self_finding_guy
کاربر فعال
- ارسالها
- 32
- امتیاز
- 131
- نام مرکز سمپاد
- حلی
- شهر
- تهران
پاسخ : شعری جدید به همراه توضیح برخی ابیات
مپرس احوال این دل را که چون است
از او پرس آن که انگشتش به خون است
باید اعتراف کنم که این بیت تقلیدی است از بیت سعدی "ز من مپرس که در دست او دلت چون است / از او بپرس که انگشت هاش در خون است"
ز بس نالیدم و اشکم روان شد
به تهران رودی از آب جحون است
جحون: همان رود جیحون؛ به خاطر درست شدن وزن به این شکل درآوردمش
بود هر کس خیالی با لب یار
خیال لعل او کز سر برون است
کز سر برون است: از سرم هم زیادی است؛ نه اینکه در خیالش نیستم... البته چون از سرم هم زیادی است نباید در خیالش باشم بنابراین تفاوت معنایی زیادی ندارند
اگر تلخی کند یا این که دشنام
مرا آن تلخی از شیرین فزون است
قرابت معنایی دارد با "شور فرهاد کجا کم شود از پاسخ تلخ؟ رو ترُش کردن شیرین چو شکر شیرین است"
توکلت علی الله لکی لا
اشاهد غیره من تنصرون است
ترجمه: به خدا توکل کردم زیرا ندیدم کسی که به غیر از او به من یاری برساند؛ البته از نظر قواعد عربی بیت دارای مشکل هست (یا شایدم نیست! من قواعد عربی را به درستی هنوز بلد نیستم)
Pronunciation: Tavakkalto Ala-llaahe Lekay Laa
Oshaahed Ghayroho Man Tansoroon Ast
(اگر اعراب گذاری اشکال داره ببخشید دیگه )
مرا عقل از سرم راندست و دل نیز
در این سینه یکی دارالجنون است
منظور اینکه هم دل از کف دادم و هم عقل از سر و دل در سینه ی من به دارالجنون (=سرای دیوانگی) ماننده است.
چه ماند از من؟ دو سلول و یکی دم
که آن هم قصه ی کن پس یکون است
اگر دل را از دست دادم؛ و عقل را هم همین طور؛ پس از من چه ماند؟ هیچی فقط دو سلول (مجازاً بدن) و نفسی که می آید و میره؛ که این هم دست خودم نیست چون قصه ی کن فیکون است. اشاره به آیه ای از قرآن کریم که همگی از آن مطلع هستید. البته ناشکر نیستم چون در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب :)
نخواهم من دریمینگ آف بابیلون
که دریمیدنش کن نات بی سون است
می گویند آرایه ای وجود دارد به نام ملمع؛ به این معنا که شاعر در شعر خود از عبارت عربی استفاده می کنه؛ مثلن "که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده لا اله الا هو" و یا بیت پنجم همین شعر... ولی من در این بیت از زبان انگلیسی استفاده کردم و برای دفاع از این کارم از این اصل استفاده می کنم که تمام زبان های دنیا در واقع یک زبان هستند؛ زبان یعنی اندیشه و فارسی و انگلیسی فقط ابزارهایی هستند برای به نمایش گذاشتن این اندیشه؛ این نگرش نو را هنگامی به دست آوردم که یک نفر بهِم گفت اینجا سایت لایومکا نیست پس لطفا فارسی حرف بزنید.... ببخشید! از شعر دور شدیم:
دریمینگ آف بابیلون و یا "در اندیشه ی بابیلون" رمانی است از یک نویسنده ی آمریکایی که شدیداً مشتاق هستم بخوانمش؛ خودم که دیگه انقلاب نمیرم به یک نفر سپردم برام بیاره و دوست دارم اگه بشه اون کتاب را به نظم در بیارم... واقعاً آقای ریچارد براتیگان کار بسیار ارزشمندی را از خودشان به جا گذاشتند. در ارزشمندیش همین بس که اولا به فارسی ترجمه شده؛ (چون غالباً هر کتابی ارزش ترجمه نداره) و بعد اینکه یک نوجوان ایرانی که صرفاً اندیشه و فرهنگ متفاوتی داره رو motivated می کنه و همین طور نام نیکویی از خودش به جا می گذارد... باز هم از شعر دور شدیم!
ترجمه:
من نمی خواهم در اندیشه ی بابل به سر ببرم چرا که اندیشیدن درباره ی آن به این زودی ها ممکن و میسر نیست.
فکر می کنم "برخی ابیات" باید به همه ی ابیات تبدیل می شد
مپرس احوال این دل را که چون است
از او پرس آن که انگشتش به خون است
باید اعتراف کنم که این بیت تقلیدی است از بیت سعدی "ز من مپرس که در دست او دلت چون است / از او بپرس که انگشت هاش در خون است"
ز بس نالیدم و اشکم روان شد
به تهران رودی از آب جحون است
جحون: همان رود جیحون؛ به خاطر درست شدن وزن به این شکل درآوردمش
بود هر کس خیالی با لب یار
خیال لعل او کز سر برون است
کز سر برون است: از سرم هم زیادی است؛ نه اینکه در خیالش نیستم... البته چون از سرم هم زیادی است نباید در خیالش باشم بنابراین تفاوت معنایی زیادی ندارند
اگر تلخی کند یا این که دشنام
مرا آن تلخی از شیرین فزون است
قرابت معنایی دارد با "شور فرهاد کجا کم شود از پاسخ تلخ؟ رو ترُش کردن شیرین چو شکر شیرین است"
توکلت علی الله لکی لا
اشاهد غیره من تنصرون است
ترجمه: به خدا توکل کردم زیرا ندیدم کسی که به غیر از او به من یاری برساند؛ البته از نظر قواعد عربی بیت دارای مشکل هست (یا شایدم نیست! من قواعد عربی را به درستی هنوز بلد نیستم)
Pronunciation: Tavakkalto Ala-llaahe Lekay Laa
Oshaahed Ghayroho Man Tansoroon Ast
(اگر اعراب گذاری اشکال داره ببخشید دیگه )
مرا عقل از سرم راندست و دل نیز
در این سینه یکی دارالجنون است
منظور اینکه هم دل از کف دادم و هم عقل از سر و دل در سینه ی من به دارالجنون (=سرای دیوانگی) ماننده است.
چه ماند از من؟ دو سلول و یکی دم
که آن هم قصه ی کن پس یکون است
اگر دل را از دست دادم؛ و عقل را هم همین طور؛ پس از من چه ماند؟ هیچی فقط دو سلول (مجازاً بدن) و نفسی که می آید و میره؛ که این هم دست خودم نیست چون قصه ی کن فیکون است. اشاره به آیه ای از قرآن کریم که همگی از آن مطلع هستید. البته ناشکر نیستم چون در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب :)
نخواهم من دریمینگ آف بابیلون
که دریمیدنش کن نات بی سون است
می گویند آرایه ای وجود دارد به نام ملمع؛ به این معنا که شاعر در شعر خود از عبارت عربی استفاده می کنه؛ مثلن "که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده لا اله الا هو" و یا بیت پنجم همین شعر... ولی من در این بیت از زبان انگلیسی استفاده کردم و برای دفاع از این کارم از این اصل استفاده می کنم که تمام زبان های دنیا در واقع یک زبان هستند؛ زبان یعنی اندیشه و فارسی و انگلیسی فقط ابزارهایی هستند برای به نمایش گذاشتن این اندیشه؛ این نگرش نو را هنگامی به دست آوردم که یک نفر بهِم گفت اینجا سایت لایومکا نیست پس لطفا فارسی حرف بزنید.... ببخشید! از شعر دور شدیم:
دریمینگ آف بابیلون و یا "در اندیشه ی بابیلون" رمانی است از یک نویسنده ی آمریکایی که شدیداً مشتاق هستم بخوانمش؛ خودم که دیگه انقلاب نمیرم به یک نفر سپردم برام بیاره و دوست دارم اگه بشه اون کتاب را به نظم در بیارم... واقعاً آقای ریچارد براتیگان کار بسیار ارزشمندی را از خودشان به جا گذاشتند. در ارزشمندیش همین بس که اولا به فارسی ترجمه شده؛ (چون غالباً هر کتابی ارزش ترجمه نداره) و بعد اینکه یک نوجوان ایرانی که صرفاً اندیشه و فرهنگ متفاوتی داره رو motivated می کنه و همین طور نام نیکویی از خودش به جا می گذارد... باز هم از شعر دور شدیم!
ترجمه:
من نمی خواهم در اندیشه ی بابل به سر ببرم چرا که اندیشیدن درباره ی آن به این زودی ها ممکن و میسر نیست.
فکر می کنم "برخی ابیات" باید به همه ی ابیات تبدیل می شد