پاسخ : شاعرانه های کاربران
یکی از شعرای خودم را که در ایام جوانی و غزلخوانی و عشق گفتم می نویسم: (همراه با بررسی آرایه ها و معانی ابیات؛ 100 % تو کنکور ازش سوال می آید
)
امشب ای اشک تو بر داغ دلم تسکین کن
ذره ای رحم بر این عاشق و بر مسکین کن
* این بیت یک جورایی شبیه مطلع یکی از غزل های استاد شهریاره: امشب ای ماه به درد دل من تسکینی ؛ آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی... با این تفاوت که من قطره ی اشک را همدرد خودم دونستم و گفتم که تو هستی که می توانی همدرد من باشی.
بوسه ها چون گل بستان ز لب لعل بگیر
از هزاران که تو دیدی همه را گلچین کن
*وقتی که اشک از مژگان می آید پایین، قسمتی از آن اشک روی لبهای آدم می شینه؛ منم گفتم که ای اشکی که به لب های من می رسی؛ تو به جای یار، بوسه بر لب های من بزن و این بوسه ها را برای خودت گلچین کن
از می و مطرب و شیدایی و آشفته گری
گر جمالش تو ندیدی همه را نفرین کن
*بدون دیدن چهره ی یار می و مطرب و شیدایی و آشفته گری برایم بی معنی است.
من چو فرهادم و خواهم که تو در کلبه ی دل
قصه ای زان خط و خال و ز لب شیرین کن
* خودتون هر برداشتی خواستین بکنین
گر اثر دیدی از آن زلف شکن در شکنش
بوسه ها از لب من سوی خم پروین کن
* خودم هم تو کفـِـش موندم که چه طوری زلف یار رو که یک مفهوم عاشقانه است به خم پروین که به نجوم مربوط است تشبیه کردم.
بهر مهمانی هجران و غم فرقت یار
دامنم را به شمیمت همه عطرآگین کن
*هجران یار مثل یک مهمانی می ماند که تنها وسیله ی پذیرایی در این مهمانی ؛ قطره ی اشکه که وقتی به دامان می ریزه بوی خوشش دامن آدم را عطرآگین می کنه
نی محزون علی نای ندارد به سحر
نی خود را بدم و در دل من تمکین کن
*خیلی می بخشید که ما تخلص نداریم و اسممون رو به جای تخلص به کار بردیم؛ آخه یک روز خواستم کاری را که استاد شهریار کرد من هم انجام بدهم؛ حافظ غزلی را آورد که تخلص خودش را استفاده نکرده بود من هم گفتم ما را چه به تخلص؟
تازگی ها هم که با این دنیای کاملاً آرمانی و ایده آل خداحافظی کردیم و از دستش خسته شدیم
.... ببخشید که توضیحاتم هیچ ربطی به پیام اصلی ابیات نداشت، خودتون ماشاالله صاحب نظرید
(یکی نیست بگه آخه کی می آید شعرای تو رو بخونه که اینقدر افاضات می فرمایید؟
)