشوار همین است که هرچند که جستی
نشناخته ای دوست و بی دوست بمیری
 
دشوار نه آن است که بی دوست بمیری
در شهر و دیاری که به جز اوست بمیری
دشوار همین است که هرچند که جستی
نشناخته ای دوست و بی دوست بمیری
دشوار

پس از دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی را صبر باید

رخ از ما تا به کی پنهان کند عید
هلال آنک به ابرو می‌نماید
 
دشوار

پس از دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی را صبر باید

رخ از ما تا به کی پنهان کند عید
هلال آنک به ابرو می‌نماید
پنهان
پنهان ز دیدها و همه دیده ها ازوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
 
پنهان
پنهان ز دیدها و همه دیده ها ازوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
تا به کی پنهان کنی از من تو سین سرنوشت؟
اندکی هم راز گویم! ای تو نقاش سرشت!
 
تا به کی پنهان کنی از من تو سین سرنوشت؟
اندکی هم راز گویم! ای تو نقاش سرشت!
سرشت
نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
 
سرشت
نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
سخن

سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنود
 
سخن

سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنود
زبان
مدعای ما مآل ما یکیست
طرز و انداز خیال ما یکیست

ما ز نعمتهای او اخوان شدیم
یک زبان و یکدل و یکجان شدیم
 
زبان
مدعای ما مآل ما یکیست
طرز و انداز خیال ما یکیست

ما ز نعمتهای او اخوان شدیم
یک زبان و یکدل و یکجان شدیم
زبان
چون که با کودک سر و کارت فتاد
هم زبان کودکی باید گشاد
 
زبان
چون که با کودک سر و کارت فتاد
هم زبان کودکی باید گشاد
کودک

کودکان افسانه‌ها می‌آورند
درج در افسانه‌شان بس سر و پند
هزلها گویند در افسانه‌ها
گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها...

مولانا
 
کودک

کودکان افسانه‌ها می‌آورند
درج در افسانه‌شان بس سر و پند
هزلها گویند در افسانه‌ها
گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها...

مولانا
ویرانه

ای پیر خرابات که میخانه ندیدی!
ویرانه دل ماست تو ویرانه ندیدی!

ای رند غزل پوش ، که بر سنگ ، سرت خورد
از دوست چه دیدی که ز بیگانه ندیدی؟
 
ویرانه

ای پیر خرابات که میخانه ندیدی!
ویرانه دل ماست تو ویرانه ندیدی!

ای رند غزل پوش ، که بر سنگ ، سرت خورد
از دوست چه دیدی که ز بیگانه ندیدی؟
پیر

با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ای عزیز ترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

محمدعلی بهمنی
 
پیر

با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ای عزیز ترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

محمدعلی بهمنی
سخن
خاموش شدم شرحش تو بگو
زيرا به سخن برهان منی
 
ای مدعی برهان! کوتاه بیا از آن!
در زندگی انسان، راهی به جز از شک نیست.
زندگی

زندگی زیباست
زشتی های آن تقصیر ماست
در مسیرش هرچه نازیباست
آن تدبیر ماست
زندگی آب روانی ست
روان ميگذرد
آنچه تقدير من و توست همان ميگذرد...
 
زندگی

زندگی موسیقی گنجشک‌هاست
زندگی باغ تماشای خداست
زندگی یعنی همین پروازها،
صبح‌ها،
لبخندها،
آوازها...
زندگی ذره کاهی‌ست، که کوهش کردیم
زندگی نام نکویی‌ست، که خوارش کردیم

زندگی نیست به جز نم‌نم باران بهار
زندگی نیست به جز دیدن یار
زندگی نیست به جز عشق
به جز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی کرده بسی

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم...؟!
باران

نزن باران زمین جای قشنگی نیست
من از جنس زمینم خوب می دانم
که گل در عقد زنبور است
اما یک طرف سودای بلبل،
یک طرف بال و پر پروانه را هم
دوست میدارد
 
Back
بالا