s@rah
:-"
- ارسالها
- 527
- امتیاز
- 12,755
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ۴
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1405
قصهصبح
صبح روزی پشت در می آید و من نیستم
قصه ی دنیا به سر می آید و من نیستم
تلخ و شیرین جهان جمله شنیدن دارد
قصه بی شخصیت تلخ، کسل میگردد
قصهصبح
صبح روزی پشت در می آید و من نیستم
قصه ی دنیا به سر می آید و من نیستم
تلخقصه
تلخ و شیرین جهان جمله شنیدن دارد
قصه بی شخصیت تلخ، کسل میگردد
زهرتلخ
تلخ زهری، سخت رنجی، کهنه زخم
سال ها بر چهره ام بنشانده اخم
جهانزهر
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
دلجهان
تتار اگرچه جهان را خراب کرد به جنگ
خراب، گنج تو دارد چرا شود دلتنگ؟
تنهاییدل
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهایی ام در قصد جان بود
خیالش لطف های بی کران کرد
تنهاتنهایی
آخ که چه می ترسم
از این تنهایی عمیق
از صداهای درون
و نفس های رفیق
بودن با کسی که
تو را نخواهد
بدتر از تنهایی
عذاب آور است
تنهاییتنها
باز منو کاشتی رفتی
تنها گذاشتی رفتی
دروغ نگم به جز من
یکی دیگه داشتی رفتی
دوتا دیگه داشتی رفتی
بخدا حذف شه حلالتون نمیکنم خیلیم شعره (((((:
آهستهتنهایی
دلم یخ میزند گاهی، در این سرمای تنهایی
شبم قندیل میبندد از این یخهای تنهایی
قلم آهسته میراند بر این خط بلند، اما
گمانم یاد میگیرد ز من انشای تنهایی
زیباآهسته
کمی ارام بر با آ
کمی آهسته ماهَم باش
کمی آهسته تر زیبا
کمی آهسته زیبا باش
غمزیبا
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
شب ؛غم
به خنده گفتی:تنها نبینمت! گفتم
غم تو مانده و شبهای بیکران با من
زندانیشب ؛
صبح رحمت نگشاید همه تاریکی
یوسف مصر نگردد همه زندانی
راه پر خار مغیلان وتو بی موزه
سفره بی توشه و شب تیره و بارانی
پروین اعتصامی |
جان ؛زندانی
مروح کن دل و جان را دل تنگ پریشان را
گلستان ساز زندان را بر این ارواح زندانی
چشمجان ؛
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
« سعدی »
آینهچشم
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگریست
جای گلایه نیست که این رسم دلبریست
هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینه ها، زود باوریست
فاضل نظری
خلقآینه
چون آینه نورخیز گشتی، احسنت!
چون اره به خلق، تیز گشتی، احسنت!
در کفش بزرگان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی، احسنت!
لا الهیخلق
خلق در چشم تو دل سنگ ولی ما دلتنگ
"لا الهی" هم اگر آمده بی "الا" نیست...
فاضل نظری
جانلا الهی
آنان که رو به قبله لا الَهی در نوا کنند
جان را به وقت جنگ هم آیا فدا کنند؟
دردجان
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
حافظ