شاعرانه های کاربران

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع محمد
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : شعری جدید به همراه توضیح برخی ابیات

مپرس احوال این دل را که چون است
از او پرس آن که انگشتش به خون است
باید اعتراف کنم که این بیت تقلیدی است از بیت سعدی "ز من مپرس که در دست او دلت چون است / از او بپرس که انگشت هاش در خون است"

ز بس نالیدم و اشکم روان شد
به تهران رودی از آب جحون است
جحون: همان رود جیحون؛ به خاطر درست شدن وزن به این شکل درآوردمش

بود هر کس خیالی با لب یار
خیال لعل او کز سر برون است
کز سر برون است: از سرم هم زیادی است؛ نه اینکه در خیالش نیستم... البته چون از سرم هم زیادی است نباید در خیالش باشم بنابراین تفاوت معنایی زیادی ندارند

اگر تلخی کند یا این که دشنام
مرا آن تلخی از شیرین فزون است
قرابت معنایی دارد با "شور فرهاد کجا کم شود از پاسخ تلخ؟ رو ترُش کردن شیرین چو شکر شیرین است"

توکلت علی الله لکی لا
اشاهد غیره من تنصرون است
ترجمه: به خدا توکل کردم زیرا ندیدم کسی که به غیر از او به من یاری برساند؛ البته از نظر قواعد عربی بیت دارای مشکل هست (یا شایدم نیست! من قواعد عربی را به درستی هنوز بلد نیستم)
Pronunciation: Tavakkalto Ala-llaahe Lekay Laa
Oshaahed Ghayroho Man Tansoroon Ast
(اگر اعراب گذاری اشکال داره ببخشید دیگه ;D )

مرا عقل از سرم راندست و دل نیز
در این سینه یکی دارالجنون است
منظور اینکه هم دل از کف دادم و هم عقل از سر و دل در سینه ی من به دارالجنون (=سرای دیوانگی) ماننده است.

چه ماند از من؟ دو سلول و یکی دم
که آن هم قصه ی کن پس یکون است
اگر دل را از دست دادم؛ و عقل را هم همین طور؛ پس از من چه ماند؟ هیچی فقط دو سلول (مجازاً بدن) و نفسی که می آید و میره؛ که این هم دست خودم نیست چون قصه ی کن فیکون است. اشاره به آیه ای از قرآن کریم که همگی از آن مطلع هستید. البته ناشکر نیستم چون در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب :)

نخواهم من دریمینگ آف بابیلون
که دریمیدنش کن نات بی سون است
می گویند آرایه ای وجود دارد به نام ملمع؛ به این معنا که شاعر در شعر خود از عبارت عربی استفاده می کنه؛ مثلن "که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده لا اله الا هو" و یا بیت پنجم همین شعر... ولی من در این بیت از زبان انگلیسی استفاده کردم و برای دفاع از این کارم از این اصل استفاده می کنم که تمام زبان های دنیا در واقع یک زبان هستند؛ زبان یعنی اندیشه و فارسی و انگلیسی فقط ابزارهایی هستند برای به نمایش گذاشتن این اندیشه؛ این نگرش نو را هنگامی به دست آوردم که یک نفر بهِم گفت اینجا سایت لایومکا نیست پس لطفا فارسی حرف بزنید.... ببخشید! از شعر دور شدیم:
دریمینگ آف بابیلون و یا "در اندیشه ی بابیلون" رمانی است از یک نویسنده ی آمریکایی که شدیداً مشتاق هستم بخوانمش؛ خودم که دیگه انقلاب نمیرم به یک نفر سپردم برام بیاره و دوست دارم اگه بشه اون کتاب را به نظم در بیارم... واقعاً آقای ریچارد براتیگان کار بسیار ارزشمندی را از خودشان به جا گذاشتند. در ارزشمندیش همین بس که اولا به فارسی ترجمه شده؛ (چون غالباً هر کتابی ارزش ترجمه نداره) و بعد اینکه یک نوجوان ایرانی که صرفاً اندیشه و فرهنگ متفاوتی داره رو motivated می کنه و همین طور نام نیکویی از خودش به جا می گذارد... باز هم از شعر دور شدیم!
ترجمه:
من نمی خواهم در اندیشه ی بابل به سر ببرم چرا که اندیشیدن درباره ی آن به این زودی ها ممکن و میسر نیست.
فکر می کنم "برخی ابیات" باید به همه ی ابیات تبدیل می شد ;D
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

اینم یه شعر از خودم:

حس خوب آشنایی با کنایه های بچه گانه
خنده های عاشقانه مثله حس شاعرانه
دلنوشته هایی عاری از جهل و انگ و ناسزا
اون بالایی پشته ماس پس دنیا واسه ماس
شب خواب راحتی صبح با مردمای پاپتی
مرد باش تک باش بین آدمای ساعتی
وقتی هرکی درکی داره از بعدو جسم و روح
گریه کن خنده کن بگو داری حس خوب
مثله اونی که حق و کرد جستجو
به هرکس بگو زندگیت قصه بود
توی دنیا باش مرده این گود
مثله اون کسی که وقت مرگ و پیش برد
پیشرو، مانع هارو جابجا کن
تک و تنها مثله سایه هاشو
چون قلب مردم هس از آلیاژی سخت
افتخارم هس از قوم آریایی ام
بگو یک جعبه خالیم اما سختو سنگین
هزار دسته رنگی مست و منگی
میشکنیم دست تقدیر تا بیاد دسته بعدی
تا نفس جابجا شه ما میجنگیم
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

نمیدونم چجوری شد.معلوم نیس اصلا چه سبکیه.همینجوری یهو گفتمش...

بی صدایی،،رفتی
من ابله اما...
در تکاپوی زمین گم بودم
محو مردم بودم
پاک رفتی و صدایم لرزید
و دلم تند تپید..
برگشتم......
آس و پاس و مستم
در پی ات میگشتم

تو نبودی اما...
دل سپردی به دل سخت زمین
و همین و صد مین
سر من بر سر گنگی ها بود
خاطراتم همگی پیدا بود
یاد آن مادر بی همتا بود
در دلم
غوغا بود..

متن نجوای دلت یادت هست؟
بر سرش دعوا بود
کعبه ای بود و دری و دل ما آنجا بود
زحمتش با تن بی پروا بود

چشهایی که به رویت وا بود
اندکی گیرا بود
حال بینی که دگر بی نا بود
اشک ها زیبا بود
اشک هایی که برای تو به کاغذ میخورد
و دلت را میبرد
همگی زیبا بود

دل او دریا بود

لیک اینک به دلش وحی شده
دل او سرد شده
دیده اش ترد شده

دیدن روی تو در عمق زمین؟؟؟؟
نه!!!!این بیجا بود....

...... قصه بی پروا بود.....
روح او در قفسی زیبا بود
پر کشید و رفتنش ...........
دنیا..بود

دل او دریا بود
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

ما نیز توانایی شعر گفتن را داریم :-" :

«غصه باران است آسمان قلبم
چه می‌درخشد غم ها!
میبینی چه غوغایی‌ست؟
پُر نور و کم نور
سریع و آهِسته
همه می‌سوزانند جَوّ آسمان را
و راه میابند به آسمان دیدگانم
اینجا
روی برهوت گونه‌ها
شوری‌ست داغ
از آسمانیان میگویند:سیلاب اَشک!
چگونه این آتش سوزان را آب میبینند؟
مهم نیست
همین که تو میبینی سوختنم را کافی‌ست!
همین برای اینکه عاشقانه خاکستر شوم کافی‌ست...
خاکستری سرد
به دور از ریا
به دور از دروغ
خاکستری که نه نور دارد،نه گرما!
تنها داراییش پاکی‌ست...»

البته اگه اسمش ـو بشه گذاشت شعر.
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران


اخرین فکر سکوتــــــــ
اولــــین ترس وجود
بودن ترس غرور
ان همه حس جنون
خواستن یک ارزو
ترک یک معشوق دور
یاد یک فکر دروغ
خسته از فردا و
«غروب»
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

به نام خدا
به نام امیدبخش قلب های بی امید
به نام یاور یاری دهندگان
به نام یکتا معبود جهانیان
به نام عاشق پرور فرهاد ساز
به نام آفریننده ی انسان های پاکباز
به نام مهر و امید و یقین
به نام عشق و ایمان و رحیم
به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست
به نام او که شانه ها را پناه چشمان گریان آفرید
به نام او که اشک را مرحمی برقلب های سوخته آفرید
به نام او که سوختن را برای کسانی آفرید که بخشیدن را فراموش کرده اند
به نام او که بخشیدن تنها از آن اوست
ساده بگویم به نام او
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

عشق را كي مي توان معنا نوشت بحر را محصور كردن كي رواست
عاشقان را كي توان بيمار خواند هركه عاشق نبود او خود مبتلاست
عشق دريايست طوفاني ولي اندرين دريا شنا كردن خطاست
عشق راه و عاشقان راهي بوند اندر اين بي انتها ره كي لقاست
عشق خود چون بي دوا دردي بود ليك بر هر درد بي درمان دواست
هر كه در دل نيست عشقش بي گمان سوختن آن جان و آن دل را رواست
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

اینم یه قطعه کوتاه از من:

ما با دل خود هزار مشکل داریم صد سنگ بزرگ در مقابل داریم
معشوق خودش می بُرَد و می دوزد انگار نه انگار که ما دل داریم
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

شاید اگر بال پرواز داشتم
ان شب ک از درد دوری ،
از غم فاصله ها
تنهایی در نگاهم موج میزد
و من ب تختی پناه برده بودم ک روزی در گوشه ای از خاکت خوابیده بود
و دست های مرگ مرا ارام ارام صدا میزد
بال هایم را میگشودم و به سویت پروازم میکردم
تا مرگ را بر بستر تو ب اغوش بکشم


فقط وفقط برای شهر عزیزم :-*
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

من....
من روزها و شب ها در انتظارت بودم اما تو هرگز نیامدی . در نبودت گریستم و با خود گفتم از تو متنفرم دیگر در انتظارت نخواهم ماند .
روزی دیگر پشیمان باز گشتم ودیدم که تو بر روی دیوار نوشته ای من مدت ها در انتظارت بودم و تو نیامدی .ای عشق من ،هرگز از اینجا نخواهم رفت حتی تا آخرین لحظه ی زندگی ام .)و بعد به زیر پای خود نگاه کردم وگریستم . زیرا که قبرت زیر پایم بود .
به راستی نمی دانم چرا انسان ها هیچ وقت قدر آن چیزی را که دارند نمی دانند ،حتی اگر انتظاری دردناک و سوزنده باشد.
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

واما احساس....
احساس می کنم که دیگر احساسی ندارم . همانند تمام ذره های این عالم هستی .
درست گفته اند که تمامی مواد خنثیهستند . مدتی می اندیشیدم که ذره ای هستم که عشق را می طلبد .
اما اکنون آموخته ام که جذب عشق کار هیچ ذره ای نیست . باید دریایی سرشار از خواهش باشی تا قطره ای از عشق را نسیبت کنند .
احساس می کنم دیگر هیچ احساسی ندارم همانند باطلاقی آرام ،بی موج ،راکد و بدون حرکت . بدون ذره ای توجه و یا تحسین .
احساس می کنم تنها حسی که دارم ،احساس ،بی حسی است.
در گذشته می اندیشیدم که عاشقم . احساسم را همانند عشقجاری ،پاک ،زلال و روان می پنداشتم و اما اکنون ،تاریک و بی نور ،مخوف و بی حرکت . آری همانند عکسی بر طاغچه ی خاطرات کهنه که کسی به آن حتی برای وقت گذرانی نیم نگاهی نمی اندازد .
احساس می کنم ،حسم خسته است . خسته و دل شکسته . آری گویی قلبم ،گنجینه ی احساسم ،شکسته است که دیگر احساسی ندارم .
آری درست است ،گویی حتی شکستن آن را نیز حس نکرده ام .
احساس من احساس تکراری بی حسی است . حس یاس ،نا امیدی و ..... .
آری دیگر حسی ندارم و حتی قلبی ، و نمی دانم دیگر چه را خواهند شکست .
آیا چیزی باقی مانده است :
مگر انسان جز احساساتش چیزی دیگر نیز دارد.
 
پاسخ : جنس آسمان

می دونم خیلی بی معنی ولی خب نزنید تو ذوق بچه ..... :( :((

و خداوند آسمان را آفرید .....
جنس آسمان آبی ا ست
جنس ابر ها
جـنس‍‌‍ی مهربان و آشنا
جنس برف بازی های کودکی
جنس ساده ی پولک پولکی
جنس براق نگاه کودکان
جنس دانه های برف آسمان
جنس لبخند ملیح مادرم
جنس مهربانی دست پدرم
جنس شادی و آزادگی
جنس آب و سادگی
جنس نورهای پرامید بچگی
جنس مهتاب و مه و دل دادگی

آری آسمان آبی است ،جـنس‍‌‍ی مهربان
جنس شادی آزادگان
آری آسمان صاف است ،صاف و بی ریا
جنس شبنم ،جنس نرگس ،جنس ماه
آری آسمان دریاست ،دریا آسمان
پهنه یهر دو نشان از او توان

نشان از او که معنای جهان ،بی وجودش پوچ باشد ،این و آن
نشان از او که گرباما نبود، معنی شعر مرا معنا نبود
نشان از عشق ،نشان از دوست ،یار
نشان از آن قریب آشکار
نشان از کوه و دشت وآبشار
نشان از جوی اب و شاخسار

آری آسمان آبی است
آبی است رنگ آن
رنگ آن بی انتها هردو جهان
این جهان و آن جهان از آن اوست
اوکه جنس آسمان را آفرید
دریا ،درخت و این و آن را آفرید
آفریدن جمله از آن خداست
اوکه جنس آسمان را آفرید

و تقدیم به او که زندگی ،امیدوعشق را آفرید.

:-ss :-ss :-ss :-ss
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

هوا باران باران است

تنم از از خستگي بي تاب

چگونه مرد باراني

شود از خواب خوش بيدار

چه ميگوييد در راه است

هواي سخت طوفاني

نسيمي چند مهمان است

در اين بزم معمايي

چه سود ي دارد اين باران

چه نفعي مرد باراني

چه ميخواهد زما طوفان

بگو ايا كه مي آيي

هواي غمزده از غم

پر است و چشم در راهش

كه دست بارشش آرد

هوايي تازه در اين بزم

نشان اين دل مارا

ندارد مرد باراني

بدين ترتيب مي مانيم

در اين اوهام بس سنگين
 
پاسخ : جعبه مداد رنگی

هر رنگی زیباست
قرمز نشانه دلیری است
بنفش پیام پیروزی
زرد متضممن ارامش
و نارنجی برای تحسین
مگر لاله را با نرگس می توان عوض کرد و دریا را با کوه یا روز را با شب
رنگ ها را بهم نزنید
که عشق در ابی و جوانی در سبز است و غرور در سیاه چرا که بالاتر از سیاهی رنگی نیست
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

همین که هستی...

همین که لابه لای کلماتم...

نَفَس میکشی...

راه میروی...

در آغوشم میگیری...

همین که پناه ِ واژه هایم شده ای...

همین که سایه ات هست...

همین که کلماتم از بی "تو"یی

یتیم نشده اند...

کافی‌ست برای یک عمر آرامش ؛

فقط باش!

برای من...

برای زندگی...

فقط باش!
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

من در چشمان تو عشق می دیدم
من در سخنت آشکارا ،خواستن می دیدم
پس چه شد آن خیالات
چه شد که نیستی و من تنهای تنهام
تنهایی بد نیس بی تو بودن سخته
و تو نیستیو من دل شکسته
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

التماس آخر
پشت نگاه آخرت يك حس پنهان بود

يك حس پنهان مثل بغضي درگلومانده

احساس گنك التماس لال چشمانت...

چشمي كه ميدانم چرا درآرزو مانده

پشت نگاه آخرت يك روشنايي بود

انگار داردمي رودمعشوق بي رحمت

بعد ازتمام سردي و بي اعتنايي ها

يك خاطره يك نام ازمن مي شود سهمت

قلبي كه تو در آرزوي بودنش بودي

سخت است مي بيني كه ديگر سهم مردم شد

با آن همه ظلمي كه من درحق تو كردم

عشق تو هم رفت و درآغوش زمان گم شد

در التماس آخر اندوه چشمانت

يك برق/يك چيزي شبيه عشق مي ديدم

ازآن همه عشقي كه در چشمان بازت بود

از آن همه بيرحمي ام يك لحظه ترسيدم

نفرين نكن من را ببخش ازپيش تو رفتم

ازشانس تو اين قلب بيرحمم مسافر بود

با اينكه دستت رانميگيرم نرنج ازمن

باخودبگو : "شايدكه او دست دلش سر بود"
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

اين جا زمين است....!!
حس مي كنم اين زندگي سخت است ميداني؟

اين ها همه تقصير اين بخت است ميداني؟

حس مي كنم بين من ودنيا تفاوت هاست

اينجا همه حرفيست جزيك جمله حرف راست

اين جا همه لبخند ها تلخ و دروغين است

انگار نيرنگ و دغل جزو قوانين است

اين جابراي بدشدن بدجورمي كوشند

اين جا همه گرگند.رخت ميش ميپوشند

اين جا اساس عشق درنامردي وقهر است

نامردي وخنجركشيدن رسم اين شهراست

اين جااگرخوردي زمين از شوق ميخندند

اين جاهمه دل مي برند ودل نمي بندند

اين جاصداقت يك دروغ واقعا زشت است

اين جابدون صورتك ظاهرشدن زشت است

اين جا زمين است وزمين خاكيست امانيست

يك تن كه قلب وروح اوهم ساده وخاكيست

حتي زمين هم دورخود بيهوده مي گردد

اينجا همه دل هابد وآلوده مي كردد
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

خانم دختر برفی قشنگ بودن شعرات/ترانه هات .)ترانه آیا ؟ :د(
یه سری تعابیر زیبا داشت.شعر اول بیشتر ب دل من نشست.آخرش جالب تموم شد.

ولی شعر دوم پختگی بیشتری داشت :)

انگار نیرنگ و دغل جزو قوانین است
+
اینجا همه گرگند رخت میش میپوشند
=D>
قصد نقد ندارم :د
صرفا خوبیاش بود

موفق باشی :)
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

خیلی خوب بود شعر دومت دختر برفی، ماشالا! ;D
خوبیاش رو که ساحره گفت، یه نکته‌ای رو رعایت کنی بهتر از این هم میشی.
اینکه از تعبیر و نکات جدید استفاده کنی. مثلا این قسمت:
به نقل از دختربرفي :
اين جا همه گرگند.رخت ميش ميپوشند
خیلی شنیده شده و میشه بهش گفت تکراری. البته همین که این به اصطلاح شنیده شده‌ها رو انقدر خوب کنار هم گذاشتی عالیه! ولی سعی کن رعایتشون کنی.
موفق باشی! ;)
 
Back
بالا