s@rah
:-"
- ارسالها
- 529
- امتیاز
- 12,673
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ۴
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1405
در دایرهی قسمت ما نقطهی تسلیمیمعاقلان نقطهی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
در دایرهی قسمت ما نقطهی تسلیمیمعاقلان نقطهی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
من همه در حکم توامدر دایرهی قسمت ما نقطهی تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
هرسو دو صد ببریده سر در بحر خون زان کر و فرمن همه در حکم توام
تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم
من کم از آنم که تویی
یارب این نوگل خندان که سپردی به منشهرسو دو صد ببریده سر در بحر خون زان کر و فر
خندان و رقصان چون شکر ز انا الیه راجعون
به دست خودت چشم و ابرو نگاشتیارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
لب گزیدن به من و چشم به اغیار چه بود؟به دست خودت چشم و ابرو نگاشت
که محرم به اغیار نتوان گذاشت
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟لب گزیدن به من و چشم به اغیار چه بود؟
آن همه لطف چه و این همه آزار چه بود؟
درناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار
رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیبدر
در زدم، در وا نکرد، از درز در دیدم که اوست
میزبان را از جواب پشت در باید شناخت
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل(غیب)
به ظرافت
بر خوابت دست میکشم
نام تو، رؤیای من است
بخواب
شب، درختانش را رو میپوشاند و
بر زمینش، با زبردستی یک استاد در غیب شدن
چرت کوتاهی میزند
بخواب
تا در قطرههای نوری شناور شوم
که از ماه آغوش گرفتهام میچکد
قاضی که حکم مرگ مرا مهر کرده استشبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدمقاضی که حکم مرگ مرا مهر کرده است
یا دیگری که آبروی مرا پاک برده است
از حال زار این دل خونین نه آگه است
ورنه چرا به فکر کشتن انسان مرده است؟
دولتم بود و بشد بارالها چه کنم؟مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
نمیدانم چه میخواهم خدایادولتم بود و بشد بارالها چه کنم؟
حال بی افسر و افسرده خدایا کنم؟
بود سوزی و گدازی همه بر باد برفتنمیدانم چه میخواهم خدایا
به دنبال چه میگردم شب و روز؟
چه میجوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز؟
در نماز و در رکوع و در سجودبود سوزی و گدازی همه بر باد برفت
ورد و ذکری و نمازی همه از یاد برفت
منِ امروز نه آن خویشتنِ دیروز است
شاد آمد منِ دیروز و همی شاد برفت
نیست سودی در این معامله هان!در نماز و در رکوع و در سجود
سر بجنبد دل نجنبد این چه سود؟
آسانچه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این توفان به صد گوهر نمیارزد
امروز و فرداغلط بود این همه فردا که فرجام
نگیرم اسوه از مشکل امروز