من همیشه آدمایی رو انتخاب کردم که سرشون به تنشون بی ارزه و ارزششو داشته باشن
ولی این بار واقعا میخام یه آدم فری و راحت و خوش گذرون و با چند تا داف تو لس آنجلس باشم
چون خیلی به تفریح نیاز دارم
دوست داشتم دانشجوی دکترا یا فوق بودم تو اروپا و آمریکا و روی ایده خودم کار می کردم،بعد از ظهرا هم توی بار میخوندم به عنوان کار پاره وقت،خسته و کوفته میرسیدم خونه و میخوابیدم.
امروز دوست داشتم اونقدر آزاد و رها بودم که بار و بندلیم رو جمع میکردم و میرفتم یک ماه شهریور رو با عشایر زندگی میکردم و تو کارای روزمرهشون کمکشون میکردم و با پسرای کم سن و سالی که چوپانی میکنن گوسفندارو میبردیم چرا. یوتیوبر بودم و زندگیمو ویدئو میکردم و میذاشتم یوتیوب.
امروز دوست داشتم لیبرتی سولار دانش آموز کانادایی تو ونکوور باشم
تو مدرسه ی تیزهوشان اونجا درس میخوندم
برای آزمون دانشگاه MIT آماده می شدم
توی مدرسه کلوپ برنامه نویسی راه می انداختم
و ۲۰ سال بعدش همون لیبرتی برنامه نویس بشم که چند تا شرکت داره و به عنوان موفق ترین زن جهان شناخته می شدم
یک دختر جوان که چند سالی هست ازدواج کرده
خودش سر کار نمی رود ولی همسرش از شش صبح تا چهارعصر سر کار می رود
او تمام تایم های بیکاری اش را یا در باشگاه است یا در حال دیدن سریال ترکی
جای دختر ۱۵ ساله ای که میره هنرستان
رشته ای مثل عکاسی
عاشق رشتشه
اتاق رنگا رنگی داره
دوستای با ذوقی داره
باهاشون هی میره بیرون
بهش خوش میگذره
از زندگیش لذت میبره
بدون عذاب وجدان فیلم میبینه
یه عالمه کتاب داره
یه عالمه وقت داره
و نگران چیز خاصی نیست