• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره واژه‌نما

پشیمان ز گفتار دیدم بسی
پشیمان نگشت از خموشی کسی
دیدم

...چون ترا دیدم محالم حال شد
جان من مستغرق اجلال شد

چون ترا دیدم خود ای روح البلاد
مهر این خورشید از چشمم فتاد...

مولانا
 
من عاشق روزت شده ام
فکرم همین بود وبس
خورشید
وکار
و یار هم نفس
گر شب همی آمد پدید
رو سر بنه بر بالین عیش
عیشی کجا؟
یاری کجا ؟
عالم همه افسانه است
خورشید و ماه طالع است

رستانه
دیدم

...چون ترا دیدم محالم حال شد
جان من مستغرق اجلال شد

چون ترا دیدم خود ای روح البلاد
مهر این خورشید از چشمم فتاد...

مولانا
 
من عاشق روزت شده ام
فکرم همین بود وبس
خورشید
وکار
و یار هم نفس
گر شب همی آمد پدید
رو سر بنه بر بالین عیش
عیشی کجا؟
یاری کجا ؟
عالم همه افسانه است
خورشید و ماه طالع است

رستانه
شخصی همه شب بر بالین بیمار گریست
چون روز آمد او بمرد و بیمار بزیست
 
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز
هر چند آشنا همه بیگانه ی تو بود
گر سالک راه حقی دیوانه شو دیوانه شو
یکباره از این من و ما بیگانه شو بیگانه شو
 
از دورها چه زیباست امواج آبی عشق
اما دریغ و افسوس چون میرسی سرابه
همایی چون‌تو عالیقدر و حرص استخوان تا‌کی؟
دریغ از سایه‌ی همت که بر نااهل افکندی
 
همایی چون‌تو عالیقدر و حرص استخوان تا‌کی؟
دریغ از سایه‌ی همت که بر نااهل افکندی
هر یار اهل نیرنگ هر دوست اهل حیله
با پشت خورده خنجر موندم تو این قبیله
 
هر یار اهل نیرنگ هر دوست اهل حیله
با پشت خورده خنجر موندم تو این قبیله
خنجر بدل میزنم ای یار
همی
یابم شاید از این بخت
دوایی
ماه و گردون همه فسانه است
مهر تو بر غیر همه افسانه است و بس
 
خنجر بدل میزنم ای یار
همی
یابم شاید از این بخت
دوایی
ماه و گردون همه فسانه است
مهر تو بر غیر همه افسانه است و بس
ای افسانه خسانند انان
که فرو بستند ره را به گلزار
خس به صد سال طوفان ننالد
گل ز یک تندباد است بیمار
 
ای افسانه خسانند انان
که فرو بستند ره را به گلزار
خس به صد سال طوفان ننالد
گل ز یک تندباد است بیمار
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
 
Back
بالا